عباد الرحمن

تفسیر عباد الرحمن در کلام علامه مصباح یزدی-6

قسمت ششم
بازدید : 66
زمان تقریبی مطالعه : 37 دقیقه
تاریخ : 23 شهریور 1403
تفسیر عباد الرحمن در کلام علامه مصباح یزدی-6

درس چهاردهم: صفات سلبى عبادالرحمان

﴿ صفحه 259 ﴾

درس چهاردهم

 

 

 

 

صفات سلبى عبادالرحمان

 

 

﴿ صفحه 260 ﴾

 

﴿ صفحه 261 ﴾

 

وَالَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ وَلا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَلا یَزْنُونَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ یَلْقَ أَثاماً؛(1)و [عباد الرحمان]كسانى‌اند كه با خدا معبودى دیگر نمى‌خوانند، و كسى را كه خداوند [خونش را] حرام كرده است جز به حق نمى‌كُشند، و زنا نمى‌كنند، و هر كس چنین كارهایى را انجام دهد مجازات سختى خواهد دید.

 

بحث صفات ثبوتى و سلبى در عبادالرحمان

بحث ما پیرامون اوصافى بود كه براى «عباد الرحمان» در سوره مبارك فرقان مطرح شده است. البته كاملا روشن است كه قرآن كریم در این‌جا در مقام حصر نیست و نباید از این آیات این‌گونه برداشت كرد كه اوصاف عبادالرحمان منحصر در همین چند صفت است. همچنان كه پیش از این اشاره كردیم، این‌كه خداى متعال از میان همه اوصاف عبادالرحمان تنها به ذكر این چند صفت در این‌جا اكتفا فرموده، قطعاً به ملاحظه اقتضاى حال و مقام بوده است. اما این‌كه دقیقاً و مشخصاً چه اقتضائاتى وجود داشته كه موجب گردیده این صفاتِ به خصوص از بین همه صفات ذكر شود، امرى است كه به درستى براى ما روشن نیست و ذات اقدس حق، خود به این امر داناتر است. البته در این باره مى‌توان گمانه‌زنى‌هایى كرد و حدس‌هایى زد، اما بهتر است به جاى پرداختن به ظنیات، فرصتى را كه در اختیار داریم در یقینیات این بحث صرف كنیم.

 


1. فرقان (25)، 68.

﴿ صفحه 262 ﴾

تا این‌جا تقریباً پنج صفت از این اوصاف را مورد بحث و بررسى قرار داده‌ایم. اولین صفت، تواضع بود كه این‌گونه مورد اشاره قرار گرفت:

الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الأَْرْضِ هَوْنا؛(1)آنان كه به نرمى بر زمین راه مى‌روند.

به نرمى راه رفتن كنایه از متواضعانه راه رفتن است. همچنان كه به هنگام بحث از این آیه گفتیم، متواضعانه راه رفتن در واقع نمادى است از روح كلى تواضع، وگرنه قطعاً مراد این نیست كه عبادالرحمان فقط در راه رفتنشان متواضعند اما در سایر رفتارهایشان وجود و عدم تواضع برایشان مطرح نیست. كسى كه از «عباد الرحمان» است به جز راه رفتن؛ در گفتن، نوشتن، نشستن، برخاستن، بحث كردن، معاشرت با دوستان و نزدیكان و خانواده، و سایر حركات و سكناتش نیز حتماً روح تواضع وجود دارد. البته آنچه كه در این میان بیش از همه به چشم مى‌آید و همه مى‌توانند آن را ببینند و تشخیص دهند، تواضع در راه رفتن است كه باد در غبغب نمى‌اندازند و سر و سینه را بالا و راست نمى‌گیرند و سر به زیر و آرام و بى‌تبختر و تكبر راه مى‌روند.

صفت دوم این بود كه:

وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما؛(2)و هنگامى كه نادانان آنان را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند] به آنها سلام مى‌گویند [و با بى‌اعتنایى و بزرگوارى مى‌گذرند].

این در واقع نشانه «حلم» و خویشتن‌دارى عبادالرحمان است كه وقتى با افراد نادان مواجه مى‌شوند و رفتار نابخردانه‌اى از آنان نسبت به خود مشاهده مى‌كنند، زود منفعل نمى‌شوند و بزرگوارانه، در برابر رفتار و گفتار ناشایست آنان، واكنشى نرم و ملایم از خود نشان مى‌دهند.

البته این دو صفت به هم نزدیكند و انسان‌هاى متواضع، در واقع همان روح تواضعشان سبب مى‌شود كه در مقابل رفتار و گفتار جاهلانه و ناشایست دیگران پرخاش نكنند و درصدد مقابله به مثل برنیایند.

و اما صفت سوم این‌گونه مورد اشاره قرار گرفت:


1. همان، 63.

2. همان.

﴿ صفحه 263 ﴾

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِیاما؛(1)و آنان كه در حال سجده یا ایستاده، شب را به روز مى‌آورند.

در توضیح این آیه گفتیم با توجه به فعل «یَبِیتُون»، از صفات عباد الرحمان، یكى این است كه تمام، یا دست‌كم، بخشى مهم و قابل توجهى از شب را به عبادت و سجده بر درگاه خداى متعال سپرى مى‌كنند. در تأیید این معنا آیات ابتداى سوره «مزّمّل» را نیز شاهد آوردیم كه خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى‌فرماید:

قُمِ اللَّیْلَ إِلاّ قَلِیلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلاً * أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلا؛(2)نیمى از شب را جز اندكى به پاخیز؛ نیمى از شب یا اندكى از آن را بكاه، یا بر آن [نصف]بیفزاى و قرآن را شمرده و با تأمل بخوان.

ناگفته پیدا است كه این صفت در كسى ظهور پیدا مى‌كند كه به نمازهاى واجبش مقیّد است و غیر از اصل نماز، نسبت به خصوصیات مهم استحبابى آن، نظیر رعایت اول وقت و سایر آداب نیز محافظت مى‌كند. بنابراین دلالت التزامى این آیه كه «یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِیاما» این است كه عبادالرحمان به طور كلى براى نماز اهمیتى فوق‌العاده و ویژه قائلند و غیر از این‌كه به نمازهاى واجب و روزانه خود تقید كامل دارند، اوج اهمیت آنها به نماز این است كه تمام یا بخش مهمى از شب را نیز به قیام و ركوع و سجود مى‌پردازند.

صفت چهارم، نگرانى عبادالرحمان درباره آخرت و عذاب و آتش، و استغاثه آنان به درگاه الهى براى محفوظ ماندن از عذاب جهنم بود:

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقاما؛(3)و آنان كه مى گویند: پروردگارا، عذاب جهنم را از ما بازگردان كه عذابش سخت و پردوام است. مسلّماً آن بد قرارگاه و جایگاهى است.

به هنگام بحث از این آیه اشاره كردیم كه مضمون آن شبیه آیات آخر سوره آل عمران


1. همان، 64.

2. مزّمّل (73)، 2 ـ 4.

3. فرقان (25)، 65 و 66.

﴿ صفحه 264 ﴾

است كه در آن‌جا نیز در وصف «اولى الالباب» و آنان كه از پوسته و ظاهر ایمان به لبّ و مغز و حقیقت آن راه یافته‌اند، مى‌فرماید:

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لآَیات لاُِولِی الأَْلْبابِ * الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّار؛(1)مسلّماً در آفرینش آسمان‌ها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌هایى [روشن] براى خردمندان است؛ همانان كه خدا را [در همه احوال،] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مى‌كنند، و در آفرینش آسمان‌ها و زمین مى‌اندیشند [و مى‌گویند:]پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده‌اى، منزهى تو! ما را از عذاب آتش [دوزخ]نگاه‌دار.

اولى الالباب با تفكر در خلقت جهان و آفرینش آسمان‌ها و زمین، به این نتیجه مى‌رسند كه این خلقت حتماً داراى حكمتى است و نمى‌تواند پوچ و گزاف و بى‌هدف باشد. آنان در این سیر فكرى به این‌جا مى‌رسند كه آفرینش انسان در این مجموعه آن گاه معنادار و برخوردار از حكمت مى‌شود كه حتماً حساب و كتاب و سرایى دیگر در كار باشد كه نیكوكاران پاداش اعمال نیك خود را دریافت كنند و بدكاران و تبه‌كاران نیز مكافات اعمال زشت خود را ببینند. و چون انسان همیشه در معرض این قرار دارد كه دچار انحراف و لغزش و در نتیجه مستوجب عذاب و آتش الهى گردد، از این رو این سیر فكرىْ اولى الالباب را به این‌جا منتهى مى‌كند كه دست به استغاثه بردارند و از درگاه الهى درخواست كنند كه آنها را از آتش جهنم در امان بدارد.

«عباد الرحمان» نیز كه طبیعتاً به مراحل بالاى عبودیت و ایمان دست یافته‌اند و همچون «اولى الالباب» صاحب بصیرت و اندیشه نورانى گشته‌اند ـ و به تعبیرى همان اولى الالباب هستند ـ همین حقیقت را دریافته‌اند و از پروردگارشان عاجزانه درخواست مى‌كنند كه:

رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقاما؛(2)


1. آل عمران (3)، 190 و 191.

2. فرقان (25)، 65 و 66.

﴿ صفحه 265 ﴾

پروردگارا، عذاب جهنم را از ما بازگردان كه عذابش سخت و پردوام است. مسلّماً آن بد قرارگاه و جایگاهى است.

و سرانجام آخرین صفتى كه بحث آن گذشت، مربوط به میانه‌روى در انفاق و پرهیز از افراط و تفریط در مورد آن بود:

وَالَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً؛(1)و كسانى كه چون انفاق كنند، نه اسراف مى‌كنند و نه سخت مى‌گیرند، و میان این دو، حد وسط را برمى‌گزینند.

در توضیح این آیه نیز اشاره كردیم كه شاید بتوان گفت، رعایت حد وسط و اعتدالْ اختصاص به انفاق ندارد، بلكه یك اصل كلى و عمومى است كه در همه كارها جریان دارد و انسان در همه امور خود باید روح اعتدال را حاكم گرداند.

تا این‌جا همه صفاتى كه بیان شد، در واقع صفات مثبت و كارهایى بود كه انسان باید انجام دهد تا در سلك عبادالرحمان درآید. از این‌جا به بعد، برخى صفات و كارهایى ذكر مى‌شود كه جنبه سلبى دارند و عبادالرحمان از آنها مبرّا هستند و انسان نباید آنها را انجام دهد:

وَالَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ وَلا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَلا یَزْنُونَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ یَلْقَ أَثاما؛(2)و آنان كه با خدا معبودى دیگر نمى‌خوانند، و كسى را كه خداوند [خونش را] حرام كرده است جز به حق نمى‌كشند، و زنا نمى‌كنند، و هركس چنین كارهایى انجام دهد مجازات سختى خواهد دید.

 

اولین صفت سلبى عبادالرحمان: دورى از شرك

در این آیه به سه گناه از بزرگ‌ترین گناهان كبیره و كبایر موبقه اشاره شده و دامان عبادالرحمان از آنها پاك و مبرّا دانسته شده است. از این سه گناه، اولین آنها شرك است: لا یَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَر؛ با خداوند معبودى دیگر را نمى‌خوانند.

مبارزه با شرك و دعوت به توحیدْ مهم‌ترین عنصر در تعالیم همه انبیا است و سرلوحه آموزه‌هاى تمامى ادیان الهى به شمار مى‌رود:


1. فرقان (25)، 67.

2. همان، 68.

﴿ صفحه 266 ﴾

وَلَقَدْ بَعَثْنا فِی كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوت؛(1)و همانا در میان هر امتى فرستاده‌اى برانگیختیم كه: خدا را بپرستید و از طاغوت دورى گزینید.

این مسأله حتى در تعالیم برخى از كسانى كه پیامبر نبوده‌اند و ذكر آنها در قرآن آمده است نیز دیده مى‌شود. براى مثال، این مطلب را در پندهاى لقمان حكیم به پسرش ملاحظه مى‌كنیم. البته گرچه ظاهر برخى دعاها و شواهد دیگر حاكى از این است كه حضرت لقمان پیامبر بوده، اما به هر حال براى ما به درستى روشن نیست كه جناب لقمان پیامبر بوده یا فقط انسانى وارسته و حكیم بوده است. در هر صورت، قرآن كریم از حضرت لقمان به عنوان بنده‌اى شایسته كه خداوند به او حكمت عنایت فرموده بود یاد مى‌كند و بخشى از پندهاى وى به پسرش را در سوره «لقمان» آورده است. از جمله این مواعظ و در صدر آنها این است كه حضرت لقمان به فرزندش مى‌گوید:

یا بُنَیَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِیم؛(2)اى پسرم! به خدا شرك میاور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است.

اكنون در سوره فرقان نیز در توصیف عباد الرحمان، اولین صفتى كه در مقام بیان صفات سلبى ذكر مى‌شود مسأله شرك است. شرك انواع و مراتب مختلفى دارد كه برخى اعتقادى و برخى عملى است. براى مثال، یكى از انواع شرك اعتقادى «شرك در خالقیت» است كه كسى جهان را داراى دو یا چند خالق و آفریننده بداند. شرك اعتقادىِ دیگر «شرك در ربوبیت» است كه دو یا چند خدا را در اداره و تدبیر عالم دخیل و مؤثر بدانیم. اما آیه مورد بحث ما ظاهرش شرك اعتقادى نیست بلكه به شرك عملى نظر دارد. ظاهر این عبارت كه مى‌فرماید: لا یَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَر، شرك در عبادت است و مقصود این است كه عبادالرحمان در مقام پرستش چیزى را شریك خدا قرار نمى‌دهند.

همچنان كه اشاره كردیم، شرك منحصر در شرك اعتقادى نیست كه، براى مثال، كسى معتقد باشد آفریننده جهان دو یا چند خدا است. كسى ممكن است خالق جهان را یگانه و یكتا بداند اما به دلایلى ـ نظیر شبهه یا عادات و رسوم و یا شرایط خاص اجتماعى ـ


1. نحل (16)، 36.

2. لقمان (31)، 13.

﴿ صفحه 267 ﴾

در عمل به شرك مبتلا شود. شرك در عمل، خود مراتبى دارد و مصداق بارز و مشهور آن این است كه انسان رسماً در مقابل معبودى دیگر جز خدا به خاك بیفتد و او را عبادت كند. اما شرك عملى فقط این نیست و مصادیق و مراتب مختلف دیگرى نیز دارد.

یكى از مهم‌ترین انواع شرك عملى كه معمولا همه ما وصف آن را شنیده‌ایم «ریاى در عبادت» است. مرتبه دیگر شرك، «شرك در استعانت» است كه انسان اعتمادش به دیگران باشد و به جاى آن‌كه حوائجش را از خدا بخواهد، امیدش به دیگران باشد كه آنها برایش چاره‌اى بسازند و كارى انجام دهند. این نوع شرك در زندگى بسیارى از ما دیده مى‌شود. ما به هنگام احساس نیازهاى مختلف، چه مادى و جسمى و چه روحى و روانى، براى رفع آنها معمولا ابتدا به سراغ غیر خدا مى‌رویم و توجّهمان به همین اسباب و وسایل ظاهرى و انسانى جلب مى‌شود. البته معناى این سخن آن نیست كه بخواهیم این‌گونه القا كنیم كه آدمى اصلا نباید از اسباب و علل استفاده كند و صرفاً باید در گوشه‌اى بنشیند و دست به دعا بردارد و نگاهش را به آسمان بدوزد تا خدا خود مستقیماً وارد عمل شود و مشكلش را رفع كند! چنین چیزى قطعاً خلاف حكمت الهى است. خداوند این عالم را بر اساس نظام علّى و معلولى و سبب و مسبّبى آفریده و در خودِ استفاده از این علل و اسباب و سر و كار داشتن با مردم هزاران حكمت نهفته است. اما بحث این است كه دل متوجه كجا است و آدمى نقطه اتكا و امید و اعتمادش كیست و چیست؟ براى مثال، كاسب الهى و موحّد، صبح كه براى كسب و كار پایش را از خانه بیرون مى‌گذارد و بسم الله و خدایا به امید تو مى‌گوید، این فقط لقلقه زبانش نیست بلكه از صمیم قلب و ته دل آن را مى‌گوید و به آن اعتقاد دارد. اما فراوانند كاسب‌هایى كه براى كسب روزانه خود هزاران فریب و نیرنگ به كار مى‌برند، نقشه‌ها مى‌كشند، كلاه سر این و آن مى‌گذارند و به هر كس و ناكسى رو مى‌اندازند تا چند ریال درآمد داشته باشند. اینان كه طمع در مال این و آن دارند، براى به دست آوردن حُطام دنیا به صدها كار شبهه‌ناك و حتى ـ خداى ناكرده ـ حرام دست مى‌زنند. سرّ همه اینها این است كه بسیارى از ایمان‌ها فقط زبانى و آن‌قدر ضعیف است كه بود و نبودش چندان تفاوت نمى‌كند! ثمره چنین ایمان‌هایى همین است كه آدمى براى رفع نیازش جز خدا به همه چیز و همه كس توجه مى‌كند!

﴿ صفحه 268 ﴾

ما طلبه‌ها مى‌توانیم همین مسأله را در كار خودمان حساب كنیم. ما خودمان صبح كه از خواب چشم باز مى‌كنیم و براى درس و بحث به راه مى‌افتیم یا مشغول مطالعه و تحقیق مى‌شویم آیا حالمان چگونه است؟ گاه زبان حالمان این است كه خدایا تو به من علم و فهم بده، وسایل تحصیلم را فراهم كن، استاد خوب برایم برسان؛ و خلاصه گرچه تلاش مى‌كنم و این طرف و آن طرف مى‌روم، اما دلم متوجه خدا است و تدبیر كارها و مشكلاتم را به دست او مى‌بینم و مى‌خواهم. گاه نیز اصلا یادم نیست و توجه ندارم كه خدایى هم هست و همه امور با دست قدرت او است. این‌جا صبح كه از خواب برمى‌خیزم تمام توجهم فقط به این است كه من مى‌خواهم ملّا و باسواد شوم. چه بسا هدفم هم از این باسواد شدن و ملّا شدن این است كه به دیگران فخر بفروشم و در محیط زندگى و مدرسه‌ام بین دوستان و یا در شهر و دیارم گل كنم و مشهور شوم و علم و سوادم را به رخ دیگران بكشم. یا گاهى افرادى ممكن است به انگیزه پست و مقام و ریاست و تیتر و عنوان پیدا كردن در نقل‌ها و خبرها دنبال علم و تحصیل بروند.

موحّد واقعى كسى است كه تمام تلاش‌هاى علمى‌اش فقط براى خدا باشد و در تمامى مراحل و كارهاى علمى خود تنها دل در گرو خدا داشته باشد و از او مدد بجوید. مهم این است كه در رفع نیازها و انجام كارها واقعاً دل آدمى متوجه كجا و كیست. اگر دل متوجه خدا باشد چنین كسى موحد است، وگرنه هر مقدار كه توجهش از خدا منقطع و به سایر امور و افراد و ابزار و وسایل معطوف باشد به همان میزان مشرك خواهد بود. اگر ملاك را این گونه تعریف كنیم ـ كه واقعیت نیز چیزى جز این نیست ـ باید بگوییم بسیارى از انسان‌ها مشركند. خداى متعال نیز در قرآن كریم بر این مسأله صحه گذاشته است:

وَما یُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُون؛(1)بیشترشان به خدا ایمان نمى‌آورند جز این‌كه [چیزى را با او] شریك مى‌گیرند.

اكثر افراد ایمانشان با نوعى شرك توأم است. یك فرد تا مراحل و مراتبى ایمان دارد و مى‌توان او را مؤمن به حساب آورد، اما ایمان همان فرد در مراحلى هیچ اثرى ندارد و اعمال و رفتارش كاملا شرك‌آلود است و در آنها به وضوح مى‌توان دید كه فرد در عرض


1. یوسف (12)، 106.

﴿ صفحه 269 ﴾

خدا به تأثیر نیروها و اسباب دیگرى نیز معتقد است. گاه مى‌بینى كه فرد خدا را كاملا فراموش كرده و طورى رفتار مى‌كند كه گویا تمام مؤثر و همه كاره، افراد و امور دیگر هستند و خدا در این میان هیچ نقشى و تأثیرى ندارد! اگر از او بپرسند چه كسى روزى مى‌دهد، در پاسخ مى‌گوید خدا، اما در عملش كه نگاه مى‌كنیم گویا این است كه در اعتقاد او روزى به دست دیگران است و آنها باید كمكى بكنند، سرمایه‌اى بدهند و كارش را درست كنند.

از این رو مهم این است كه دل انسان حقیقتاً متوجه كیست و امیدش واقعاً به كجا است. آیا این‌گونه است كه دل مى‌گوید خدا، اما به زبان و در ظاهر و از این باب كه این عالَم، عالَم اسباب و مسببات است به دیگران و ابزار ظاهرى متوسل مى‌شود؟ اگر این‌گونه باشد این توحید است. اما اگر به لفظ و زبان قال مى‌گوید خدا، ولى زبان حال و دلش این است كه اگر فلان و بهمان كس پا پیش بگذارند و وساطت كنند كار من درست مى‌شود، این شرك است. كسى كه براى كسب درآمد و اداى دیْن و دادن اقساط عقب افتاده وام‌هایش نقشه مى‌كشد كه چگونه سر مردم كلاه بگذارد، معلوم مى‌شود اعتماد و اطمینانش به نقشه‌هاى خود، بیشتر از اعتماد و اتكالش به خداى متعال است. انسان موحد اعتقاد راسخ و راستین دارد كه:

اللهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَیَقْدِرُ لَه؛(1)خدا روزى را براى هر كس از بندگانش كه بخواهد گشاده مى كند و [یا] بر او تنگ مى‌گرداند.

آنان كه فرو رفتن قارون با همه ثروت انبوه و بى‌حسابش در زمین را به چشم خود دیدند، باورشان آمد كه فقر و تنگ‌دستى یا برخوردارى از ثروت و رفاه جز به اراده خداى متعال نیست. كسانى كه تا دیروز مال و ثروت قارون چشمشان را پر كرده بود و حسرت زندگى او را مى‌خوردند، آن‌گاه كه دیدند چگونه زمین به یك‌باره او و تمامى ثروتش را بلعید و فرو برد، دیدشان عوض شد و در اعتقاد خود تجدید نظر كردند:

فَخَسَفْنا بِهِ وَبِدارِهِ الأَْرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَة یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ * وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالاَْمْسِ یَقُولُونَ وَیْكَأَنَّ اللهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ


1. عنكبوت (29)، 62.

﴿ صفحه 270 ﴾

لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللهُ عَلَیْنا لَخَسَفَ بِنا وَیْكَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْكافِرُون؛(1)آن‌گاه [قارون] را با خانه اش در زمین فرو بردیم، و گروهى نداشت كه در برابر [عذاب] خدا او را یارى كنند و [خود نیز] نتوانست از خود دفاع كند. و همان كسانى كه دیروز آرزو داشتند به جاى او باشند [هنگامى كه این صحنه را دیدند] گفتند: واى [بر ما]، گویا خداوند روزى را براى هركس از بندگانش كه بخواهد گشاده یا تنگ مى‌گرداند. اگر خدا بر مامنت ننهاده بود، ما را [نیز] به زمین فرو مى‌برد. اى واى! گویا كافران هرگز رستگار نمى‌شوند.

ما اگر بخواهیم از دامان شرك جدا شویم و موحد گردیم، باید سعى كنیم به این سمت برویم كه همیشه توجهمان به خدا باشد و براى رفع نیازها و حوایجمان تنها به درگاه آن بى‌نیاز یگانه روى بیاوریم و دیگران را فقط ابزار و وسیله فعل الهى بدانیم. حتى در مقام توسل به اولیاى خدا نیز باید توجه داشته باشیم كه آنان مستقل از خدا و اراده او نمى‌توانند كارى انجام دهند و اگر ما به ذیل عنایت آنان متوسل مى‌شویم از آن جهت است كه خود خداوند آنها را وسیله قرار داده و خود به ما امر فرموده كه براى گرفتن حاجاتمان آن بزرگواران را واسطه قرار دهیم:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ؛(2)اى كسانى كه ایمان آورده‌اید، از خدا پروا كنید؛ و وسیله‌اى براى تقرب به او بجویید.

البته این‌كه چرا خداى متعال اهل بیت(علیهم السلام) و اولیاى خود را واسطه و وسیله دریافت فیض خویش قرار داده است، حكمت‌ها و فلسفه‌هاى متعددى دارد كه فعلا مجال پرداختن به آنها نیست و در فرصتى جداگانه باید مورد بحث و بررسى قرار گیرد. اجمال مسأله این است كه این امر، به لطف و عنایت و محبت خداى متعال به بندگانش باز مى‌گردد؛ محبتى كه با هیچ محبت دیگرى قابل قیاس نیست. حتى محبت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)به مردم كه قرآن آن را از فرط شدت، حریصانه مى‌خواند، تنها قطره‌اى كوچك از محبت خدا است:

لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ


1. قصص (28)، 81 و 82.

2. مائده (5)، 35.

﴿ صفحه 271 ﴾

رَحِیم؛(1)همانا براى شما پیامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بیفتید؛ به [هدایت] شما حریص، و نسبت به مؤمنان دل‌سوز و مهربان است.

قرآن مى‌فرماید پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن چنان نسبت به هدایت و سعادت مردم حریص است و از گمراهى آنان رنج مى‌برد كه گویا مى‌خواهد از غصه جان دهد!

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً؛(2)اگر به این سخن ایمان نیاورند، گویى مى خواهى به خاطر اعمال آنان خود را از اندوه و غم هلاك گردانى!

امّا این‌كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) مجراى فیض و رحمت الهى هستند خودْ نمونه‌اى از لطف خدا به بندگان است و ما در مقام توسل نباید از این مسأله غفلت كنیم كه وسیله بودن آن بزرگواران به خواست خود خداوند است نه آن‌كه این امر در عرض فاعلیت و سببیت و تأثیر خداى متعال و مستقل از آن باشد. اصولا هرچه كه به دست وسایل و وسایط فیض الهى جارى مى‌شود به خواست و مشیت خداى متعال است و خداوند خود هرچه از تأثیر و سببیت كه بخواهد به آنان عطا مى‌كند.

در هر حال ما چه بدانیم و چه ندانیم، كسانى كه به قله‌هاى معرفت و معارف نورانى الهى رسیده‌اند، گرچه به اسباب و علل ظاهرى هم توجه مى‌كنند و امور خود را از طریق آنها به انجام مى‌رسانند، اما این توجه و نگاه آنها توجه و نگاه ابزارى و وسیله‌اى است، نه آن‌كه توجه و نگاه استقلالى و هدف انگارانه به این امور داشته باشند.

بنابراین، اولین صفت سلبىِ عبادالرحمان این شد كه آنان براى خدا شریك قرار نمى‌دهند. البته درباره این بخش از آیه كه «لا یَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَر» بحث‌هاى تفصیلى و جهات فنى و ادبى و تفسیرى متعددى وجود دارد كه ما فعلا در این مجال از آنها صرف نظر و به همین مقدار بحث اكتفا مى‌كنیم. خلاصه آنچه در این زمینه گفتیم این شد كه اصل «توحید» و مبارزه با شرك، سرلوحه تعالیم همه انبیا است و از بزرگ‌ترین اهداف آنان به شمار مى‌رود. شرك گناهى است بس بزرگ، و در بزرگى آن همین بس كه خداى متعال درباره آن مى‌فرماید:


1. توبه (9)، 128.

2. كهف (18)، 6.

﴿ صفحه 272 ﴾

إِنَّ اللهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِهِ وَیَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ(1)یَشاء؛ مسلّماً خداوند این را كه به او شرك ورزیده شود، نمى آمرزد و غیر از آن را براى هر كس كه بخواهد مورد بخشش قرار مى دهد.

لذا انسان باید بسیار مراقب باشد كه به شرك مبتلا نشود. البته نسبت به شرك جلىّ و بیّن و شركى كه موجب ارتداد و نجاست انسان و خروج از دین مى‌شود تقریباً همه ما مؤمنان مصونیت داریم، اما مراتب دیگرى از شرك كه اصطلاحاً شرك خفى نامیده مى‌شود نیز وجود دارد كه بر عكس شرك جلىّ، بسیارى از ما نوعاً به آن مبتلاییم و باید براى رهایى و خلاصى از آن تلاش كنیم.

 

مبرّا بودن عبادالرحمان از گناه «قتل نفس»

صفت سلبىِ دومى كه در این آیه براى عبادالرحمان ذكر شده است، بركنارى و خوددارى آنها از گناه «قتل نفس» است كه از كبایر موبقه به حساب مى‌آید:

وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللهُ إِلاّ بِالْحَق؛(2)و كسى را كه خداوند [خونش را]حرام كرده است جز به حق نمى‌كشند.

یكى از گناهان بسیار بزرگ و خطرناك كه به این زودى آمرزیده نمى‌شود و توبه از آن نیز مشكل است، قتل نفس است. انسانى را كه خداى متعال آفریده و به او حق حیات داده است كسى نباید متعرض حیات او شود و حیاتش را سلب كند. در توصیف بزرگى این گناه، قرآن مى‌فرماید كسى كه چنین كند گویا همه انسان‌ها را به قتل رسانده است!

مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِی الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِیعا؛(3)هر كس كسى را جز به قصاص نفس یا [به كیفر] فسادى در زمین بكشد، چنان است كه گویى همه مردم را كشته باشد.

البته مواردى وجود دارد كه خداى متعال خود، این قاعده را استثنا زده و سلب حق


1. نساء (4)، 48 و 116.

2. فرقان (25)، 68.

3. مائده (5)، 32.

﴿ صفحه 273 ﴾

حیات از برخى انسان‌ها را مجاز دانسته و یا حتى واجب كرده است. یكى از تفاوت‌ها و اختلاف‌هاى ما با طرفداران اعلامیه جهانى حقوق بشر نیز در مورد همین استثناها است. طرفداران اعلامیه جهانى حقوق بشر مى‌گویند: حق حیات مطلق است و هیچ استثنایى ندارد. بر این اساس، از دیدگاه آنان مجازات اعدام به طور كلى و مطلقاً ممنوع است و هر كس مرتكب هر گناه و جنایتى شود حق نداریم متعرض حیات او شویم و نباید كشته شود، هرچند هزاران جنایت كرده باشد. اما در اسلام و مكتب انبیا این‌گونه نیست و مواردى وجود دارد كه حق حیات فرد سلب مى‌شود. از جمله این موارد مى‌توان به قانون معروف «قصاص» اشاره كرد كه بر اساس آن اجازه داده مى‌شود قاتل در مقابل قتلى كه انجام داده قصاص گردد و اعدام شود. همچنین در مجازات‌ها و «حدود» اسلامى موارد مختلفى وجود دارد كه بر اساس آنها حكم فرد مجرم اعدام است. «اقامه حق» یكى از امورى است كه در اسلام بر آن تأكید شده است؛ و اجراى حدود از مصادیق بارزِ «اقامه حق» به حساب مى‌آید. از این رو در آموزه‌هاى اسلامى، اجرا و اقامه حدود بسیار سفارش شده و مورد تأكید قرار گرفته است. البته اجراى حدود شرایطى دارد كه در فقه به تفصیل بیان شده و از محدوده بحث فعلى ما خارج است.

در هر صورت، اصل اولى و قانون كلى این است كه حیات افراد محترم است و كسى حق ندارد متعرض آن شود. اما در عین حال اجمالا مى‌دانیم كه این قانون در مواردى استثنا خورده و قتل نفس و سلب حیات نسبت به برخى افراد در شرع جایز دانسته شده است. از این موارد استثنا كه بگذریم، قتل نفس در بقیه موارد ممنوع و حرام و از كبایر موبقه است، به ویژه اگر قتل نفس «مؤمن» باشد؛ كه در این صورت از بزرگ‌ترین كبایر موبقه و موجب خلود در جهنم است:

وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیما؛(1)و هر كس عمداً مؤمنى را بكُشد كیفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود؛ و خدا بر او خشم مى گیرد و لعنتش مى كند و عذابى بزرگ برایش آماده ساخته است.


1. نساء (4)، 93.

﴿ صفحه 274 ﴾

پاكى دامان عبادالرحمان از انحرافات جنسى

سومین صفت سلبى كه در این آیه براى عبادالرحمان ذكر شده، دور بودن آنان از انحرافات جنسى است: وَلا یَزْنُون. این گناه نیز مانند قتل نفس و شرك از گناهان كبیره و كبایر موبقه است. پیش از این و در شرح و تفسیر آیات ابتداى سوره مؤمنون، درباره این مسأله به تفصیل سخن گفتیم و به برخى آیات دیگر در این زمینه نیز اشاره كردیم. این موضوع در سوره مؤمنون صریح‌تر ذكر شده بود و در ضمن، حدود استفاده از غریزه جنسى و ارضاى آن نیز بیان گردیده بود:

وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْر(1)مَلُومِین؛ و آنها كه دامان خود خود را [از آلوده شدن به بى‌عفتى] حفظ مى‌كنند، مگر در مورد همسران یا كنیزانشان، كه [در بهره‌گیرى از آنان]ملامت نمى‌شوند.

تنها راه درستِ اشباع غریزه جنسى فقط همین دو راه، یعنى آمیزش با همسر یا كنیز است و از هر راه دیگرى صورت بگیرد ممنوع است. البته اكنون در زمان ما بحث كنیز دیگر وجود ندارد و تنها راه مجاز براى ارضاى غریزه جنسى ازدواج قانونى و اختیار همسر است.

گرچه در این آیه فقط مسأله زنا ذكر شده، ولى روشن است كه آیه در مقام حصر نیست و عبادالرحمان از سایر انحرافات جنسى نیز پاك و مبرّا هستند. این‌كه چرا از میان همه انحرافات جنسى فقط به زنا اشاره شده و بقیه نیامده است، مى‌تواند حكمت‌هاى مختلفى داشته باشد؛ براى مثال، ذكر این مصداق مى‌تواند به سبب شیوع بیشتر آن باشد، یا به این دلیل كه بیشتر مورد سؤال قرار مى‌گرفته است. در هر صورت، با توجه به مذاق شریعت و خود قرآن كریم، مطمئنیم كه مقصود آیه بركنارى عبادالرحمان از هرگونه انحراف جنسى است و زنا خصوصیتى ندارد.

 

اهمیت صفات سلبى در سعادت و نجات انسان

آنچه كه به عنوان یك پیام كلى مى‌توان از این آیه برداشت كرد این است كه انسان براى كامل شدن و ورود در جرگه «عباد الرحمان» و بندگان شایسته خداوند، باید هم یك


1. مؤمنون (23)، 5 و 6.

﴿ صفحه 275 ﴾

سلسله امور ایجابى و هم یك دسته امور سلبى را مد نظر قرار دهد. به عبارت دیگر، كسى كه مى‌خواهد «عبد خدا» شود، از یك سو باید نسبت به انجام و فعل برخى امور اهتمام ورزد، و از سوى دیگر نیز باید اهتمام داشته باشد كه برخى كارها را حتماً ترك كند. این دو، یعنى فعل و ترك، باید همراه هم باشند تا نتیجه مطلوب حاصل شود و تنها تقید به انجام كارهاى خیر كافى نیست، بلكه پرهیز و اجتناب از برخى امور دیگر نیز لازم است.

اگر كسى هزاران سال عبادت كند و شب‌ها را به نماز و عبادت و سجده بگذراند و همه روزها را روزه بگیرد و انواع كارهاى خیر را انجام دهد اما در كنارش به انجام یكى از كبایر موبقه نیز مبتلا باشد، تمامى اعمال صالح و عبادت‌هایش «حبط» مى‌شود واز بین مى‌رود. بحث «حبط اعمال» بحثى مفصل است كه اكنون قصد ورود به آن را نداریم و فقط در محدوده همین آیه از سوره فرقان به آن اشاره مى‌كنیم.

گناه «شرك» كه در صدر این آیه به آن اشاره شده و یكى از اوصاف سلبى عبادالرحمان معرفى گردیده، از جمله گناهانى است كه موجب حبط اعمال مى‌شود. اگر كسى هفتاد سال بهترین عبادت‌ها را انجام دهد اما در لحظه آخر عمر گرفتار شرك شود و با حالت شرك از دنیا برود تمامى اعمالش بر باد مى‌رود. در واقع آن شرك مانند آتشى است كه كسى در خرمنى انبوه بیندازد؛ روشن است كه آن آتش تمام آن خرمن را خاكستر خواهد كرد. اصولا بحث «حبط اعمال» همین است كه تأثیر برخى گناهان و اعمال زشت به گونه‌اى است كه تمام اندوخته اعمال انسان را آتش مى‌زند و هر آنچه كه از اعمال صالح انجام داده، همه را یك‌جا و به یك‌باره مى‌سوزاند و از بین مى‌برد.

از این رو، ما باید نسبت به تأكیدات قرآن در مورد برخى معاصى مراقب باشیم و آنها را جدّى بگیریم. جدّى گرفتن این تأكیدات به این است كه از مقدمات این افعال نیز پرهیز كنیم و غیر از خود این معاصى، محدوده و حریمى را نیز پیرامون آنها قائل شویم وخود را مقید كنیم كه در آن حریم‌ها ـ كه در واقع مقدمه ارتكاب و ورود به خود گناه هستند ـ وارد نشویم. این حریم مانند حریمى است كه ما براى نیفتادن در یك پرتگاه و دره عمیق قائل مى‌شویم. ما هیچ‌گاه خود را تا آخرین سانتى‌مترى كه ممكن است، به لبه یك پرتگاه

﴿ صفحه 276 ﴾

نزدیك نمى‌كنیم، بلكه به عكس، در صورت مواجه شدن با آن، چندگام از آن فاصله مى‌گیریم تا مطمئن باشیم در آن سقوط نخواهیم كرد. كسانى كه در جاده‌هاى كوهستانى، به خصوص در مواقع برفى و بارانى، رانندگى كرده‌اند این مسأله برایشان بسیار مملوس است و به خوبى به آن واقفند. مسأله دورى و خوددارى از ارتكاب گناه نیز به همین صورت است و انسان براى اطمینان بیشتر از نیفتادن در دام گناهان لازم است از برخى مقدماتى هم كه احتمال دارد آدمى را به سمت گناه سوق دهند اجتناب كند. آن مقدمات گرچه ممكن است خود امورى حلال و بى‌مشكل باشند، اما از آن جا كه مى‌توانند انسان را به سوى گناه بكشانند مطلوب این است كه آنها را نیز ترك كنیم. انسان اگر لب مرز حركت كند در صورتى كه كوچك‌ترین غفلتى نماید فوراً سقوط مى‌كند و به درون پرتگاه مى‌افتد. «وَمَْن یَحُمْ حَوْلَ الْحِمى أَوْ شَكَ أَنْ یُوقَعَ فیه» كسى كه نزدیك قرقگاه (لغزشگاه) حركت كند احتمال قریب دارد كه در آن بیفتد.

از این رو در مورد كبایر موبقه باید بسیار مراقب باشیم و حواسمان جمع باشد و احتیاط لازم را به عمل آوریم. در برخى موارد خود قرآن كریم آن موارد احتیاطى را نیز گوشزد نموده و براى جلوگیرى از افتادن در دام آن گناه، بر رعایت آن احتیاط نیز تأكید و پیشاپیش آن را تحریم كرده است. از جمله این موارد مى‌توان همین بحث انحراف جنسى را مثال زد. بسیارى از انحرافات جنسى با نگاه آغاز مى‌شود و اگر انسان بتواند چشم خود را حفظ كند و مراقب نگاه خود باشد، تا حد بسیار زیادى نسبت به انحرافات جنسى مصونیت پیدا خواهد كرد. نگاه به نامحرم كردن، خود گناه است، اما این گناه كوچك مقدمه‌اى براى گناهان بعدى و بزرگ‌تر است. از این رو انسان براى آن‌كه به آن عوارض بعدى مبتلا نشود از ابتدا باید نگاه خود را كنترل كند. قرآن كریم در این زمینه مى‌فرماید:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُم؛(1)به مردان با ایمان بگو: «دیده فرو نهند و دامان خود را حفظ كنند» كه این براى آنان پاكیزه‌تر است.


1. نور (24)، 30.

﴿ صفحه 277 ﴾

از سیاق آیه كه مى‌فرماید: یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُم، چنین بر مى‌آید كه نگاه مقدمه آلوده شدن دامان و انحراف جنسى است و اگرانسان بتواند نگاه خود را كنترل كند، مى‌تواند دامان خویش را نیز از آلودگى حفظ نماید. اگر انسان از ابتدا، به خصوص اوایل جوانى، مراقب خود باشد، كنترل چشم موجب در امان ماندن از بسیارى مفاسد دیگر خواهد شد. البته شرایط اجتماعى نیز در این امر تأثیر دارد و مى‌تواند به عنوان عاملى مثبت و تقویت‌كننده، و یا مخرب و منفى در این راستا عمل كند. این‌كه در اسلام حجاب بر زنان واجب شده، در جهت ایجاد همین بستر اجتماعى مناسب براى كنترل چشم و نگاه است. البته براى مردان نیز پوشاندن قسمت‌هایى از بدن به فتواى همه علما واجب است و برخى قسمت‌ها نیز ـ به خصوص آن‌جا كه در معرض دید نامحرم است ـ پوشاندنش ترجیح دارد و مستحب است. حتى زن در مقابل زنان دیگر، و مرد در برابر مردان دیگر، علاوه بر عورت، ترجیحاً خوب است كه قسمت‌هاى دیگرى از بدنش نیز پوشیده باشد. اینها همه براى آن است كه انسان از وساوس شیطانى هرچه دورتر باشد و تا حد امكان زمینه‌هاى بروز و انجام گناه مسدود گردد.

از این رو مصلحان و دل‌سوزان جامعه، و كسانى كه اداره امور جامعه را در دست دارند باید تلاش كنند شرایطى فراهم آید كه افراد تا حد امكان از این مفاسد دور بمانند. اگر با این عذر و بهانه كه «اینها گناه صغیره است و چندان مهم نیست» حریم‌ها یكى پس از دیگرى شكسته شود، كم‌كم كار به جایى مى‌رسد كه شرایط، دیگر قابل كنترل نخواهد بود و نخواهیم توانست جلوى مفاسد را بگیریم. اگر مراقب این گناهان و قدم‌هاى كوچك نباشیم، گام به گام جلو مى‌رویم و به یك‌باره چشم باز مى‌كنیم و مى‌بینیم كه لب پرتگاه و در آستانه سقوط قرار گرفته‌ایم. سهل گرفتن این خطاها و گام‌هاى انحرافى كوچك بسیار خطرناك است و مى‌تواند در نهایت به بروز فاجعه و سقوط حتمى منجر شود. این‌كه فرهنگ عمومى دنیا چیزى را مى‌پسندد دلیل نمى‌شود كه ما نیز آن را بپذیریم. ما باید آموزه‌هاى قرآنى را مد نظر قرار دهیم و از تعالیمى كه قرآن كریم بر آن تأكید فرموده استفاده كنیم. علاوه بر آن بسیارى از مطالب را نیز اهل بیت و ائمه اطهار(علیهم السلام) براى ما بیان فرموده‌اند كه باید سرلوحه رفتارها و زندگى ما قرار گیرد.

﴿ صفحه 278 ﴾

امیدواریم كه خداى متعال به همه ما و مسؤولان و دست‌اندركاران توفیق دهد تا شرایط اجتماعى را به گونه‌اى فراهم كنیم كه همه مردم، به ویژه جوانان جامعه اسلامى، تا حد ممكن از گناه مصونیت پیدا كنند.

 

منبع-https://www.mesbahyazdi.ir/

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه