تقوا و متقین در قرآن کریم

بازدید : 8186
زمان تقریبی مطالعه : 36 دقیقه
تاریخ : 26 آذر 1393
تقوا و متقین در قرآن کریم

معنای لغوی تقوی :
تقوى: اسم است از اتقاء و هر دوبه معنى خود محفوظ داشتن و پرهيز كردنست. راغب گويد: تقوى آن است كه خود را از شى‏ء مخوف در وقايه و حفظ - قرار دهيم اين حقيقت تقوى است سپس خوف را تقوى و تقوى را خوف گويند...» تقوى در اصل و قوى است واو به تاء عوض شده است [بقره:197]. توشه برگيريد بهترين توشه پرهيز از گناهان است و يا پرهيز از عذاب خداست به وسيله فعل واجبات و ترك محرّمات. [اعراف:35]. آنكه از بديها بپرهيزد و خود را اصلاح كند ترسى بر آنها نيست و محزون نمى‏شوند. متقى و تقى: هردو به معنى تقوى كار و پرهيزكار است [بقره:177]. [مريم:63]. واقى: مصون دارنده و محفوظ دارنده. [غافر:21]. خدا آنها را به گناهانشان گرفت. و كسى نبود كه از عذاب خدا محفوظشان دارد. تقاة: تقاة و تقوى هردو يكى اند [آل عمران:102]. اى اهل ايمان بترسيد از خدا حق ترسيدنش. اتقى: پرهيزگارتر. [حجرات:13]. ( قاموس قرآن – سید علی اکبر قرشی )
تقوی در آیات قرآن کریم 
1-سوره توبه : آیه 109
أَ فَمَنْ أَسس بُنْيَنَهُ عَلى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَ رِضوَنٍ خَيرٌ أَم مَّنْ أَسس بُنْيَنَهُ عَلى شفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانهَارَ بِهِ فى نَارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِينَ
آيا آنكه بناى خويش بر پرهيزكارى خدا و رضاى او پايه نهاده بهتر است ، يا آن كسى كه بناى خويش بر لب سيلگاهى نهاده كه فرو ريختنى است ، كه با وى در آتش جهنم سقوط كند، و خدا قوم ستمكار را هدايت نمى كند
از ظاهر سياق برمى آيد كه جمله (( افمن اسس بنيانه على تقوى ... )) و جمله (( ام من اسس بنيانه على شفا جرف هار... )) هر يك مثلى است كه يكى اساس زندگى مؤ منين ، و ديگرى پايه زندگى منافقين را مجسم ميسازد، و آن اساس و پايه همان دين و روشى است كه دنبال مى كنند؛ دين مؤ من تقوا و پرهيز از خدا و طلب خشنودى اوست با يقين و ايمان به او، و دين منافق مبنى بر شك و تزلزل است .
در كافى به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آنحضرت پرسيدم آن مسجدى كه بر اساس تقوى بنا نهاده شده كدام مسجد بود، حضرت فرمود: مسجد قبا بود. 

سوره: مائده , آیه: 2
تَعَاوَنُوا عَلى الْبرِّ وَ التَّقْوَى وَ لا تَعَاوَنُوا عَلى الاثْمِ وَ الْعُدْوَنِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ
يكديگر را در كار نيك و در تقوا يارى كنيد، و در گناه و دشمنى به يكديگر كمك مكنيد و از خدا پروا كنيد، كه خدا شديد العقاب است
معناى اين جمله روشن است و اين جمله بيانگر اساس سنت اسلامى است ، و خداى سبحان در كلام مجيدش كلمه (( بر )) را تفسير كرده ، و فرموده : (( و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر )) و ما در همانجا در باره (( بر )) بحث كرديم ، و كلمه (( تقوا )) به معناى مراقب امر و نهى خدا بودن است ، در نتيجه برگشت معناى تعاون بر بر و تقوا به اين است كه جامعه مسلمين بر بر و تقوا و يا به عبارتى بر ايمان و عمل صالح ناشى از ترس خدا اجتماع كنند، و اين همان صلاح و تقواى اجتماعى است ، و در مقابل آن تعاون بر گناه يعنى عمل زشت كه موجب عقب افتادگى از زندگى سعيده است ، - و بر (( عدوان )) كه تعدى بر حقوق حقه مردم و سلب امنيت از جان و مال و ناموس آنان است ، قرار مى گيرد، ...
خداى سبحان بعد از آنكه از اجتماع (( براثم )) و (( عدوان )) نهى فرمود نهى خود را با جمله : (( و اتقوا الله ان الله شديدالعقاب )) تاكيد كرد و اين در حقيقت تاكيدى است روى تاكيد ديگر، تاكيد اول جمله : (( واتقوا الله )) است ، و تاكيد دوم تهديد « ان الله شديدالعقاب » است. 
سوره: مائده , آیه: 8
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوَّمِينَ للَّهِ شهَدَاءَ بِالْقِسطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكمْ شنَئَانُ قَوْمٍ عَلى أَلا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَب لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ
هان اى مردمى كه ايمان آورديد در آنجا كه هواى نفس وادارتان مى كند تا به انگيزه دشمنى ، بناحق شهادت دهيد به خاطر خدا قسط را بپابداريد، و دشمنى با اشخاص و اقوام شما را به انحراف از حق نكشاند، عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است ، و از خدا بترسيد كه خدا از آنچه مى كنيد با خبر است .
جمله : (( اعدلوا هو اقرب للتقوى و اتقوا الله )) را تفريع كرد بر شهادت دادن به قسط، و در اين جمله كه نتيجه شهادت بر قسط است امر كرد مؤ منين را به عدالت ، و اين عدالت را وسيله اى شمرد براى حصول تقوا،
ضمير (( هو )) به كلمه عدل بر مى گردد، گواينكه قبل از ضمير چنين كلمه اى نبود، و ليكن از معناى (( اعدلوا )) فهميده مى شد، در نتيجه معناى جمله چنين است : عدالت پيشه كنيد كه عدالت به تقوا نزديكتر است .
سوره: بقره , آیه: 197
تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَ اتَّقُونِ يَأُولى الاَلْبَبِ
و توشه برداريد كه بهترين توشه تقوا است و از من پروا كنيد اى صاحبان خرد.
مى فرمايد: زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه ها پرهيزكارى است و از من به پرهيزيد اى صاحبان عقل (و تزودوا فان خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب )
بسيارى از مفسران گفته اند كه اين آيه اشاره به گروهى مى كند (به گفته بعضى گروهى از مردم يمن بودند) كه وقتى براى زيارت خانه خدا حركت مى كردند هيچگونه زاد و توشهاى با خود بر نمى داشتند، و حتى اگر زاد و توشهاى با خود داشتند به هنگام احرام به دور مى ريختند و مى گفتند ما به زيارت خانه خدا مى رويم چگونه ممكن است به ما غذا ندهد (و گاه به همين جهت خود را به زحمت مى افكندند و يا محتاج به سؤ ال از اين و آن مى شدند) قرآن اين تفكر غلط را نفى مى كند و مى گويد زاد و توشه براى خود تهيه كنيد ولى در عين حال آنها را به مساله معنوى مهمترى ارشاد كرده ، مى گويد: كه ماوراى اين زاد و توشه زاد و توشه ديگرى است كه بايد براى سفر آخرت فراهم گردد و آن پرهيزكارى و تقوا است (تفسیر نمونه – ذیل آیه فوق)
سوره: نساء , آیه: 1
يَأَيهَا النَّاس اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكم مِّن نَّفْسٍ وَحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنهَا زَوْجَهَا وَ بَث مِنهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِى تَساءَلُونَ بِهِ وَ الاَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً
اى مردم بترسيد از پروردگار خود، آن خدائى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد و از آن دو تن خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد و زن بر انگيخت و بترسيد از آن خدائى كه به نام او از يكديگر مسئلت و درخواست مى كنيد (خدا را در نظر آريد) و درباره ارحام كوتاهى مكنيد كه همانا خدا مراقب اعمال شما است
در اين آيه مى خواهد مردم را به تقوا و پروا داشتن از پروردگار خويش ‍ دعوت كند، مردمى كه در اصل انسانيت و در حقيقت بشريت با هم متحدند و در اين حقيقت بين زنشان و مردشان ، صغيرشان و كبيرشان ، عاجزشان و نيرومندشان ، فرقى نيست ، دعوت كند تا مردم درباره خويش به اين بى تفاوتى پى ببرند تا ديگر مرد به زن و كبير به صغير ظلم نكند و با ظلم خود مجتمعى را كه خداوند آنان را به داشتن آن اجتماع هدايت نموده آلوده نسازند، اجتماعى كه به منظور تتميم سعادتشان و با احكام و قوانين نجات بخش تشكيل شده مجتمعى كه خداى عزوجل آنان را به تاءسيس آن ملهم نمود، تا راه زندگيشان را هموار و آسان كند همچنين هستى و بقاى فرد فرد و مجموعشان را حفظ فرمايد.
از همين جا روشن مى شود كه چرا در آيه شريفه ، خطاب را متوجه ناس ‍ (همه مردم ) كرد و نه به خصوص مؤ منين و نيز چرا فرمان ((اتقوا)) را مقيد به قيد ((ربكم )) كرد و نفرمود: ((اتقوا الله از ((خدا)) پروا كنيد))، بلكه فرمود: (از پروردگار خود پروا كنيد) چون صفتى كه از خدا به ياد بشر انداخت (كه همه را از يك نفر خلق كرده ) صفتى است كه پر و بال آن تمامى افراد بشر را مى گيرد و اختصاصى به مؤ منين ندارد و اين صفت خود يكى از آثار ربوبيت او است چون منشاءش ((ربوبيت )) خدا يعنى تدبير و تكميل است نه ((الوهيت )) او. 
سوره: حج , آیه: 1
يَأَيُّهَا النَّاس اتَّقُوا رَبَّكمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ الساعَةِ شىْءٌ عَظِيمٌ
اى مردم از پروردگارتان بترسيد كه زلزله رستاخيز چيزى است هول انگيز
خطاب در آيه شريفه كه فرمود ((يا ايها الناس (( شامل جميع مردم ، از كافر و مؤ من ، مرد و زن ، حاضر و غايب ، و موجودين در عصر نزول آيه ، و آنهايى كه بعدا به وجود مى آيند مى شود. و حاضرين در عصر خطاب و در مجلس خطاب وسيله پيوستگى با همه است ، چون همه در نوع انسانيت مشتركند.
در اين خطاب مردم را امر كرده كه از پروردگارشان بپرهيزند، كافر بپرهيزد، ايمان آورد، مؤ من بپرهيزد از كيفر مخالفت اوامر و نواهى او در فروع انديشه كند. و آنگاه امر مزبور را تعليل كرده به اينكه چون زلزله قيامت امر عظيمى است . و ناگفته پيدا است كه دعوت در اين آيه دعوت از راه انذار و تهديد است . 
سوره: حجرات , آیه: 13
يَأَيهَا النَّاس إِنَّا خَلَقْنَكم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثى وَ جَعَلْنَكمْ شعُوباً وَ قَبَائلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكرَمَكمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى گمانها اجتناب كنيد كه بعضى از گمانها گناه است ، و از عيوب مردم تجسس مكنيد و دنبال سر يكديگر غيبت مكنيد، آيا يكى از شما هست كه دوست بدارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ قطعا از چنين كارى كراهت داريد و از خدا پروا كنيد كه خدا توبه پذير مهربان است.
تقوى يك مزيت واقعى و حقيقت است نه آن مزايائى كه انسانها براى خود مايه كرامت وشرف قرار داده اند.
آن مزيتى كه مزيت حقيقى است و آدمى را بالا مى برد، و به سعادت حقيقيش كه همان زندگى طيبه و ابدى در جوار رحمت پروردگار است مى رساند، عبارت است از تقوى و پرواى از خدا. آرى ، تنها و تنها وسيله براى رسيدن به سعادت آخرت همان تقوى است كه به طفيل سعادت آخرت سعادت دنيا را هم تاءمين مى كند، و لذا خداى تعالى فرموده ((تريدون عرض الدنيا و اللّه يريد الاخره ((. و نيز فرموده ((و تزودوا فان خير الزاد التقوى ((، و وقتى يگانه مزيت تقوى باشد، قهرا گرامى ترين مردم نزد خدا باتقوى ترين ايشان است ، همچنان كه در آيه مورد بحث هم همين را فرموده. 
سوره: توبه , آیه: 119
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصدِقِينَ
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و قرين راستگويان باشيد.
آيه شريفه مؤ منين را دستور مى دهد به اينكه تقوا پيشه نموده ، صادقين را در گفتار و كردارشان پيروى كنند، و اين غير از آن است كه بفرمايد (( شما نيز مانند صادقين متصف به وصف صدق باشيد )) زيرا اگر آن بود، مى بايستى بفرمايد (( و از صادقين باشيد )) نه اينكه بفرمايد (( و با صادقين باشيد )) ، و اين پر واضح است و احتياج به توضيح ندارد.
سوره: حشر , آیه: 18
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنظرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَت لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد. و هر انسانى منتظر رسيدن به اعمالى كه از پيش فرستاده باشد. و از خدا بترسيد چون خدا با خبر است از آنچه مى كنيد.
در اين آيه شريفه مؤ منين را به تقوى و پرواى از خدا امر نموده ، و با امرى ديگر دستور مى دهد كه در اعمال خود نظر كنند، اعمالى كه براى روز حساب از پيش مى فرستند. و متوجه باشند كه آيا اعمالى كه مى فرستند صالح است ، تا اميد ثواب خدا را داشته باشند، و يا طالح است . و بايد از عقاب خدا بهراسند، و از چنان اعمالى توبه نموده نفس را به حساب بكشند. اما امر اول ، يعنى تقوى ، كه در احاديث به ورع و پرهيز از حرامهاى خدا تفسير شده ، و با در نظر گرفتن اينكه تقوى هم به واجبات ارتباط دارد، و هم به محرمات ، لاجرم عبارت مى شود از: اجتناب از ترك واجبات ، و اجتناب از انجام دادن محرمات
و اما امر دوم ، يعنى نظر كردن در اعمالى كه آدمى براى فردايش از پيش ‍ مى فرستد، امرى ديگرى است غير از تقوى.و نسبتش با تقوى نظير نسبتى است كه يك نظر اصلاحى از ناحيه صنعتگرى در صنعت خود براى تكميل آن صنعت دارد، همان طور كه هر صاحب عملى و هر صانعى در آنچه كرده و آنچه ساخته نظر دقيق مى كند، ببيند آيا عيبى دارد يا نه ، تا اگر عيبى در آن ديد در رفع آن بكوشد، و يا اگر از نكته اى غفلت كرده آن را جبران كند،همچنين يك مؤ من نيز بايد در آنچه كرده دوباره نظر كند، ببيند اگر عيبى داشته آن را برطرف سازد.
پس بر همه مؤ منين واجب است از خدا پروا كنند، و تكاليفى كه خداى تعالى متوجه ايشان كرده به نحو احسن و بدون نقص انجام دهند، نخست او را اطاعت نموده ، از نافرمانيش بپرهيزند، و بعد از آنكه اطاعت كردند، دوباره نظرى به كرده هاى خود بيندازند، 
سوره: لقمان , آیه: 33
يَأَيهَا النَّاس اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشوْا يَوْماً لا يجْزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ فَلا تَغُرَّنَّكمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ لا يَغُرَّنَّكم بِاللَّهِ الْغَرُورُ
اى مردم ! از پروردگارتان بترسيد، و از روزى كه پدر براى فرزندش كارى نسازد، و فرزند به هيچ وجه كار ساز پدر خود نشود، بيمناك باشيد، كه وعده خدا حق است ، زندگى اين دنيا فريبتان ندهد، و شيطان فريبنده ، در كار خدا به فريبتان نكشد.
در اين جمله كه خاتمه آن مواعظ است ، در بيانى عمومى همه را مخاطب قرار داده و به سوى تقوى دعوت و ازروز قيامت انذار مى كند، قيامتى كه هيچ بى نياز كننده اى نيست ، كه آدمى را بى نياز كند، مگر ايمان و تقوى

معناى جمله : ((و لا يغرنكم بالله الغرور))
راغب گفته : كلمه ((جزاء(( به معناى بى نيازى و كفايت است ، و گفته : ((غررت فلانا(( به اين معنا است كه من رگ خواب او را جستم ، و آنچه از او مى خواستم گرفتم ، و ((غره (( به معناى غفلت در بيدارى است ، و كلمه ((غرار(( به معناى غفلت با چرت و فتور است ، - تا آنجا كه مى گويد: پس غرور به معناى هر چيزى است كه آدمى را فريب مى دهد، چه مال باشد، و چه جاه ، و چه شهوت ، و چه شيطان ، چيزى كه هست بعضى از مفسرين كلمه ((غرور(( را به شيطان تفسير كرده اند، و اين بدان جهت است كه او خبيث ترين فريب دهندگان است و بعضى ديگر آن را به دنيا تفسير كرده اند چون در مثل گفته شده ((الدنيا تغر و تضر و تمر - دنيا غرور مى آورد و ضرر مى زند و مى گذرد))
و بنا به گفته وى معناى آيه اين مى شود: ((اى انسانها بپرهيزيد از پروردگارتان ((، و او خداى سبحان است ، ((و بترسيد روزى را(( و آن روز قيامت است ، كه ((لا يجزى (( كفايت نمى كند ((پدرى از فرزندش ، و نه مولودى كفايت كننده و بى نياز كننده است (( چيزى را ((از والد خويش ، كه وعده خدا(( به آمدن قيامت ((حق (( است ، يعنى ثابت است و تخلف ناپذير، ((فلا تغرنكم الحيوه الدنيا(( پس ‍ زنهار، كه زندگى دنيا با زينت فريبنده خود شما را بفريبد ((و لا يغرنكم بالله الغرور(( و بطور كلى بهوش باشيد، كه هيچ فريبنده اى چه از شؤ ون زندگى باشد، و چه خصوص شيطان شما را گول نزند 
سوره: حدید , آیه: 28
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ءَامِنُوا بِرَسولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَينِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يجْعَل لَّكمْ نُوراً تَمْشونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به اين پايه از ايمان اكتفا نكنيد، تقوا پيشه كنيد، و به رسول او ايمان بياوريد، تا دوباره رحمت خود را به شما بدهد، و برايتان نورى قرار دهد كه با آن زندگى كنيد، و شما را بيامرزد و خدا آمرزگار و رحيم است.
در اين آيه كسانى را كه ايمان آورده اند امر مى كند به تقوا و به ايمان به رسول ، با اين كه اين اشخاص دعوت دينى را پذيرفته اند، و قهرا به خدا و نيز به رسول ايمان آورده اند، پس همين امر مجدد به ايمان به رسول دليل بر اين است كه مراد از اين ايمان ، پيروى كامل و اطاعت تام از رسول است ، چه اين كه امر و نهى رسول مربوط به حكمى از احكام شرع باشد، و چه اعمال ولايتى باشد كه آن جناب بر امور امت دارد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:«فلا و ربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما»
پس ايمانى كه در آيه مورد بحث بدان امر شده ايمانى است بعد از ايمان ، و مرتبه اى است از ايمان ، بالاتر از مرتبه اى كه قبلا داشتند، و تخلف از آثارش ممكن بود، مرتبه اى است كه به خاطر اين كه قوى است اثرش از آن تخلف نمى كند، و به همين مناسبت فرمود: ((يوتكم كفلين من رحمته ))، و كفل به معناى حظ و نصيب است پس كسى كه داراى اين مرتبه بالاى از ايمان باشد ثوابى روى ثواب دارد، هم چنان كه ايمانى روى ايمان دارد
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از دادن دو كفل از رحمت ، دادن دو اءجرى است كه به اهل كتاب هم وعده اش داده ، گويا فرموده به شما هم دو اجر مى دهد، همان دو اجرى كه به مؤ منين اهل كتاب وعده داده بود، چون شما هم در ايمان آوردن به رسولان گذشته خدا و به آخرين رسول او مثل ايشانيد،شما هم ميان احدى از رسولان او فرق نمى گذاريد
مراد از نورى كه خدا براى مؤ منين قرار مى دهد كه بدان راه روند و معناى آيه : ((لئلايعلم اهل الكتاب ...))
((و يجعل لكم نورا تمشون به )) - بعضى از مفسرين گفته اند: منظوراست كه در روز قيامت نورى به آنان مى دهد كه با آن در بين مردم آمد و شد مى كنند. و اين همان نورى است كه در آيه ((يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم )) به آن تصريح مى كرد
ليكن اين حرف درست نيست ، چون مقيد كردن آيه است به قيدى كه هيچ دليلى بر آن نيست ، و اطلاق آيه دلالت دارد كه اين مؤ منين ، هم در دنيا نور دارند و هم در آخرت ، همچنان كه درباره نور دنيايى آنان آيه شريفه زير بر آن دلالت دارد: ((او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها)) و درباره نور آخرتشان آيه شريفه زير دلالت مى كند: ((يوم ترى المؤ منين و المومنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم ((و يغفر لكم و اللّه غفور رحيم )) - در اين جمله وعده اى را كه از رحمت خود و نور دادن به آنان داده تكميل كرده است .
سوره: زمر , آیه: 61
وَ يُنَجِّى اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لا يَمَسهُمُ السوءُ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ
خدا كسانى را كه براى رستگاريشان تقوا پيشه كردند نجات مى دهد و به چنين كسانى عذاب نمى رسد و اندوهناك نمى گردند.
ظاهرا كلمه ((مفازه (( مصدر ميمى از ((فوز(( به معناى رستگارى باشد كه عبارت مى شود از ظفر يافتن و رسيدن به هدف . و حرف ((باء(( كه بر سر اين كلمه در آمده باى ملابست و يا سببيت است ، پس فوزى كه خدا حكم آن را برايشان رانده ، سبب نجات ايشان است
و جمله ((لا يمسهم ...((، بيان اين نجات دادن است ، گويا فرموده : خداوند نجاتشان مى دهد، و ديگر نه از خارج بدى و ناملايمى به ايشان مى رسد و نه از درون اندوهى آزارشان مى دهد
و اين آيه شريفه نظرى دارد به آيه ((انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون (( كه در ذيل آيات سوره مؤ منون در چند سطر قبل گذشت دقت بفرماييد و از اين نكته غافل نمانيد.
سوره: احزاب , آیه: 70
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سدِيداً
هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و سخن سنجيده بگوييد.
كلمه ((سديد)) از ماده ((سداد))است ، كه به معناى اصابت راى ، و داشتن رشاد است ، و بنابر اين ، قول سديد، عبارت است از كلامى كه هم مطابق با واقع باشد، و هم لغو نباشد، و يا اگر فايده دارد، فايده اش ‍ چون سخن چينى و امثال آن ، غير مشروع نباشد. پس بر مومن لازم است كه به راستى آنچه مى گويد مطمئن باشد، و نيز گفتار خود را بيازمايد، كه لغو و يا مايه افساد نباشد 

سوره: آل عمران , آیه: 102
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لا تمُوتُنَّ إِلا وَ أَنتُم مُّسلِمُونَ
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا آنطور كه شايسته اوست پروا كنيد و زينهار مبادا جز با حالت اسلام بميريد.
در بيانات سابق اين معنا گذشت كه تقوا - كه خود نوعى احتراز است - وقتى تقواى از خداى سبحان مى شود كه احتراز و اجتناب از عذاب او باشد، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : ((فاتقوا النار التى وقودها الناس والحجارة».
و چنين تقوائى وقتى محقق مى شود كه بر طبق خواسته و رضاى او رفتار شود.
پس تقوا عبارت شد از امتثال او امر خداى تعالى ، و اجتناب از آنچه كه از ارتكاب آن نهى فرموده ، و شكر در برابر نعمتهايش و صبر در هنگام ابتلاء به بلايش كه برگشت اين دوتاى اخير به يكى است ، و آن همان شكرگزارى است . چون ((شكر)) عبارت است از اينكه انسان هر چيزى را در جاى خود قرار دهد، و صبر در هنگام برخورد با بلاى خدائى يكى از مصاديق اين معنا است . پس صبر هم شكر است .
و سخن كوتاه اينكه ، تقواى خداى سبحان عبارت شد از اينكه ، خداى تعالى اطاعت بشود و معصيت نشود. و بنده او در همه احوال براى او خاضع گردد. چه اينكه او نعمتش بدهد و چه اينكه ندهد (و يا از دستش ‍ بگيرد).

«حق التقوى )) غرض و مقصد نهايى است و دستور ((فاتقوا اللّه ما استطعم )) راهرسيدن به آن هدف را نشان مى دهد
اين معناى كلمه ((تقوا)) بود. ولى اگر اين كلمه با قيد ((حق تقوا)) اعتبار شود با در نظر گرفتن اينكه حق التقوى ، آن تقوائى است كه مشوب با باطل و فاسدى از سنخ خودش نباشد. قهرا حق التقوى عبارت خواهد شد از عبوديت خالص ، عبوديتى كه مخلوط با انانيت و غفلت نباشد. ساده تر بگويم : عبارت خواهد شد از پرستش خداى تعالى فقط بدون اينكه مخلوط باشد با پرستش هواى خويش ، و يا غفلت از مقام ربوبى . و چنين پرستشى عبارت است از اطاعت بدون معصيت و شكر بدون كفران ، و يا دائمى بدون فراموشى ، و اين حالت ، همان اسلام حقيقى است البته درجه عالى از اسلام . و بنابراين ، برگشت معناى جمله : ((و لا تموتن الا و انتم مسلمون )) همانند اين است كه فرموده باشد: اين حالت را يعنى حق التقوى را همچنان حفظ كنيد تا مرگتان فرا رسد.
و اين معنا غير از آن معنائى است كه از آيه : ((فاتقوا اللّه ما استطعتم )) استفاده مى شود. براى اينكه اين آيه به اين معنا است كه فرموده باشد: تقوا را در هيچيك از مقدرات خود رها نكنيد. چيزى كه هست اين استطاعت و قدرت بر حسب اختلاف قواى اشخاص و فهم و همت آن مختلف مى شود.
پس آيه : ((فاتقوا اللّه ما استطعتم )) مى تواند شامل حال همه مراتب تقوا بشود. و هركس مى تواند در خور قدرت و فهم خود اين دستور را امتثال بكند
و اما در آيه مورد بحث به آن معنائى كه ما برايش كرديم ، حق التقوى چيزى نيست كه همه افراد بتوانند آن را به دست آورند، زيرا حق التقوى بطورى كه ملاحظه كرديد، ريشه در باطن و ضمير انسان دارد. و در اين مسير باطنى ، مواقف و معاهدى بس دشوار و خطرهائى ناپيدا هست ، كه جز افراد دانشمند، پى به آن مواقف نمى برد. تا چه رسد به اينكه تقوا را در آن مراحل حفظ كند، و نيز در اين مسير باطنى دقائق و لطائفى است كه جز مخلصون كسى متوجه آن نمى گردد. چه بسيار مرحله از مراحل تقوا هست كه فهم عامى مردم آن را مقدور نفس انسانى نمى داند، و انسان را مستطيع و تواناى داشتن چنان مرحله ندانسته حكم قطعى مى كند به اينكه اين مقدار از تقوا براى بشر مقدور نيست ، ولى كسانى كه اهل حق التقوايند، اين مرحله را نه تنها مقدور مى دانند، بلكه پشت سر انداخته به مراحلى دشوارتر رسيده اند
بنابراين آيه : ((فاتقوا اللّه ما استطعتم )) كلامى است كه همه فهم هاى مختلف هر يك آن را به معنائى درك مى كند و صاحب هر مرحله از فهم و درك آن را با تقوائى كه براى خود مقدور مى داند، تطبيق مى نمايد. و ضمنا اين كلام وسيله اى مى شود كه شنونده از كلامى ديگر يعنى از آيه : ((اتقوا اللّه حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون ...)) بفهمد كه منظور از آن اين است كه انسانها خود را در صراط به دست آوردن حق التقوى قرار بدهند و رسيدن به اين مقام و استقرار در آن را هدف همت خويش سازند

متقین در قرآن کریم :

متقین چه کسانی هستند ؟

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
بنام خدائى آغاز مى كنم كه بر همه موجودات رحمتى عمومى و بر نيكان از بندگانش رحمتى خاص ‍ دارد
الم (1)
ذَلِك الْكتَب لا رَيْب فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ(2)
اين كتاب كه در آن هيچ نقطه ابهامى نيست راهنماى كسانى است كه تقواى فطرى خود را دارند
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصلَوةَ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ(3)
آنها كه بعالم غيب ايمان دارند و با نماز كه بهترين مظهر عبوديت است خدا را عبادت و با زكاة كه بهترين خدمت بنوع است وظائف اجتماعى خود را انجام ميدهند
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَا أُنزِلَ إِلَيْك وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِك وَ بِالاَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ(4)
و همانهائى كه با آنچه بر تو نازل شده و بدانچه قبل از تو نازل شده ايمان ، و بآخرت يقين دارند
أُولَئك عَلى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(5)
چنين كسان بر طريق هدايتى از پروردگار خويش و هم ايشان تنها رستگارانند
متقين عبارتند از مؤ منين ، چون تقوى از اوصاف خاصه طبقه معينى از مؤ منين نيست ، و اينطور نيست كه تقوى صفت مرتبه اى از مراتب ايمان باشد، كه دارندگان مرتبه پائين تر، مؤ من بى تقوى باشند، و در نتيجه تقوى مانند احسان و اخبات و خلوص ، يكى از مقامات ايمان باشد، بلكه صفتى است كه با تمامى مراتب ايمان جمع ميشود، مگر آنكه ايمان ، ايمان واقعى نباشد.
دليل اين مدعا اين است : خدايتعالى دنبال اين كلمه ، يعنى كلمه (متقين )، وقتى اوصاف آنرا بيان مى كند، از ميانه طبقات مؤ منين ، با آنهمه اختلاف كه در طبقات آنان است ، طبقه معينى را مورد نظر قرار نميدهد، و طورى متقين را توصيف نميكند كه شامل طبقه معينى شود.
از اوصاف معرف تقوى ، تنها پنج صفت را ذكر مى كند، و آن عبارتست از ايمان بغيب ، و اقامه نماز، و انفاق از آنچه خداى سبحان روزى كرده ، و ايمان بانچه بر انبياء خود نازل فرموده ، و بتحصيل يقين بآخرت ، و دارندگان اين پنج صفت را باين خصوصيت توصيف كرده : كه چنين كسانى بر طريق هدايت الهى و داراى آن هستند.
معنى ايمان
((يؤ منون )): ايمان ، عبارتست از جايگير شدن اعتقاد در قلب ، و اين كلمه از ماده (ء - م - ن ) اشتقاق يافته ، كانه شخص با ايمان ، بكسى كه بدرستى و راستى و پاكى وى اعتقاد پيدا كرده ، امنيت مى دهد، يعنى آنچنان دلگرمى و اطمينان مى دهد كه هرگز در اعتقاد خودش دچار شك و ترديد نمى شود، چون آفت اعتقاد و ضد آن شك و ترديد است .
اشاره به مراتب ايمان
و ايمان همانطور كه قبلا هم گفتيم ، معنائى است داراى مراتبى بسيار چون اذعان و اعتقاد، گاهى بخود چيزى پيدا ميشود و تنها اثر وجود آن چيز بر آن اعتقاد مترتب ميشود، و گاهى از اين شديدتر است ، بطوريكه به پاره اى لوازم آن نيز متعلق مى گردد و گاهى از اين نيز شديدتر ميشود، و به همه لوازم آن متعلق ميشود، و از همين جا نتيجه مى گيريم : كه مؤ منين هم در اعتقادشان بغيب ، و بخداى حاضر و ناظر، و بروز جزاى او، در يك طبقه نيستند، بلكه طبقات مختلفى دارند.
معنى غيب و ايمان به غيب 
((بالغيب )): كلمه غيب بر خلاف شهادت ، عبارتست از چيزيكه در تحت حس و درك آدمى قرار ندارد، و آن عبارتست از خداى سبحان ، و آيات كبراى او، كه همه از حواس ما غايبند، و يكى از آنها وحى است ، كه در جمله و الذين آمنوا بما انزل اليك و ما انزل من قبلك ... به آن اشاره فرموده .پس مراد از ايمان به غيب در مقابل ايمان بوحى ، و ايمان بآخرت ، عبارتست از ايمان بخداى تعالى ، و در نتيجه در اين چند آيه به ايمان بهمه اصول سه گانه دين اشاره شده است ، و قرآن كريم همواره اصرار و تاكيد دارد در اينكه بندگان خدا نظر خود را منحصر در محسوسات و ماديات نكنند، و ايشانرا تحريك مى كند باينكه : از عقل سليم و لب خالص ‍ پيروى كنند.
وجه تغيير به ((ايقان )) در ((و بالاخرة هم يوقنون ))
و بالاخره هم يوقنون ... قبلا اعتقاد راسخ به توحيد و نبوت را به كلمه ايمان تعبير آورد، و در اين جمله اعتقاد راسخ بخصوص به آخرت را به ايقان تعبير كرده ، و اين بدان جهت است كه بلازمه يقين ، كه عبارتست از فراموش نكردن آخرت ، نيز اشاره كرده باشد، چون بسيار ميشود انسان نسبت بچيزى ايمان دارد و هيچ شكى در آن ندارد، اما پاره اى از لوازم آنرا فراموش مى كند، و در نتيجه عملى منافى با ايمانش انجام ميدهد، بخلاف يقين كه ديگر با فراموشى نميسازد، و ممكن نيست انسان ، عالم و مؤ من بروز حساب باشد، و همواره آنروز را در خاطر داشته و بياد آن باشد، بياد روزى باشد كه در آن روز بحساب كوچك و بزرگ اعمالش مى رسند، و در عين حال پاره اى گناهان را مرتكب شود، چنين كسى نه تنها مرتكب گناه نميشود، بلكه از ترس ، بقرق گاههاى خدا نزديك هم نمى گردد.همچنانكه خدايتعالى درباره آنان فرموده : ((و لا تتبع الهوى ، فيضلك عن سبيل اللّه ، ان الذين يضلون عن سبيل اللّه ، لهم عذاب شديد، بما نسوا يوم الحساب ))، (خواهش نفس را پيروى مكن ، كه تو را از راه خدا گمراه مى كند، كسانيكه از راه خد ا گمراه ميشوند، عذابى شديد دارند، بخاطر اينكه روز حساب را فراموش كردند)،و فهمانيد كه ضلالت از راه خدا تنها بخاطر فراموشى روز حساب است ، و بدين جهت در آيات مورد بحث فرمود: و بالاخرة هم يوقنون چون بياد آخرت بودن ، و بدان يقين داشتن ، تقوى را نتيجه ميدهد.
اولئك على هدى من ربهم ... هدايت همه اش از خداى سبحان است ، و هيچ قسمى از آن بهيچ كس نسبت داده نميشود، مگر بطريق مجاز گوئى ، كه بحث مفصلش انشاء اللّه بزودى خواهد آمد. در جمله مورد بحث ، مؤ منين را بهدايت توصيف كرده ، و در موردى ديگر هدايت را اينطور تعريف كرده كه : ((فمن يرد اللّه ان يهديه ))، (يشرح صدره ، يعنى كسى را كه خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را گشاده ميسازد) و گشادگى سينه ، بمعناى وسعت آن است ، وسعتى كه هر تنگى و تنگ نظرى و بخل را از آن دور ميسازد، و چون در جاى ديگر فرموده : ((و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون ))، (كسيكه او را از بخل درونى حفظ كرده باشند چنين كسانى از رستگارانند)، لذا مى بينيم در آخر آيه مورد بحث هم نامى از رستگارى برده ، مى فرمايد: اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون
منبع : تفسیر گرانقدر المیزان مرحوم علامه طباطبایی


پاداش متقین

پاداش نيك متقين : نعمت هاى بهشتى( آیات 31تا36 سوره نباء)


إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازاً(31)
براى متقيان در آن جهان رستگارى و آسايش است
حَدَائقَ وَ أَعْنَباً(32)
باغهايى سرسبز و انواعى از انگورها
وَ كَوَاعِب أَتْرَاباً(33)
و دختران (زيباى دلربا) كه همه در خوبى و جوانى مانند يكديگرند
وَ كَأْساً دِهَاقاً(34)
و جامهايى پر (از شراب طهور)
لا يَسمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لا كِذَّباً(35)
هرگز سخن بيهوده و دروغ نشنوند
جَزَاءً مِّن رَّبِّك عَطاءً حِساباً(36)
اين (نعمتهاى ابدى ) مزدى به عطا و حساب پروردگار تو است
كلمه ((فوز)) - به طورى كه راغب گفته - به معناى ظفر يافتن به خير بدون صدمه و با حفظ سلامت است ، پس در اين كلمه هم معناى ظفر يافتن به خير هست و هم معناى نجات و خلاصى از شر، و كلمه ((مفاز)) مصدر ميميو يا اسم مكان از فوز است ، و در آيه شريفه هر دو احتمال راه دارد.
و در جمله ((حدائق و اعنابا)) كلمه ((حدائق )) جمع حديقه است ، و حديقه به معناى بوستان داراى ديوار است ، و كلمه ((اعناب )) جمع عنب است ، كه نام ميوه درخت مو است ، و چه بسا به خود درخت هم عنب گفته مى شود.
و كلمه ((كواعب )) جمع كاعب است كه به معناى دختر نورسى است كه پستانهايش رو به رشد نهاده ، و دائره اى تشكيل داده ، و كمى از اطرافش بلندتر شده . و ((اتراب )) جمع ترب است ، كه به معناى مثل است ، و ((كواعب اتراب )) به معناى دخترانى هم سن و سال و شبيه به هم هستند.
((و كاسا دهاقا)) - يعنى و قدحهايى پر از شراب ، پس كلمه ((دهاق )) مصدرى است كه معناى اسم فاعل را مى دهد.
((لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا)) - يعنى در بهشت سخن لغو نمى شنوند،
سخنى كه هيچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمى شود، و نيز يكديگر را در آنچه مى گويند تكذيب نمى كنند، پس سخنان بهشتيان هر چه هست حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق و مطابق با واقع است .
يعنى رفتارى كه با متقين مى شود هر چه باشد در حالى است كه جزايى حساب شده ، و عطيه اى از ناحيه پروردگار تو است ، پس كلمه ((جزاء)) و همچنين كلمه ((عطاء)) حال است ، و كلمه ((حسابا)) مصدرى است به معناى اسم مفعول ، و صفت است براى عطاء، احتمال هم دارد كه كلمه ((عطاء)) تميز و يا مفعول مطلق باشد.
بعضى گفته اند: در اين آيات جزاى متقين را به ((رب )) نسبت داده ، و ((رب )) را به ضمير راجع به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اضافه كرده ، تا به اين وسيله از آن جناب احترامى به عمل آورده باشد، ولى در جزاى طاغيان اين كار را نكرد و آن را به ((رب )) نسبت نداد و نفرمود: ((جزاء وفاقا من ربك )) تا بفهماند خداى تعالى منزه از رساندن شر است ، هر شرى كه باشد به دست خود طاغيان درست مى شود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((ذلك بما قدمت ايديكم و ان اللّه ليس بظلام للعبيد.))
نكته اينكه كلمه ((حسابا)) را بعد از جزاى طاغيان نياورد، و گذاشت تا بعد از جزاى آنان و جزاى متقين بياورد، اين است كه مفاد آيه ((ان يوم الفصل كان ميقاتا)) را كه در اول گفتار بود تثبيت نموده ، بفهماند فصل در آن روز خرافى نيست ، بلكه با حساب است .
سوره قلم آیه 34
إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبهِمْ جَنَّتِ النَّعِيمِ
محققا براى مردم پرهيزكار در نزد پروردگارشان بهشت ها و باغهاى پر از نعمت است
اين آيه شريفه بشارت و بيان حال متقين در آخرت است ، در مقابل بيانى كه از حال و روز آخرتى تكذيب گران كرده بود.
و اگر فرمود: ((عند ربهم )) و نفرمود: ((عند اللّه )) براى اين بود كه اشاره كند به رابطه اى كه تدبير و رحمت بين خدا و متقين دارد، و اينكه اگر متقين چنين نعمتى نزد خدا دارند، به خاطر اين است كه در دنيا ربوبيت را منحصر در او مى دانستند، و عبادت را خالص براى او انجام مى دادند
و اگر كلمه ((جنات )) را به كلمه ((نعيم )) كه به معناى نعمت است اضافه كرد، براى اين بود كه آنچه از نعمت ها در بهشت است خالص ‍ نعمت است ، نه چون دنيا كه نعمتش آميخته با نقمت و لذتش مخلوط با الم باشد، و ان شاء اللّه به زودى در تفسير آيه ((ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم )) خواهد آمد كه مراد از كلمه ((نعيم ))، ولايت است .
سوره رعد آیه 35
مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ أُكلُهَا دَائمٌ وَ ظِلُّهَا تِلْك عُقْبى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ عُقْبى الْكَفِرِينَ النَّارُ
بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده اند، اين است كه در آن جويهاى روانست ، ميوه و سايه آنها دائمى است ، اين سرانجام كسانى است كه پرهيزگارى كرده اند، و سرانجام كافران جهنّم است
در آيه شريفه وعده جميلى را كه در قبال وعيد كفار به مردم پرهيزگار اختصاص داده بيان مى كند، تا هم آن را بيان كرده باشد، و هم اينكه زمينه براى خاتمه كلام كه خلاصه گيرى از نتيجه سعى كفار و مؤ منين در مسير بسوى پروردگار و بازگشتشان بسوى اوست ، فراهم گردد. و اگر در قبال كفار متقين را قرار داد، با اينكه مى بايست مؤ منين را قرار داده باشد، بدين منظور است كه اشاره كند بر اينكه كسانى به اين عاقبت حسنى نائل مى آيند كه علاوه بر ايمان ، عمل صالح هم داشته باشند، چون اگر ايمان به خدا داشته باشند و عمل صالح نكنند مؤ من به خدا و كافر به آيات او خواهند بود.


سوره محمد آیه 15
مَّثَلُ الجْنَّةِ الَّتى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنهَرٌ مِّن مَّاءٍ غَيرِ ءَاسِنٍ وَ أَنهَرٌ مِّن لَّبنٍ لَّمْ يَتَغَيرْ طعْمُهُ وَ أَنهَرٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشرِبِينَ وَ أَنهَرٌ مِّنْ عَسلٍ مُّصفًّى وَ لهَمْ فِيهَا مِن كلِّ الثَّمَرَتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِّن رَّبهِمْ كَمَنْ هُوَ خَلِدٌ فى النَّارِ وَ سقُوا مَاءً حَمِيماً فَقَطعَ أَمْعَاءَهُمْ(15)

مثل و صفت آن بهشتى كه به مردم با تقوى وعده اش را داده اند اين است كه در آن نهرهايى از آب تازه و نمانده و نهرهايى از شير هست ، شيرى كه طعمش تغيير نمى كند. و نهرهايى از شراب است كه براى نوشندگان لذت بخش است و نهرهايى از عسل خالص است و ايشان در بهشت از هر گونه ثمره برخوردارند و مغفرتى از پروردگارشان دارند آيا چنين كسانى مثل آن كس است كه جاودانه در آتش قرار داشته آبى جوشيده مى نوشند كه اندرونشان را پاره پاره مى كند؟
وصف بهشتى كه متقين بدان وعده داده شده اند
«فيها انهار من ماء غير آسن »- يعنى آبى كه با زياد ماندنش بو و طعم خود را از دست نمى دهد. «و انهار من لبن لم يتغير طعمه » نهرهايى از شير كه مانند شير دنيا طعمش تغيير نمى كند. «و انهار من خمر لذه للشاربين» يعنى نهرهايى از خمر كه براى نوشندگان لذت بخش است . و كلمه «لذه » يا صفت مشبهه مؤ نث و وصف خمر است و يا مصدرى است كه به وسيله آن ، خمر با مبالغه توصيف شده است و يا مضافى از آن در تقدير است ، كه تقدير آن «من خمر ذات لذه »مى باشد. «و انهار من عسل مصفى »، يعنى عسل خالص و بدون موم و لرد و خاشاك و ساير چيزهايى كه در عسل دنيا هست و آن را فاسد و معيوب مى كند، «و لهم فيها من كل الثمرات » در اين جمله مطلب را عموميت مى دهد.
«و مغفره من ربهم » - آمرزشى كه تمامى گناهان و بديها را محو مى كند و ديگر عيش آنها به هيچ كدورتى مكدر و به هيچ نقصى منقص ‍ نيست . و در تعبير از خدا به كلمه «ربهم » اشاره است به اينكه رحمت خدا و راءفت الهيه اش سراپاى آنان را فرا گرفته .
«كمن هو خالد فى النار» - در اين جمله يكى از دو طرف قياس حذف شده ، تقديرش اين است كه : آيا كسى كه داخل چنين بهشتى مى شود، مثل كسى است كه او جاودانه در آتش است . و نوشيدنى شان آبى است بسيار بسيار داغ كه روده هايشان را تكه تكه مى كند و اندرونشان را بعد از نوشيدن مى سوزاند؟ و نوشيدنشان هم به كراهت و جبر است ، همچنان كه فرموده : «و سقوا ماء حميما فقطع امعاءهم ». بعضى از مفسرين گفته اند: جمله «كمن هو خالد...» بيانى است براى جمله قبلى كه مى فرمود: «كمن زين ...»ولى اين نظريه درست نيست .
منبع : تفسیر گرانقد ر المیزان - علامه طباطبایی (ره)

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه