عباد الرحمن

تفسیر عباد الرحمن در کلام علامه مصباح یزدی-9

قسمت نهم
بازدید : 71
زمان تقریبی مطالعه : 44 دقیقه
تاریخ : 23 شهریور 1403
	 تفسیر عباد الرحمن در کلام علامه مصباح یزدی-9

درس هجدهم: اهتمام عبادالرحمان به خانواده

﴿ صفحه 335 ﴾

درس هجدهم

 

 

 

 

اهتمام عبادالرحمان به خانواده

 

 

﴿ صفحه 336 ﴾

 

 

﴿ صفحه 337 ﴾

 

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُن وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماما؛(1)و [عبادالرحمان] كسانى اند كه مى گویند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مایه روشنى چشمان [ما] باشد، و ما را پیشواى پرهیزگاران گردان.

 

توجه به صلاح و سعادت خانواده

بحث ما در بررسى اوصافى بود كه در سوره فرقان براى عبادالرحمان بیان شده است. در ادامه ذكر این اوصاف، در این آیه به دو وصف دیگر اشاره شده است: یكى اهتمام عبادالرحمان به خانواده، و دیگرى اهتمام آنان به صلاح و پیشرفت جامعه. ما در این جلسه تا حدى كه فرصت اجازه دهد درباره وصف اول مطالبى را طرح مى‌كنیم و بحث از وصف دوم به جلسه بعد كه جلسه پایانى این سلسله مباحث خواهد بود موكول خواهد شد.

وصف اول كه اهتمام به خانواده است به این صورت مورد اشاره قرار گرفته كه، یكى از خواسته‌ها و تقاضاهاى عبادالرحمان از خداى متعال این است كه:

هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُن؛ به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مایه روشنى چشمان [ما] باشد.

به طور كلى اهتمام به خانواده و توجه به صلاح همسران و فرزندان و آرزوى داشتن


1. فرقان (25)، 74.

﴿ صفحه 338 ﴾

همسر و فرزندانى صالح، روش و منش همه انبیا و صالحان، و به تعبیر سوره فرقان، عبادالرحمان است. براى نمونه، برحسب آنچه كه قرآن كریم نقل مى‌كند، این ویژگى در زندگى حضرت ابراهیم ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ كاملا مشهود است. یكى از فرازهاى برجسته زندگى این پیامبر بزرگ الهى كه تا روز قیامت آثارى مهم و جاودان خواهد داشت، به یقین بناى خانه كعبه است كه به كمك فرزند برومندش حضرت اسماعیل(علیه السلام) به انجام رساند. قرآن مى‌فرماید آن زمان كه این پدر و فرزند مشغول ساختن خانه كعبه بودند یكى از دعاهایشان به درگاه خداوند این بود:

رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَك؛(1)پروردگارا، ما را تسلیم [فرمان] خود قرار ده، و از نسل ما امتى كه تسلیم فرمانت باشند [پدید آور].

حضرت ابراهیم و اسماعیل(علیهما السلام) توجه داشتند كه در حال انجام خدمتى شایسته و كارى بزرگ هستند كه خداى متعال بسیار نسبت به آن رضایت دارد و از این رو قاعدتاً در این حال به درخواست‌هاى آنان توجه و دعایشان را مستجاب مى‌كند. به همین سبب این دو پیامبر بزرگوار در حال ساختن كعبه، از خداوند درخواست‌هایى كرده‌اند كه از جمله آنها یكى این است كه، خدایا ما دو نفر را مسلم قرار ده: رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَك. حضرت ابراهیم(علیه السلام)علاقه خاصى به تعبیر «اسلام» و «مسلم» داشته و آن را در موارد متعددى به كار برده است. براى نمونه، از جمله آنها مى‌توان به تعبیر «أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لله»(2)اشاره كرد. از این رو خداوند در قرآن مى‌فرماید عنوان «اسلام» و «مسلمان» را حضرت ابراهیم براى شما انتخاب كرده است:

هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْل؛(3)او (ابراهیم) بود كه از پیش شما را مسلمان نامید.

در هر صورت، حضرت ابراهیم و اسماعیل(علیهما السلام) فقط به این بسنده نمى‌كنند كه خداوند خودِ آنها را «مسلم» قرار دهد، بلكه فوراً دعایى دیگر را نیز ضمیمه این دعا مى‌كنند و همین خواسته را براى فرزندان و نسل خود نیز از خداوند مسألت مى‌دارند: وَمِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَك.


1. بقره (2)، 128.

2. آل‌عمران (3)، 120.

3. حج (22)، 78.

﴿ صفحه 339 ﴾

البته حضرت ابراهیم و اسماعیل(علیهما السلام) در ادامه دعاى دیگرى نیز براى نسل خود مطرح كردند و از خداى متعال خواستند كه از میان فرزندانشان پیامبرى را مبعوث فرماید:

رَبَّنا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِكَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَیُزَكِّیهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِیزُ(1)الْحَكِیم؛ پروردگارا، در میان آنان فرستاده اى از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند، و كتاب و حكمت به آنان بیاموزد و پاكیزه شان كند؛ زیرا كه تو خود، شكست ناپذیر حكیمى.

تحقق و استجابت این دعا در واقع در زمانى بود كه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) خود در این زمینه مى‌فرماید:

اَنَا دَعْوَةُ اِبْراهیم؛(2)من دعاى ابراهیم هستم.

به‌جز این دو دعا، قرآن كریم دعاى دیگرى را نیز از حضرت ابراهیم(علیه السلام) درباره فرزندان و نسل خود نقل مى‌كند. آن زمان كه خداوند پس از موفقیت ابراهیم در همه امتحان‌ها مقام منیع امامت را به آن حضرت عطا فرمود، ابراهیم(علیه السلام) باز هم در اندیشه فرزندان و نسل خویش بود و این مقام را براى آنان نیز از خداى متعال درخواست كرد:

وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ؛(3)و چون خداوند ابراهیم را با كلماتى بیازمود و وى به خوبى از عهده همه آنها برآمد، [خداوند]به او فرمود: «من تو را پیشواى مردم قرار دادم.» [ابراهیم] عرض كرد: «از دودمانم [نیز امامانى قرار ده].» خداوند فرمود: پیمان من به ستم‌كاران نمى‌رسد.

خداى متعال مقام نبوت و رسالت را به حضرت ابراهیم عطا فرمود و پس از آن وى را به مقام «خلّت» مفتخر ساخت:

وَاتَّخَذَ اللهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلا؛(4)و خداوند ابراهیم را دوست [خود]گرفت.


1. بقره (2)، 129.

2. ر.ك: بحارالانوار، ج 15، ص 297، روایت 27، باب 4 و ج 46، ص 349، روایت 2، باب 9.

3. بقره (2)، 124.

4. نساء (4)، 125.

﴿ صفحه 340 ﴾

آخرین مقامى هم كه به حضرت ابراهیم(علیه السلام) عنایت شد مقام امامت بود. براى رسیدن به مقام امامت شرایطى لازم بود و حضرت ابراهیم(علیه السلام) مى‌بایست با امتحاناتى روبه‌رو شود و با موفقیت آنها را پشت سر بگذارد تا مقام امامت به وى اعطا شود. از این رو قرآن مى‌فرماید خداوند ابتلائات و امتحان‌هایى براى حضرت ابراهیم(علیه السلام) پیش آورد: وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّه. حضرت ابراهیم(علیه السلام) نیز موفق شد از تمامى این ابتلائات سربلند بیرون آید: فَأَتَمَّهُن. پاداش این موفقیت نیز آن بود كه مقام امامت به وى اعطا شد و خداوند به او فرمود: إِنِّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماما. طبیعتاً حضرت ابراهیم(علیه السلام) از این امر بسیار شادمان شد و از این‌كه مى‌دید خداوند او را شایسته مقام رفیع امامت یافته بسیار خرسند و مسرور بود. امّا خرسندى و خوشحالى ناشى از نیل به مقام امامت موجب نشد كه حضرت ابراهیم(علیه السلام) از دعا براى ذریه و فرزندان خویش غفلت نماید. از این رو بلافاصله پس از آن‌كه خداى متعال این مقام را به او عطا فرمود، از خداوند درخواست كرد كه این مقام به فرزندانش و كسانى كه در آینده از نسل او پدید مى‌آیند نیز اعطا گردد: قال وَمِنْ ذُرِّیَّتِی. البته این دعاى حضرت ابراهیم(علیه السلام) به صورت مطلق مورد اجابت و موافقت واقع نشد و خداوند در پاسخ حضرت ابراهیم(علیه السلام) فرمود، این مقامى نیست كه هركس شایستگى احراز آن را داشته باشد: قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِین.

به هر حال، این امر شیوه پسندیده‌اى است كه انسان به فكر فرزندان خویش هم باشد و از خداوند براى آنها خیر و خوبى و صلاح و عافیت مسألت نماید. از این رو مى‌بینیم حضرت ابراهیم(علیه السلام) به عنوان یكى از شایسته‌ترین بندگان و پیامبران الهى همین روش را داشته است. آیه مورد بحث ما در سوره فرقان نیز ناظر بر این است كه به طور كلى این خصلت، روش و منش همه بندگان صالح خداوند و عبادالرحمان است كه به فكر خانواده و همسر و فرزندان خود و نگران خیر و صلاح و سعادت آنها هستند:

یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُن؛(1)مى گویند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مایه روشنى چشمان [ما] باشد.


1. فرقان (25)، 74.

﴿ صفحه 341 ﴾

قرّة العین در قرآن

تعبیر «قُرَّةَ أَعْیُن» كه در این آیه آمده تقریباً معادل همان مفهومى است كه ما در فارسى به كار مى‌بریم و، براى مثال، مى‌گوییم: فلان چیز مایه «روشنى چشم» ما شد. تعبیراتى كه در زبان عربى وجود دارد معمولا با آنچه كه ما در فارسى به كار مى‌بریم تفاوت‌هایى دارد و برخى ریزه‌كارى‌هایى در معناى عربى آن لحاظ شده كه در معادل فارسى آن وجود ندارد؛ اما در این‌جا دو واژه «قُرَّةُ العَیْن» در عربى و «چشم روشنى» در فارسى تقریباً هم معنا هستند و تفاوت قابل ذكرى ندارند. ما در فارسى اصطلاح «چشم روشنى» را در جایى به كار مى‌بریم كه نهایت رضایت و سرور و شادى را در مورد چیزى یا كارى داشته باشیم. «فرزند نور چشمى» هم كه گفته مى‌شود از همین باب است. استعمال این واژه در مورد چیزى نشان‌دهنده آن است كه ما به آن چیز علاقه‌اى وافر و خاص داریم و همین كه چشممان به آن مى‌افتد دلمان شاد و روشن مى‌شود و، به اصطلاح، چشمانمان برق مى‌زند. «قُرَّةُ العَیْن» هم در عربى ظاهراً همین معنا را دارد و گرچه برخى افراد دقت‌هایى كرده و خواسته‌اند با توجه به ریشه لغوى آن بگویند معناى «سردى» و «خنكى» در آن لحاظ شده، اما این مطالب چندان موجّه به نظر نمى‌رسد.

در هر حال، این واژه سه بار در قرآن به كار رفته كه یكى از آنها در همین آیه 74 سوره فرقان است. مورد دوم در سوره سجده است؛ آن‌جا كه در وصف كسانى كه حقیقتاً به آیات الهى ایمان آورده‌اند، مى‌فرماید:

إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنا الَّذِینَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لا یَسْتَكْبِرُونَ * تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُونَ؛(1)تنها كسانى به آیات ما ایمان مى‌آورند كه هرگاه آن [آیات] را به ایشان یادآورى كنند، سجده كنان به روى درمى افتند، و به ستایش پروردگارشان تسبیح مى گویند و تكبر نمىورزند. پهلوهایشان از خوابگاه ها جدا مى گردد [و]


1. سجده (32)، 15 ـ 17.

﴿ صفحه 342 ﴾

پروردگارشان را از روى بیم و طمع مى‌خوانند و از آنچه روزى‌شان كرده‌ایم انفاق مى‌كنند. هیچ كس نمى‌داند چه چیز از آنچه روشنى‌بخش دیدگان است به [پاداش]آنچه انجام مى‌دادند براى آنان پنهان شده است.

در این آیات گروهى از بندگان صالح خداوند با سه ویژگى معرفى شده‌اند: ویژگى اول این است كه وقتى آیات قرآن را بشنوند یا خود متذكر آنها گردند، به حال سجده بر زمین مى‌افتند. وصف دیگرشان این است كه پهلو از بستر تهى مى‌كنند و شب‌هنگام از بستر گرم برمى‌خیزند و مشغول نماز و راز و نیاز با خدا مى‌شوند. ویژگى سوم آنان نیز این است كه از اموالى كه خداوند به آنها داده انفاق مى‌كنند. آن‌گاه مى‌فرماید: كسانى كه این سه ویژگى را دارند هیچ كس نمى‌داند كه خداوند به پاداش اعمالشان چه نعمت‌ها و چشم روشنى‌هایى براى آنان مهیا كرده است: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن جَزاءً بِما كانُوا یَعْمَلُون.

برخى نعمت‌هایى كه در بهشت براى نیكوكاران و بندگان شایسته خداوند مهیا گردیده در قرآن ذكر شده، و طبعاً مطالبى هستند كه اكنون ما از آنها باخبریم و تاحدودى مى‌دانیم چه هستند؛ اما این آیه مى‌فرماید كسى نمى‌داند خداوند براى این گروه از بندگان چه تحفه‌ها و چشم روشنى‌هایى مهیا كرده است. از این رو نعمت‌هاى فراهم شده براى اینان نمى‌تواند همان نعمت‌هایى باشد كه در بسیارى از آیات قرآن به آن اشاره شده است. از باب نمونه، قرآن كریم به وجود این نعمت‌ها در بهشت براى بهشتیان اشاره كرده است:

لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهار؛(1)براى ایشان باغ‌هایى است كه از زیر [درختان]آن نهرها روان است.

وَزَوَّجْناهُمْ بِحُور عِین؛(2)و آنها را با حوریان درشت‌چشم همسر گردانیم.

وَفَواكِهَ مِمّا یَشْتَهُون؛(3)و هر میوه‌اى كه میل داشته باشند.

وَلَحْمِ طَیْر مِمّا یَشْتَهُون؛(4)و گوشت پرنده از هر نوع كه مایل باشند.


1. بقره (2)، 25.

2. دخان (44)، 54.

3. مرسلات (77)، 42.

4. واقعه (56)، 21.

﴿ صفحه 343 ﴾

این قبیل نعمت‌ها كه قرآن آنها را ذكر مى‌كند چیزهایى هستند كه ما كم و بیش از آنها سر در مى‌آوریم و براى ما قابل فهم هستند. البته میوه و گوشت و باغ‌ها و همسران و سایر نعمت‌هاى بهشتى با نوع دنیایى آنها بسیار متفاوت است و با یكدیگر قابل مقایسه نیستند، ولى هرچه باشد بالاخره ما مى‌توانیم دورنمایى هرچند مبهم از آنها در ذهنمان تصور كنیم. اما آیه سوره سجده مى‌فرماید، كسانى كه سه وصف مذكور را داشته باشند هیچ كس نمى‌داند كه خداى متعال چه نعمت‌ها و روشنى‌هاى چشمى براى آنها مهیا كرده است. این مفاد شبیه مفاد آن روایتى است كه مى‌فرماید:

اَعْدَدْتُ لِعِبادی ما لا عَیْنٌ رَأَتْ وَلا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛(1)براى بندگانم چیزهایى مهیا كرده ام كه نه چشمى دیده، و نه گوشى شنیده، و نه به قلب هیچ بشرى خطور كرده است!

از این رو این «قُرَّةَ اَعْیُن» از نعمت‌هاى دیگر بسیار برتر و بالاتر است. سایر نعمت‌ها را آدمى كم و بیش مى‌فهمد و اجمالا مى‌تواند تصور كند كه چیست؛ اما این روشنى چشمى كه خداوند براى این بندگان خاص خود قرار داده، چیزى است كه هیچ كس حتى تصورش را هم نمى‌تواند بكند! وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر.

سومین موردى كه در قرآن براى واژه «قُرَّةُ الْعَیْن» به كار رفته در داستان حضرت موسى(علیه السلام) است. هنگامى كه موسى متولد شد، مادرش به الهام الهى او را از ترس كشته شدن در صندوقچه‌اى قرار داد و به درون نهرى از رود نیل انداخت. اتفاقاً آن نهر از كاخ فرعون عبور مى‌كرد و مأموران فرعون وقتى صندوقچه را دیدند آن را از آب گرفتند. هنگامى كه در صندوقچه را باز كردند، دیدند نوزاد پسرى درون آن است. فرعون بر اساس خوابى كه دیده بود و پیش‌گویى‌هاى كاهنان مى‌دانست كه فردى از بنى‌اسرائیل به دنیا خواهد آمد كه بساط حكومت و فرمانروایى او را در هم خواهد پیچید. از همین رو مدت‌ها بود كه به دستور او فرزندان پسر بنى‌اسرائیل را به محض تولد مى‌كشتند و از بین مى‌بردند. از این رو وقتى فرعون دید پسرى درون صندوقچه است، ترسید كه نكند از


1. بحارالانوار، ج 8، ص 191، روایت 168، باب 23.

﴿ صفحه 344 ﴾

فرزندان بنى‌اسرائیل باشد. از سوى دیگر همسر فرعون نازا بود و نمى‌توانست صاحب فرزند شود. به همین دلیل به محض این‌كه چشمش به این پسر افتاد محبت او به سختى در دلش جاى گرفت و به فرعون گفت خوب است این كودك را نزد خود نگاه داریم و به عنوان فرزند خود او را بزرگ كنیم تا نور چشم من و تو گردد:

وَقالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَیْن لِی وَلَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا؛(1)و همسر فرعون گفت: [این كودك]نور چشم من و تو خواهد بود. او را نكشید، شاید براى ما سودمند باشد یا او را به فرزندى بگیریم.

در هر صورت، همچنان كه اشاره كردیم، یكى از موارد استعمال «قُرَّةُ الْعَیْن» در همین آیه مورد بحث ما از سوره فرقان است كه مى‌فرماید عبادالرحمان از خداوند درخواست مى‌كنند كه خدایا، كارى كن كه چشمان ما از همسرانمان روشن شود و همسرانى نصیب ما كن كه مایه روشنى چشم ما باشد؛ یعنى همسرانى باشند كه بالاترین خواسته‌هاى ما در مورد آنها تأمین شود. همچنین آنان دعا مى‌كنند كه خدایا، فرزندانمان به گونه‌اى باشند كه مایه روشنى چشم ما گردند و هیچ نگرانى در مورد آنها نداشته باشیم و همین كه نگاهمان به آنها مى‌افتد دلمان شاد و خرسند شود.

 

ماهیت و حكمت علاقه به همسر و فرزند

بحث دیگرى كه در این زمینه مى‌توان مطرح كرد این است كه اصولا علاقه به زن و فرزند چه علاقه‌اى است و چه ماهیت و چه آثارى دارد؟

در پاسخ این پرسش باید بگوییم این علاقه از سنخ گرایش‌هاى فطرى و غریزى انسان است كه دست خلقت در نهاد آدمى قرار داده و انسان به طور طبیعى و غریزى به همسر و فرزند میل و گرایش دارد. البته مانند تمامى امیال و گرایش‌هاى فطرى و غریزى، خداى متعال این میل را به گزاف و بیهوده در نهاد انسان قرار نداده و حكمت یا حكمت‌هایى در وراى آن وجود دارد. از جمله مهم‌ترین حكمت‌هایى كه براى علاقه به همسر و فرزند، و


1. قصص (28)، 9.

﴿ صفحه 345 ﴾

بهویژه همسر، مى‌توان برشمرد این است كه این میل مایه بقاى نسل انسان مى‌شود. اگر چنین میلى نبود انسان‌ها حاضر نمى‌شدند سختى زندگى خانوادگى و مشكلات آن را تحمل كنند و بپذیرند. این میل طبیعى و كشش غریزى و لذت جنسى حاصل از آن باعث مى‌شود كه انسان به سختى‌ها و مشكلات زندگى خانوادگى تن در دهد و در نتیجه نسل بشر باقى بماند و ادامه پیدا كند. همه من و شما محصول این حكمت الهى هستیم و اگر خداوند در پدران و مادرانمان چنین میلى قرار نداده بود ما به وجود نمى‌آمدیم. ناگفته پیدا است كه بقاى نسل بشر تا چه حد اهمیت دارد، و اگر وجود گرایش به همسر و فرزند در انسان حكمتى جز این نمى‌داشت، كافى بود كه ایجاب نماید خداوند آن را در پى‌ریزى طبیعت و سرشت آدمى لحاظ نماید.

اما صِرف وجود گرایش آنى و لحظه‌اى و گذراى زن و مرد به یكدیگر، غرض «بقاى نسل» را تضمین نمى‌كند، بلكه باید این گرایش به گونه‌اى باشد كه گرایش یك زن و مرد خاص به یكدیگر عمیق و وثیق و بادوام باشد. این امر باعث مى‌شود زن و مرد تشكیل خانواده داده و مدت‌ها در كنار یكدیگر بمانند و به زاد و ولد و پرورش و تربیت فرزندان ـ كه همان بقاى نسل بشر است ـ همت گمارند. در واقع پایه و اساس زندگى اجتماعى انسان، كه آن نیز به نوبه خود آثار مثبت بى‌شمار و فواید فراوانى عاید بشر مى‌كند، با تشكیل و ایجاد خانواده است كه گذاشته مى‌شود. از این رو خداى متعال براى حفظ ارتباط بین زن و مرد، الفت و محبتى خاص بین آنها و همچنین بین پدر و مادر و فرزندان به وجود مى‌آورد:

وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَة؛(1)و از نشانه‌هاى او این‌كه، از [نوع]خودتان همسرى براى شما آفرید تا به آنها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت قرار داد.

این مودت و رحمت غیر از آن كشش غریزى است كه در ابتدا وجود دارد. این علاقه و انس و الفت خاص پس از آن‌كه پیمان همسرى و زناشویى بین زن و مرد بسته شد در میان


1. روم (30)، 21.

 

﴿ صفحه 346 ﴾

آنها به وجود مى‌آید. به عبارت دیگر، در ابتدا محبتى نیست و فقط میل و گرایشى است به جنس مخالف، و از همین رو اصطلاحاً «متعلَّق» و مورد مشخصى هم ندارد. محبت همیشه به امرى خاص تعلق مى‌گیرد و نیاز به متعلَّق دارد. از این رو قبل از انتخاب یك فرد خاص به عنوان همسر قانونى، تنها میل به جنس مخالف در انسان هست، اما پس از انتخاب یك نفر به عنوان همسر قانونى، مودت و رحمت مذكور در آیه، كه همان «محبت خاص» بین زن و شوهر است، میان آنها پدید مى‌آید.

نظیر همین الفت و محبت، بین پدر و مادر و فرزندان نیز وجود دارد و همان‌گونه كه اشاره كردیم، این انس و الفتْ پایه تشكیل خانواده و پایدارى و بقاى آن مى‌شود، از جمع خانواده‌ها نیز جامعه و زندگى اجتماعى پدیدار مى‌گردد.

 

خانواده در دنیاى متمدن امروز

با این همه، متأسفانه در جهان امروز «خانواده» وضع خوبى ندارد و در مورد آن و نقشش در زندگى اجتماعى، مسائل مهمى در دنیا مطرح است. امروزه زندگى صنعتى و ماشینى موجب تضعیف و سست شدن بنیان خانواده و ارتباطات خانوادگى شده و بشر از این ناحیه آسیب‌هاى جدى و فراوانى متحمل گردیده است. همه ما مطالب مختلفى را در این زمینه در رسانه‌ها و روزنامه‌ها و مجلات شنیده و خوانده‌ایم و كم و بیش از این آسیب‌ها و بلایایى كه زندگى ماشینى بر سر خانواده آورده مطّلعیم. بشر این عصر قدر این نعمت و رحمت گران‌بهاى الهى را نمى‌شناسد و براى رسیدن به لذت‌هاى زودگذرى كه از راه‌هاى دیگرى برایش پیدا مى‌شود و در تعارض با مسائل مربوط به زندگى خانوادگى است، به خانواده پشت‌پا زده و بنیان آن را بسیار سست نموده است. امروزه بسیارى از زن و شوهرها براى كسب درآمد دور از یكدیگر در محیط بیرون از خانه به كار و فعالیت مى‌پردازند پیدا است كه در چنین اوضاع و شرایطى روابط خانوادگى و انس و الفت همسرى به تدریج تضعیف و گسسته مى‌شود و عملا دیگر خانواده‌اى وجود نخواهد داشت.

متأسفانه كار خانواده و سستى و ویرانى آن به جایى رسیده كه در زمان ما در بسیارى از كشورها دو نفر هم‌جنس با هم ازدواج مى‌كنند! این افراد براى بچه‌دار شدن نیز كودكى

﴿ صفحه 347 ﴾

را از پرورشگاه‌ها و مكان‌هاى دیگر پیدا مى‌كنند و در مراكز ثبت اسناد رسمى به ثبت مى‌رسانند كه او فرزند آنها است و از آنان ارث مى‌برد! دولت‌هاى این كشورها، به‌خصوص كشورهایى كه رشد جمعیتشان منفى است، نیز به این خانواده كه اكنون به اصطلاح بچه‌دار شده كمك مالى مى‌كنند تا از فرزندشان نگهدارى نمایند! این وضع خانواده در قرن بیست و یكم و عصر به اصطلاح، اوج شكوفایى تمدن بشرى است! همه اینها بر اثر ناسپاسى آن نعمت الهى است كه خداوند به طور فطرى و طبیعى در بشر قرار داده و تحت تأثیر آن، زن و مرد با یكدیگر رابطه برقرار مى‌كنند و در نتیجه ازدواج آنها فرزندانى به وجود مى‌آید.

 

نعمت یا نقمت؟

اصولا همه امور دنیایى كه ما از آنها به عنوان «نعمت» تعبیر مى‌كنیم، نعمت بودنش مشروط به شرایطى است و این‌گونه نیست كه به صورت مطلق و در هر شرایطى نعمت باشد. هوا، غذا، نور، حرارت و سایر نعمت‌ها در شرایطى مى‌توانند تبدیل به «نقمت» و بلاى جان آدمى شوند. براى مثال، حرارت براى آدمى لازم است و اگر نباشد انسان از سرما یخ مى‌زند؛ اما حرارت به هر اندازه مطلوب نیست و اگر از حد و درجه خاصى بگذرد انسان را به زحمت مى‌اندازد و حتى مى‌تواند موجب مرگ او شود. انواع غذاها و میوه‌ها كه خداوند در آیات مختلفى از قرآن آنها را به عنوان نعمت خود بر انسان‌ها ذكر مى‌كند نیز همین‌گونه هستند. غذاها و میوه‌ها براى بدن انسان لازم و مفیدند، اما اگر مصرف آنها از اندازه و شرایط خاصى تجاوز كند زیان‌بار مى‌شود. این مطلب در بحث ما نیز صادق است. مودت و عطوفت و رحمتى كه خداوند بین دو همسر یا پدر و مادر و فرزندان قرار داده است اگر از حد و اندازه خود فراتر برود و حالت افراطى پیدا كند خطرناك است. در این حالت، آن اهداف و حكمت‌هایى كه خداوند در وراى این محبت و عاطفه قرار داده از مسیر اصلى خود منحرف مى‌گردد و آدمى از رسیدن به كمالى كه درخور او است بازمى‌ماند. براى مثال، اگر پدر و مادر به فرزند محبت افراطى داشته باشند، نتیجه‌اش آن است كه درست تربیت نمى‌شود و لوس و بى‌هنر بار مى‌آید و هویت

﴿ صفحه 348 ﴾

و شخصیت مستقل پیدا نمى‌كند و همیشه وابسته به دیگران و سربار آنها خواهد بود. از این رو اگر محبت پدر و مادر به فرزند، كنترل شده و با ضابطه نباشد، به جاى آن‌كه عامل پیشرفت وى گردد شخصیت و كمال او را متزلزل مى‌سازد.

بنابراین از یك سو اصل محبت پدر و مادر به فرزند امرى است لازم و اگر نباشد موجب عقده‌اى شدن فرزند و شكل‌گیرى شخصیتى نابه‌هنجار در وى مى‌شود. اما از سوى دیگر نیز محبت افراطى و بیش از اندازه پدر و مادر به او نیز باعث مى‌شود فردى لوس، پرتوقع، زودرنج و وابسته بار بیاید و نتواند در كشاكش‌هاى اجتماعى، شخصیتى استوار و به‌هنجار از خود نشان دهد. خطر بالاتر محبت افراطى این است كه اگر جایى میان این محبت و سایر تكالیف تزاحم پیدا شود، چون این محبت غالب است آن تكالیف طرد گردد و كنار گذاشته شود. از این رو خداى متعال در قرآن شدیداً نسبت به این مسأله هشدار داده و خطر آن را گوشزد كرده است:

قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِیرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْكُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِین؛(1)بگو: «اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندانتان و اموالى كه گرد آورده اید و تجارتى كه از كسادش بیمناكید و خانه هایى را كه به آن علاقه دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را [به اجرا]درآورد.» و خداوند گروه فاسقان را هدایت نمى‌كند.

همان محبتى كه خداوند آن را در نهاد انسان قرار داده و حكمت آفرینش آن را اقتضا مى‌كند و اگر نباشد زندگى به هم مى‌خورد و نه نسلى باقى مى‌ماند و نه جامعه سالمى تشكیل مى‌شود، همان محبّت اگر حالت افراط پیدا كند انسان یك‌باره چشم باز مى‌كند و مى‌بیند كه زن و فرزند نزد او از خدا و جهاد هم محبوب‌تر شده‌اند! نشانه آن نیز این است كه وقتى باید به جنگ و جبهه برود و در جهاد شركت كند، علاقه به زن و فرزند مانع این امر مى‌شود و در تزاحم محبت زن و فرزند با جهاد، آدمى مى‌بیند كه نمى‌تواند زن و


1. توبه (9)، 24.

﴿ صفحه 349 ﴾

فرزندش را رها كند. بدین ترتیب همین محبتى كه اصلش بد نبود و بلكه بسیار هم لازم بود، موجبات بدبختى انسان را فراهم مى‌كند و سبب ترك واجب مى‌شود؛ آن هم واجبى كه ترك آن، مصالح اسلام و جامعه اسلامى را در مخاطره قرار مى‌دهد. از همین رو هم هست كه خداوند در این زمینه تهدیدى عجیب را مطرح مى‌كند: فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللهُ بِأَمْرِه؛ آیا به سبب علاقه به مال و همسر و فرزند جهاد را رها و انفاق را ترك مى‌كنید؟ پس اكنون منتظر باشید تا خداوند فرمانش را به اجرا بگذارد و به حسابتان برسد!

در مباحث پیشین، پیرامون قاعده «اعتدال» سخن گفتیم و اشاره كردیم كه البته این قاعده عمومیت ندارد و در مواردى استثنا مى‌خورد؛ اما یكى از موارد و مصادیق صحیح آن مى‌تواند بحث فعلى ما باشد. محبت به همسر و فرزند باید در حدى باشد كه اگر با تكالیف الهى تزاحم پیدا كرد بر آنها نچربد و مانع انجام تكلیف نگردد. این تكلیف ممكن است حضور در جبهه، رفتن به شهرى دیگر براى تحصیل یا تبلیغ، و نظایر آنها باشد. محبت به همسر و فرزند تا جایى مطلوب است كه مزاحم انجام سایر تكالیف نشود. قرآن كریم در آیات متعددى خطر محبت افراطى زن و فرزند و مال را گوشزد كرده و با بیانات مختلفى پیروان خود را از آن برحذر داشته است. تعبیر برخى آیات این است كه بعضى از همسران و فرزندان دشمن آدمى هستند و انسان باید از آنها برحذر باشد و دورى نماید:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَأَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیم؛(1)اى كسانى كه ایمان آورده اید، در حقیقت برخى از همسران و فرزندان شما دشمنان شمایند، از آنان برحذر باشید، و اگر ببخشایید و درگذرید و بیامرزید، پس همانا خداوند آمرزنده مهربان است.

سپس در ادامه و در آیه بعد، از مال و فرزند با تعبیر «فتنه» یاد مى‌كند:

إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیم؛(2)اموال و فرزندانتان صرفا[وسیله]آزمایش [شما] هستند، و خدا است كه پاداش بزرگ نزد او است.

بنابراین نباید تصور كرد كه همسر و فرزند همیشه و به طور مطلق موجب سعادت انسان


1. تغابن (64)، 14.

2. همان، 15.

﴿ صفحه 350 ﴾

هستند و به نفع او كار مى‌كنند، بلكه همان‌گونه كه قرآن مى‌فرماید، آنها گاهى مى‌توانند دشمن انسان باشند. این حقیقتى است كه هم تجارب تاریخى و واقعى متعدد و بسیار گواه و مؤید آن است و هم با تحلیل عقلى مى‌توان كمابیش آن را دریافت. در مواردى كه پاى منافع شخصى و لذت‌هاى فردى در میان باشد برخى همسران و فرزندان منافع و لذت خود را بر همسر و پدر و مادر مقدّم مى‌دارند و ترجیح مى‌دهند. به‌خصوص در جوامع امروزى كه دنیاگرایى به شدت رواج یافته، آن عواطف انسانى و حس وفادارى میان همسران و فرزندان با پدر و مادر شدیداً رنگ باخته و تضعیف شده است. در زمان نزول قرآن و تا یكى دو قرن پیش به ندرت اتفاق مى‌افتاد كه دو همسر یا پدر و مادر و فرزندان دشمن یكدیگر شوند. یكى از مصادیق این امر زمانى بود كه پدر و مادرى مسلمان مى‌شدند و فرزند كافر مى‌ماند، و یا به عكس، فرزند مسلمان مى‌شد و پدر و مادر بر كفر باقى مى‌ماندند. البته در عمل، بیشتر همین مورد دوم اتفاق مى‌افتاد و معمولا جوان‌ها زودتر مسلمان مى‌شدند و پدر و مادرها به خاطر تعصبات و آداب و سنّت‌هاى قومى و قبیله‌اى و مانند آنها حاضر به پذیرش اسلام نمى‌شدند. طبیعتاً در این‌جا تضادى میان اعضاى خانواده به وجود مى‌آید و گاه شرایط به گونه‌اى رقم مى‌خورد كه انسان یا باید علاقه و رابطه همسرى و پدر و فرزندى را ملاحظه نماید و یا باید قطع رابطه كند و این رابطه فطرى و طبیعى را نادیده بگیرد. قرآن كریم در این زمینه مى‌فرماید، در هر حال نباید تصور كرد كه محبت و عاطفه همسرى، و پدر و مادر و فرزندى همیشگى و مطلق است، بلكه این محبت و دوستى در مواردى مى‌تواند به كینه و دشمنى تبدیل شود. اگر این‌گونه شد، عاطفه و محبت نباید سبب شود آدمى به همسر و فرزند خویش بچسبد و براى آن‌كه خانواده حفظ شود و بین اعضاى آن فاصله و جدایى نیفتد راه غلط آنها را ادامه دهد. ملاك اصلى، محبت و عاطفه و رابطه نیست، بلكه انسان باید حق و باطل را ملاك تصمیم و عمل خود قرار دهد. البته مادام كه حفظ این رابطه و اظهار محبت به دین انسان ضرر نزند، در بینش اسلامى لازم است انسان رابطه‌اش را حفظ كند. حتى اگر پدر و مادر مشرك باشند و فرزند آنها مسلمان شود، دستور اسلام این است كه باید رفتارش با آنها خوب باشد ولى در دین خود از آنها تبعیت نكند:

﴿ صفحه 351 ﴾

وَوَصَّیْنَا الإِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَفِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوالِدَیْكَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ * وَإِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِی ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَصاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفا؛(1)و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش كردیم؛ مادرش با ناتوانى روى ناتوانى به او باردار شد. و از شیر بازگرفتنش دو سال است. [آرى، به او سفارش كردیم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه] به سوى من است. و هرگاه آن دو تلاش كنند كه تو چیزى را همتاى من قرار دهى كه تو را بدان دانشى نیست، از ایشان فرمان مبر.

دستور اسلام این است كه در امور دنیوى با پدر و مادر خوش‌رفتارى كنید، ولى مراقب باشید تحت تأثیر افكار و عقاید آنها واقع نشوید. البته خود این امر كه انسان بر عواطف خود مسلط باشد و بداند كجا عاطفه‌اش را اعمال كند و كجا از اعمال آن خوددارى ورزد امر چندان ساده‌اى نیست و هنر مى‌خواهد. بسیار قدرت و اراده مى‌خواهد كه آدمى بتواند احساسات و عواطف خویش را كنترل كند و آن را تابع عقل و شرع قرار دهد. هنگامى كه بین دو همسر یا پدر و مادر و فرزندان رابطه قوى عاطفى برقرار باشد به طور طبیعى و ناخودآگاه بسیار محتمل است كه این محبت و عاطفه حالت افراطى پیدا كند. البته این افراط در شرایط عادى و طبیعى خود را نشان نمى‌دهد، اما هنگامى كه تزاحم و تعارضى بین آن و انجام تكلیف پیش مى‌آید، انسان مى‌بیند كه این محبت و عاطفه مانع انجام تكلیف است و او را از عمل به تكلیف واجب شرعى باز مى‌دارد. براى مثال، طلبه است و در ایام تبلیغ باید به مسافرت برود، اما چون مى‌بیند همسرش تنها مى‌شود و اُنسشان به هم مى‌خورد، دلش نمى‌آید خانواده را ترك كند، و از این رو از رفتن به تبلیغ منصرف مى‌شود. یا گاه براى تحصیل علوم دینى شرعاً بر او واجب است كه به شهرى دیگر مسافرت كند و از پدر و مادرش دور شود، اما چون پدر و مادر اجازه نمى‌دهند و تحمل دورى او را ندارند، قید تحصیل علم را ـ كه فرض این است بر او واجب است ـ مى‌زند. اگر واجبى بر كسى متعیّن شد، براى انجام آن رضایت پدر و مادر شرط نیست. البته از لحاظ اخلاقى انسان باید سعى كند تا آن‌جا كه ممكن است رضایت آنها را جلب


1. لقمان (31)، 14 و 15.

﴿ صفحه 352 ﴾

كند، اما در هر صورت اگر موفق به جلب رضایت آنها نشد حق ندارد واجبى را كه بر او تعیّن یافته ترك نماید.

این مسأله بسیار مهم و اساسى است و انسان باید در مورد آن بسیار مراقب باشد. از آن‌جا كه به طور فطرى و طبیعى، جاذبه و كشش این محبت‌ها و عواطف بسیار قوى است، اگر انسان مراقب نباشد به تدریج ممكن است در اثر آن به سمت ترك تكلیف واجب و ارتكاب گناه سوق پیدا كند. به خصوص كه آدمیزاد راه توجیه را خوب بلد است و با هزار و یك توجیه عرفى و شرعى راهى را براى خود درست مى‌كند تا از كسانى كه با آنها انس و الفت دارد جدا نشود. اصل قضیه این است كه ته دلش آن محبت افراطى او را پاى‌بند كرده و نمى‌گذارد به انجام تكلیف مبادرت ورزد، ولى در ظاهر دلایل متعدد شرعى براى ترك آن مى‌آورد و خود را قانع مى‌كند كه انجام این كار بر من لازم نیست.

از این رو باز هم تأكید مى‌كنیم كه انسان باید كاملا حواس خود را جمع كند و لایه‌هاى زیرین دل خود را واكاوى و اصلاح نماید و مراقب باشد حب و بغض‌هایش منطقى و معقول و مشروع باشد و از حد اعتدال خارج نشود.

از سوى دیگر، همان‌گونه كه پیش از این نیز اشاره كردیم، باید متوجه بود كه تفریط در محبت و عاطفه و ابراز آن نیز مضر است و مشكلاتى را به وجود مى‌آورد. امروزه تحقیقات روان‌شناختى به وضوح نشان مى‌دهد كه بسیارى از ناهنجارى‌ها در رفتارها و شخصیت افراد، ریشه در كمبود محبت و عاطفه در خردسالى و كودكى دارد. ندیدن محبت كافى در كودكى، باعث رشد نابه‌هنجار شخصیت و تربیت افراد عقده‌اى، بزهكار و جنایت‌كار مى‌شود. از این رو خود این مطلب كه انسان بین افراط و تفریط در محبت و عاطفه حد وسط را بگیرد و راه اعتدال را بپوید، امرى است كه نیاز به آموزش دارد.

 

ارائه الگویى صحیح از چگونگى اِعمال عاطفه

بندگان شایسته خدا همیشه مراقبند كه محبت زن و فرزند بر محبت خدا نچربد و آنان را از اطاعت امر خدا و انجام فرمان الهى بازندارد. نمونه‌اى از این امر را مى‌توان در این كلام امیرالمؤمنین على(علیه السلام) مشاهده كرد كه مى‌فرماید:

﴿ صفحه 353 ﴾

وَلَقَدْ كُنّا مَعَ رَسُولِ الله نَقْتُلُ آبائَنا وَاَبْنائَنا وَاِخْوانَنا وَاَعْمامَنا ما یَزیدُنا ذلِكَ اِلاّ اِیماناً وَتَسْلیما؛(1)و ما همراه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با پدران و فرزندان و برادران و عموهایمان پیكار مى‌كردیم و این امر جز بر ایمان و تسلیم ما نمى‌افزود.

آن حضرت این سخنان را در مقام سرزنش اصحاب خود بیان مى‌كند، كه به سبب روابط خانوادگى و رعایت مسائل قومى و قبیله‌اى و منافع عشیره‌اى نسبت به شركت در جنگ و جدّیت در آن سستى مىورزیدند. حضرت مى‌فرماید این رفتار و عملكرد شما كجا و رفتار ما كجا كه در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در ركاب آن حضرت رو در روى پدران و فرزندان و برادران و عموهایمان مى‌ایستادیم و با آنها به جنگ مى‌پرداختیم و بر روى آنان شمشیر مى‌كشیدیم. آنها بر ضد اسلام قیام كرده بودند و در مقابل منافع اسلام و امت اسلامى قد برافراشته بودند و ما تكلیف الهى داشتیم كه با دشمن اسلام مبارزه كنیم. در این راه ملاحظه این را نمى‌كردیم كه طرف ما پدر، برادر، فرزند یا عمویمان است؛ وقتى كسى دشمن اسلام شد، هركس كه باشد باید با او مبارزه كنیم. امیرالمؤمنین(علیه السلام)در ادامه این كلام مى‌فرماید: خداوند نیز هنگامى كه این استوارى و پایدارى ما را در انجام تكلیف و فرمان خویش دید، نصرت و یارى خود را بر ما نازل ساخت و ما را بر دشمنانمان پیروز كرد:

فَلَمّا رَأَى اللهُ صِدْقَنا اَنْزَلَ بِعَدُوِّنا الْكَبْتَ وَ اَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْر؛ پس چون خداوند راستى ما را دید دشمن ما را خوار گرداند و پیروزى را نصیب ما ساخت.

ما در راه انجام تكلیف و فرمان الهى پدر و فرزند و برادر و عمو نمى‌شناختیم و رابطه دوستى و عاطفه خویشاوندى ما را از انجام وظیفه بازنمى‌داشت. وقتى ما عملا صدق و راستى گفتارمان را به اثبات رساندیم و نشان دادیم كه حقیقتاً براى خدا كار مى‌كنیم و تسلیم امر اوییم و ایمانمان لفظى و شعارى نیست، خداى متعال نیز الطاف و عنایات خود را شامل حال ما كرد و دشمنان ما را منكوب ساخت و ما را بر آنها نصرت و پیروزى بخشید.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) سپس در ادامه مى‌افزاید اگر ما مثل شما بودیم و آن‌گونه كه شما رفتار مى‌كنید عمل مى‌كردیم، عمود خیمه دین برپا نمى‌شد و نهال دین و ایمان پا نمى‌گرفت و جوانه نمى‌زد:


1. نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فیض‌الاسلام، خطبه 55.

﴿ صفحه 354 ﴾

وَلَعَمرْی لَوْكُنّا نَأْتی ما آتَیْتُمْ ما قامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَلا اَخْضَرَّ لِلاْیمانِ عُود؛ و به جان خودم سوگند، اگر ما آن‌گونه كه شما رفتار مى‌كنید عمل مى‌كردیم، پایه‌اى براى دین برپا نمى‌گردید و بر درخت ایمان شاخه‌اى سبز نمى‌گشت.

اگر اكنون مى‌بینید كه دینى باقى مانده و عمود خیمه اسلام برپا است، مرهون فداكارى‌هایى است كه ما در راه دین خدا كردیم و در طریق اعتلاى كلمه حق و دین الهى ملاحظات دوستى و خویشاوندى را كنار گذاشتیم و با باطل و اهل آن، حتى اگر پدر و فرزند و برادرمان بودند به جنگ برخاستیم. این همان صدقى است كه خداوند از ما مى‌خواهد و انتظار دارد:

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلا؛(1)از میان مؤمنان مردانى‌اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از ایشان در انتظارند و [هرگز در عهد و پیمان خود] تغییر و تبدیلى ایجاد نكردند.

اصولا اگر دین و ایمان بخواهد باقى بماند، نیاز به چنین مردانى آهنین و پولادین دارد كه در مقام انجام وظیفه از هیچ چیز نهراسند و حتى اگر خواهر و برادر و پدر و فرزندشان سدّ راه دین و ایمان آنان شوند بى‌محابا آنها را از میان بردارند و كنار بزنند. اگر بنا باشد ملاحظات دوستى، خویشاوندى، پدر و فرزندى، و حزبى و جناحى در كار بیاید دیگر اسلامى باقى نخواهد ماند: لَوْكُنّا نَأْتی ما آتَیْتُمْ ما قامَ لِلدِّیِن عَمُودٌ وَلا اَخْضَرَّ لِلاْیمانِ عُود.

بنابراین گرچه اصل محبت به پدر و مادر و همسر و فرزند امرى مطلوب و از نعمت‌هاى الهى است و باعث بقاى نسل، بقاى خانواده و تشكیل جامعه و روابط اجتماعى صحیح و سالم مى‌شود، اما همین امر اگر از حد خود فراتر رود و چنان دل‌بستگى ایجاد كند كه مانع انجام سایر تكالیف گردد، امرى مذموم، مضر و خطرناك خواهد بود. دوستى‌ها و عواطف و علاقه‌ها نباید مانع رفتن به جهاد، اجراى عدالت و انجام سایر تكالیف اجتماعى شوند؛ كه اگر این‌گونه شد اثر آن معكوس مى‌شود.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمونه و الگویى كامل و مجسّم از رفتار و روش و منش صحیح


1. احزاب (33)، 23.

﴿ صفحه 355 ﴾

اسلامى در همه زمینه‌ها، و از جمله زمینه مورد بحث فعلى ما است. رابطه و عاطفه پدر و فرزندى نمى‌تواند كوچك‌ترین خللى‌در اراده آن حضرت در اجراى عدالت ایجاد نماید. دختر آن حضرت گردن‌بندى كم‌قیمت و كم‌ارزش را از بیت‌المال به عاریه گرفته بود تا در یك جشن عروسى استفاده كند و دوباره آن را به بیت‌المال بازگرداند. عاریه هم «عاریه مضمونه» بود؛ یعنى ضمانت كرده بود كه اگر خللى به آن رسید ضرر آن را جبران نماید. در تاریخ این‌گونه آمده كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) وقتى از این مطلب مطّلع شدند، دختر خود را شدیداً مورد مؤاخذه قرار دادند و سپس فرمودند: اگر نبود كه این گردن‌بند را به عنوان عاریه مضمونه گرفته‌اى، همانا اولین دستى كه در اسلام به جرم دزدى از بیت‌المال بریده مى‌شد دست تو بود!

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مسیر اجراى احكام اسلام نگاه نمى‌كند كه پاى فرزندش در میان است، یا چنین ملاحظه‌اى ندارد كه فردا خواهند گفت دختر رئیس مسلمان‌ها دزدى كرده است! اتفاقاً زیبایى و حسن اسلام و رمز ماندگارى آن به همین است كه اگر كسى مجرم است به مجازات عمل خود برسد حتى اگر آن فرد دختر على(علیه السلام) و فرزند حاكم اسلامى باشد. اگر دختر على هم مجرم باشد، باید به دست خود على به مجازات برسد. ملاحظات مصلحت‌اندیشانه و جانب‌دارانه و بى‌مورد كه باعث مى‌شود عده‌اى از مؤاخذه و عقوبت اعمال خود در امان بمانند، نه‌تنها نفعى به حال نظام اسلامى ندارد، كه آبروى اسلام و نظام اسلامى را خواهد برد. آبروى نظام به این نیست كه فلان شخص چون با فلان شخصیت و مقام مملكتى خویشاوندى و نسبتى دارد، باید امنیت داشته باشد، بلكه آبروى نظام به این است كه مجرم حتى اگر فرزند حاكم اسلام هم باشد مجازات شود و به سزاى عمل خویش برسد. على(علیه السلام) این‌گونه بود و هیچ ملاحظه‌اى او را از اجراى حكم الهى منصرف نمى‌ساخت. جهاد على(علیه السلام) در راه خدا آن‌گونه بود كه حتى اگر پدر و فرزند و برادرش در مقابل اسلام مى‌ایستادند، رو در روى آنان مى‌ایستاد و به جاى زبان محبت و عاطفه با زبان شمشیر با آنها سخن مى‌گفت: وَلَقَدْ كُنّا مَعَ رَسُولِ الله نَقْتُلُ آبائَنا وَاَبْنائَنا وَاِخْوانَنا وَاَعْمامَنا. عدالت على(علیه السلام) در زمام‌دارى و حكومتش نیز آن‌گونه بود كه اگر دخترش آن گردن‌بند را به عنوان عاریه مضمونه نگرفته بود به جرم

﴿ صفحه 356 ﴾

دزدى دست او را قطع مى‌كرد و حساب این را نمى‌كرد كه او نوه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دختر على و زهرا است. از آن سو نیز نمونه‌اى از محبت و عاطفه على(علیه السلام) در رفتار با یتیمان و بینوایان ظهور مى‌یافت و همگان مى‌دیدند كه على(علیه السلام) با دیدن محنت و رنج كودكان یتیم و بى‌سرپرست چگونه بى‌تاب مى‌شد و اشك مى‌ریخت. اما همین على(علیه السلام) كه دریاى محبت و عاطفه بود، در مقام اجراى عدالت و عمل به حكم الهى همه عواطف و احساسات خود را كنار مى‌گذاشت و با قاطعیت تمام حكم خدا را جارى مى‌ساخت.

نتیجه نهایى این‌كه، محبت به همسر و فرزند و دوستان و سایر محبت‌هاى دنیایى اگر در حدى باشد كه مانع انجام سایر تكالیف شود، آن محبت مطلوب نیست و مایه سقوط انسان مى‌گردد. اصل این محبت‌ها از نعمت‌هاى بزرگ الهى است و بركت‌ها و سعادت‌هاى مهم و متعددى را براى انسان و جامعه بشرى به ارمغان مى‌آورد، ولى اگر از حد مطلوب خود تجاوز كند آثار سوء و زیان‌بارى به همراه خواهد داشت.

 

منبع- https://www.mesbahyazdi.ir/

دیدگاه های کاربران

هیچ دیدگاهی برای این مطلب وارد نشده است!

ارسال دیدگاه