وَالَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً؛(1)و [عباد الرحمان] كسانىاند كه چون انفاق كنند، نه اسراف مىكنند و نه تنگ مىگیرند، و میان این دو [روش] حد اعتدالى دارند.
در ادامه بحث از اوصاف عباد الرحمان، به این آیه رسیدهایم كه مىفرماید یكى از اوصاف عبادالرحمان این است كه در مقام انفاق نه اسراف مىكنند و نه بخل مىورزند، بلكه بین این دو حدِ افراط و تفریط، راه میانه و حد وسطى را انتخاب مىكنند و طریق اعتدال را در پیش مىگیرند.
درباره معناى این آیه، بین مفسران دو وجه و دو قول وجود دارد: برخى «انفاق» را به همان معنایى كه معمولا در ذهن عموم ما است معنا كردهاند و مقصود از آن را «پول دادن به دیگران» دانستهاند. البته انفاق گاهى واجب است، مثل خمس و زكات، و گاهى نیز انفاق مستحبى است. در هر صورت، طبق این وجه، معناى آیه این مىشود كه عبادالرحمان در مقام انفاق و بذل و بخشش مالى نه بیش از حد گشادهدستى دارند و نه خسّت به خرج مىدهند، بلكه اعتدال و میانهروى را پیشه خود قرار مىدهند.
آیه دیگرى نظیر این آیه در قرآن وجود دارد كه شاید معناى آن روشنتر از این آیه باشد. در آن آیه خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
1. فرقان (25)، 67.
وَلا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا؛(1)و دستت را به گردنت زنجیر مكن، و بسیار هم گشادهدستى منما تا مورد سرزنش قرار گیرى و از كار فرومانى.
هر دو تعبیرى كه در این آیه آمده، تعبیر كنایى است و مقصود این است كه نه چنان دست خود را ببند كه به هیچ كس چیزى ندهى، و نه آن چنان گشادهدستى كن كه كه هیچ برایت نماند و كاملا دستخالى بمانى و اگر كس دیگرى محتاج بود، نتوانى به او كمك كنى و از این جهت مورد ملامت و سرزنش قرار گیرى. در شأن نزول این آیه آوردهاند كه یك بار پیامبر(صلى الله علیه وآله)همه آنچه را در اختیار داشتند به فقرا دادند و پس از آن، كسى به آن حضرت مراجعه كرد و نیاز ضرورى و مبرمى داشت و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بسیار دوست داشتند كه به او كمكى بكنند، اما دیگر چیزى برایشان نمانده بود كه به او بدهند. از این رو شاید در دلشان این طور گذشت كه اى كاش به دیگران كمتر داده بودند تا چیزى مانده بود كه به آن فقیر بدهند. آن گاه، بر حسب نقل، به همین مناسبت آیه نازل شد كه در مقام انفاق آنچنان گشادهدستى مكن كه هرچه را دارى، بدهى و اگر پس از آن فقیرى نزد تو آمد دستخالى باشى و نتوانى به او كمك كنى.
در هر صورت، این یك وجه و یك معنا براى آیه مورد بحث و همچنین آیه «وَلا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا» است كه برخى مفسران آن را ذكر كردهاند. بر اساس این معنا آیه مشتمل بر دستورى اخلاقى، یا ارشادى به حكمى عقلى است مبنى بر اینكه در بذل و بخشش مالى انسان نه باید زیادهروى كند و نه بخل بورزد، بلكه باید مشى اعتدال را در پیش بگیرد. فلسفه این اعتدال نیز آن است كه انسان اگر همه اموال خود را انفاق كند، به طورى كه هیچ در كَفَش نماند، ممكن است بعد از آن كسانى به او مراجعه كنند و نیاز مبرم و ضرورى داشته باشند و آنگاه انسان آرزو كند كه اى كاش مقدارى از مالم را نگاه داشته بودم و در این مورد كه ضرورىتر است صرف مىكردم. از این رو، اعتدال در انفاق در واقع تدبیرى عقلایى و مقتضاى آیندهنگرى و در نظر گرفتن مصالح كلى است.
1. اسراء (17)، 29.
در مورد مشى اعتدال و میانهروى، در برخى آیات و روایات، مفهوم «اقتصاد» به كار برده شده است. براى مثال در قرآن كریم درباره گروهى از بندگان تعبیر فَمِنْهُمْ مُقْتَصِد(1)آمده، یا امیرالمومنین(علیه السلام) در خطبه معروف «متقین» یكى از اوصافى كه براى متقین ذكر مىكند این است كه مىفرماید: وَمَشْیُهُمُ اْلاقْتِصاد.(2)همچنین در كتاب شریف «اصول كافى» مرحوم كلینى بابى دارد با عنوان «باب الاقتصاد فى العباده»، و در آن برخى روایاتى را ذكر كرده مبنى بر اینكه انسان در عبادت نیز باید جانب اعتدال را نگاه دارد و در آن زیادهروى نكند.
و اما معنا و وجه دیگرى كه مىتوان براى آیه مورد بحث در نظر گرفت این است كه انفاق را نه به معناى اصطلاحى، بلكه به معناى لغوى آن حمل كنیم. همچنان كه اشاره كردیم، معناى اصطلاحى یا خاص انفاق، بذل و بخشش مالى به دیگران است؛ اما از نظر لغوى انفاق معناى عامترى دارد و هرگونه خرج كردن و صرف و هزینه مال را انفاق مىگویند. تعابیرى نظیر «نفقه عیال» یا «واجب النفقه» هم كه به كار مىرود از همین باب است. طبق این معنا، بخشیدن مال و كمك مالى به دیگران تنها یكى از مصادیق انفاق است و انفاق اعم است از اینكه انسان پولى را براى خود یا خانوادهاش هزینه كند و یا اینكه به دیگران ببخشد. همچنین انفاق به این معنا مىتواند انگیزههاى مختلف داشته باشد و نیز از نظر فقهى؛ واجب، مستحب، مباح، مكروه و یا حرام باشد. بر این اساس معناى آیه این مىشود كه یكى از اوصاف عبادالرحمان این است كه به طور كلى در هزینههاى مالى نه ولخرجى و گشادهدستى و اسراف مىكنند و نه بخل و خسّت و گرفتگى به خرج مىدهند.
اگر آیه را اینگونه معنا كنیم، باز هم مانند معناى قبلى، مفاد آیه در واقع تأكیدى است بر همان چیزى كه عقل آدمى به تنهایى نیز آن را درك مىكند. عقل ما حاكم است به اینكه روش صحیح زندگى این است كه انسان نه باید آنچنان بىمحابا خرج كند كه دستش كاملا خالى شود، و نه باید در هزینه زندگى و صرف پول، سختگیرى و امساك
1. لقمان (31)، 32 و فاطر (35)، 32.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 184.
داشته باشد. به ویژه در زمینه امساك و خسّت برخى چناناند كه نه تنها به دیگران چیزى نمىدهند، بلكه حتى خود نیز در استفاده از نعمتهایى كه خداوند در اختیار آنان قرار داده است بخل مىورزند! درباره بخیلان داستانهاى عجیب و غریبى نقل شده كه گاه واقعاً صورتهاى بسیار زنندهاى هم دارد. برخى از این قبیل افراد را بنده خودم در طول زندگى شاهد بودهام كه با وجود برخوردارى از مال و ثروت فروان، خود نیز از آن استفاده نمىكردند و زندگى فقیرانهاى داشتند؛ آن هم نه از سر زهد و سادهزیستى، بلكه به سبب علاقه و دلبستگى زیاد به مال، دلشان نمىآمد آن را خرج كنند. به هر حال این هم یكى از عجایب عالم است كه آدمیزاد گاهى چنان به مال علاقهمند مىشود كه فراموش مىكند اصلا مال و ثروت براى چیست، و صرفاً مىخواهد پول داشته باشد و حسابهاى بانكىاش پر و پیمان باشد بدون آنكه از این مال و ثروت بهرهاى ببرد!
تا اینجا بیان كردیم كه مفسران براى آیه مورد بحث دو وجه و دو معنا ذكر كردهاند. ما در اینجا بحثمان را بر مبناى هر دو احتمال قرار مىدهیم؛ چرا كه هر دو معنا آموزنده است و ما چه در مورد مصارف شخصى زندگى و چه در مورد انفاق به دیگران نیازمند توجه به این توصیه قرآنى و بحث پیرامون آن هستیم.
از جمله نكاتى كه در این آیه جا دارد مورد دقت و توجه قرار گیرد تعبیر «لم یسرفوا» است. آیه مىفرماید، عبادالرحمان كسانىاند كه إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا؛ یعنى در انفاق اسراف نمىكنند. سؤال این است كه مقصود از «اسراف» در اینجا چیست؟ آیا مقصود همان اسرافى است كه مىگوییم حرام است، یا اینكه مطلق «زیادهروى» و افراط، هرچند در كار خوب، منظور است؟ براى مثال، انفاق كردن كار خوبى است و حرام نیست، اما بر طبق احتمال دوم مقصود آیه این مىشود كه در همین انفاق نیز نباید اسراف و زیادهروى كرد.
در پاسخ این سؤال باید بگوییم به قرینه شأن نزولى كه براى آن آیه دیگر (وَلا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا) ذكر كردهاند، مىتوانیم بگوییم مقصود از اسراف در این آیه مطلق زیادهروى است نه آن اسرافى كه شرعاً حرام
و مذموم است. همچنان كه اشاره كردیم، شأن نزولى كه براى آن آیه گفتهاند این است كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) تمامى پولى را كه داشت به فقرا صدقه داد، به طورى كه هیچ پولى براى حضرت باقى نماند. روشن است كه این كار پیامبر(صلى الله علیه وآله)ـ نعوذ بالله ـ حرام نبود، بلكه صرفاً همین بود كه برداشت مىشد كه در انجام یك كار خیر و عمل صالح به نام انفاق، بیش از اندازه اقدام كردهاند.
با این وصف، اكنون پرسش دیگر این است كه آیا مقصود از اسراف در این آیه فقط افراط و تفریط در مباحات است و شامل اسراف حرام نمىشود؟ به عبارت دیگر، آیا شأن نزولى كه براى آن آیه دیگر ذكر شده ـ بر فرض صحت ـ باعث مىشود كه این آیه را فقط بر اسراف در مباحات و مستحبات حمل كنیم و غیر از آن مقصود نیست؟
پاسخ این سؤال با توجه به روش كلى قرآن در بیان ارزشها روشن مىشود. روش قرآن كریم در بیان ارزشها و ضد ارزشها این است كه بیانات آن ناظر به ماهیت كلى و عام ارزشها است و همه مراتب و مصادیق مختلف یك ارزش یا ضد ارزش را شامل مىشود. براى مثال، مطالبى كه قرآن درباره نماز بیان مىكند به فرد و مصداقى خاص از نماز اختصاص ندارد بلكه این بیانات در مورد همه مراتب و مصادیق نماز، البته با تفاوت مرتبه، صدق مىكند. آیاتى از قبیل: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِى(1)، إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ (2)، أَقِیمُوا الصَّلاة(3)و مانند آنها به نماز واجب یا مستحب اختصاص ندارد. دستكم یك وجه و احتمال قوى در این قبیل آیات این است كه این بیانات ترغیب به اصل عمل ـ در اینجا نماز ـ است و البته بسته به مراتب مختلف عمل، مرتبه ترغیب هم تفاوت مىكند. براى مثال، یك مرتبه از عمل، مرتبه وجوبى است، مرتبه دیگر مرتبه استحبابى است، و خود وجوب و استحباب باز مىتواند از نظر تأكید، مراتب مختلف داشته باشد. طبق این وجه، آیاتى از این قبیل، تشویق به اصل یك حقیقت با همه مراتب مختلف آن است؛ اما اینكه هر مصداق چه مرتبهاى از وجوب، وجوب مؤكد، استحباب
1. طه (20)، 14.
2. عنكبوت (29)، 45.
3. بقره (2)، 43، و موارد دیگر.
و مانند آنها دارد، امرى است كه باید از راه قرائن خارجى معلوم شود. همچنین ضد ارزشها و منهیات و امور ممنوع نیز مراتب مختلف دارد و از مكروهات شروع مىشود و تا گناهان صغیرْ، گناهان كبیره، و كبائر موبِقه(1)مىرسد. از این رو بیاناتى كه در قرآن مربوط به منهیات است فقط به كبائر موبقه اختصاص ندارد، بلكه سایر مراتب منهیات را نیز ـ البته با تفاوت مرتبه ـ شامل مىشود. در این موارد نیز این قبیل آیات بر نهى از طبیعت آن مفهوم حمل مىشود و اینكه هر مصداق چه درجه و مرتبهاى از نهى ـ مانند حرمت و كراهت ـ را دارد باز با قرینه خارجى معلوم خواهد شد.
در هر صورت، همانگونه كه اشاره كردیم، احتمال مذكور دستكم به عنوان یك وجهِ قابل اعتنا مطرح است. بر این اساس ما فعلا در اینجا طبق همین احتمال مشى مىكنیم و آیه مورد بحث را بیانى كلى در مورد هرگونه صرف پول و هزینه در زندگى تلقى مىكنیم. با این نگاه، آیه كه مىفرماید از اوصاف عبادالرحمان این است كه «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا»؛ قدر متیقن از این اسراف، اسراف حرام است اما اختصاص به آن ندارد و هرگونه زیادهروى در مقام هزینه كردن و خرج كردن پول را، هرچند به حد حرمت نرسد، شامل مىشود. به عبارت دیگر، هر هزینهاى كه به نوعى «مرجوح» باشد و از مذاق شرع به دست آید كه رجحان ندارد، مشمول این آیه قرار مىگیرد. همانگونه كه اشاره كردیم، این معنا به ویژه با توجه به شأن نزول آیه «وَلا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا» ـ بر فرض اعتبار و صحت این شأن نزول ـ كاملا تأیید مىشود؛ چرا كه این آیه به مناسبت انفاق پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده و روشن است كه آن حضرت ـ نعوذ بالله ـ كار حرام انجام نمىدهند. از این رو نمىتوان گفت كارى كه پیامبر(صلى الله علیه وآله) انجام داده بودند مصداق «اسراف حرام» بوده است. بلكه بالاتر، انفاق پیامبر(صلى الله علیه وآله) را حتى نمىتوان از مصادیق كار «مكروه» هم به حساب آورد و كار حضرت قطعاً یا واجب و یا مستحب بوده است. اما در عینحال، بر اساس اینكه شأن نزول مذكور را صحیح و معتبر بدانیم، باید بگوییم نوعى مرجوحیت در این كار پیامبر(صلى الله علیه وآله) وجود داشته و عرفاً نوعى زیادهروى تلقى مىشده، و از اینرو خداوند پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از این
1. یعنى گناهانى كه موجب خلود و باقى ماندن همیشگى در آتش جهنم مىشود.
زیادهروى مرجوح نهى كرده و باز داشته است. بر این اساس، این وصف عبادالرحمان را در این آیه كه «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا» لازم نیست حتماً بر اسراف حرام حمل كنیم، بلكه مىتوانیم به معناى انفاقى بگیریم كه هر نوع مرجوحیتى ـ هر چند به عنوان ثانوى ـ در آن وجود داشته باشد.
بنابراین، ویژگى عبادالرحمان این است كه در انفاقشان نه زیادهروى مىكنندو نه امساك بیش از حد به خرج مىدهند: إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا. «قَتْر» در لغت به معناى تنگ گرفتن و سختگیرى است. از اینرو منظور از «لَمْ یَقْتُرُوا» این است كه ممسك نیستند و سخت نمىگیرند.
نتیجه كلى بحث این شد كه در كتب تفسیر، براى این آیه دو وجه ذكر شده است و هر یك از مفسران یكى از آنها را تقویت كردهاند. یك وجه این است كه انفاق را به معناى شایع و رایج آن، یعنى بخشش مال به دیگران، بگیریم، و وجه دیگر این است كه انفاق را به معناى مطلق هزینهها و مخارج زندگى تفسیر كنیم. ما ضمن بررسى هر دو وجه، درباره مراد از واژه «اسراف» در این آیه توضیحاتى را بیان كردیم.
روشن است كه معرفى عبادالرحمان در این آیات و ذكر اوصاف آنان، در حقیقت براى تشویق وترغیب سایرین و مؤمنان ضعیفى امثال بنده است تا آنها نیز با تأسى به عبادالرحمان و الگو قرار دادن آنان، این فضیلتها را در خود ایجاد كنند. روح همه این اوصاف در واقع این است كه انسانهاى شایسته و بندگان صالح خداوند، در اعمال و رفتار خود یله و رها نیستند و كارها و زندگى خود را طبق ضوابط و مقرراتى كه خداى متعال قرار داده است تنظیم مىكنند. به طور كلى اصل و اساس «اسلام» چیزى جز «تسلیم» نیست و مسلمان واقعى كسى است كه تسلیم خداى متعال و خواست او باشد. «مسلمان» یعنى كسى كه گوش و چشمش به فرمان و اشاره خدا است و در تمامى احوال مراقب است كه خدا چه مىخواهد و اراده دارد و كاملا تسلیم اراده او است. اینكه انسان بگوید «دلم چنین مىخواهد» نقطه مقابل اسلام و مغایر با روح عبودیت و بندگى است.
خداوند انسان را نیافریده كه از هوا و هوس و دلخواه خویش تبعیت كند، بلكه تكامل او را در «تسلیم خدا بودن» قرار داده است. از این رو این فرهنگى كه امروزه در دنیا حاكم و رایج شده و نام آن را «آزادى» گذاشتهاند، صد در صد مخالف اسلام است. «آزادى» در دنیاى امروز یعنى من هرچه دلم بخواهد همان باید بشود و من آزادم كه خواسته دل و هوا و هوسم را جامه عمل بپوشانم. گسترش این فرهنگ كار را به جایى رسانده كه امروز وقتى پدر و مادرى فرزندشان را از انجام كارى نهى مىكنند پاسخى كه مىشنوند این است: دوست دارم و دلم مىخواهد، پس انجام مىدهم! متأسفانه این فرهنگ تا بدان حد بالا گرفته كه اصولا معیار درستى و ارزش، همین امر تلقى مىشود و این پندار به وجود آمده كه كار درست همان چیزى است كه دل آدمى آن را مىخواهد!
همانگونه كه اشاره كردیم، این فرهنگ صد در صد برخلاف تعالیم و فرهنگ اسلامى است. اسلام مىگوید: اى انسان، تو بندهاى و باید بندگى كنى و تسلیم خدا باشى؛ پس دل را كنار بگذار و خود را تسلیم خدا و خواست او كن و شعار «أَسْلَمْتُ وَجْهِی»(1)را پیشه خود نما.
گاهى در ضمن مباحث، مطالبى از برخى بزرگان به خاطرم مىآید كه شاید ارتباط چندانى هم با اصل بحث نداشته باشد اما براى اداى حق آن بزرگان و بزرگداشت نام و یادشان هم كه شده، بىمناسبت نمىبینم كه آن مطلب را طرح كنم. به مناسبت بحث حاضر نیز مطلبى از مرحوم شیخ علىاكبر تربتى به خاطرم آمد كه نقل آن خالى از فایده نیست.
ایام حج بود و آن عبد صالح خدا ـ كه خداوند درجاتش را عالى گرداند ـ بر فراز منبر در مدرسه فیضیه درباره فلسفه و اسرار احكام حج صحبت مىكرد. مىفرمود: سراسر حج در واقع تمرین بندگى است. مىگویند دور بگرد و طواف كن؛ چشم! به مسعى برو و هروله كن؛ چشم! لباسهاى دنیا و تجمل را از تن در آور؛ چشم! به عرفات برو و زیر آفتاب سوزان بمان؛ چشم! شب را در بیابان و كوههاى مشعر الحرام توقف كن؛ چشم! اگر
1. آلعمران (3)، 20.
بگویى، همه اینها را براى چه انجام دهم؟ مىگویند: چرا ندارد، فقط تمرین كن كه چشم گفتن و تسلیم بودن را بیاموزى!
به ابراهیم(علیه السلام) مىگویند فرزندت را سر ببُر! آیا كارى مشكلتر از این وجود دارد؟! عقل آدمى از این دستور چه مىفهمد؟ خدا مىفرماید: اى ابراهیم با دست خود نوجوان پاك و معصومت را قربانى كن و سر ببُر! ابراهیم چه مىگوید؟ چشم! واكنش اسماعیل در مقابل این مسأله چیست؟ ابراهیم مىگوید: پسرم در خواب دیدم كه به ذبح تو فرمان داده شدم! اسماعیل مىگوید:
یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِین؛(1)پدرم! آنچه را مأمورى انجام ده. به خواست خدا مرا از شكیبایان خواهى یافت.
آرى، راز و رمز تكامل انسان در «تسلیم» بودن است نه در آزاد و رها بودن و به دلخواه خود عمل كردن. این سنّت تغییرناپذیر الهى است و حتى پیامبر بزرگى چون ابراهیم(علیه السلام)نیز براى نیل به عالىترین مقامات انسانى باید آزمون «تسلیم» را پشتسر بگذارد.
ضابطهاى كه در این آیه در مورد انفاق مطرح شده، معمولا در بسیارى از كارهاى دیگر نیز وجود دارد. آیه مورد بحث، كسانى را معرفى مىكند كه با نفى دو حد افراط و تفریط در انفاق، راه میانه و طریق اعتدال را بر مىگزینند: وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواما. در مورد بسیارى از امور دیگر نیز مسأله به همین صورت است و در انجام آنها دو حد افراط و تفریط وجود دارد و روش صحیح، دورى از این هر دو حد و پیمودن راه اعتدال است. عمومیت این مطلب باعث شده كه بسیارى از مكاتب و فیلسوفان اخلاق، همین مبنا را محور اصلى دیدگاه و نظریه خود قرار دهند. بسیارى از عالمان شیعه و اخلاق اسلامى نیز همین مبنا و قاعده را پذیرفتهاند و كتابهاى خود را بر اساس آن نگاشتهاند. اگر كتابهایى نظیر جامع السعادات، معراج السعاده را ملاحظه كنید، مشاهده خواهید كرد كه براساس همین قاعده «اعتدال» و «حد وسط»، در بیان مكارم و فضایل اخلاقى، براى هر صفتْ دو حد
1. صافات (37)، 102.
افراط و تفریط ذكر مىشود و ضمن نكوهش این دو طرف، حد وسط آن دو به عنوان فضیلت اخلاقى معرفى مىگردد. براى مثال، گفته مىشود اینكه انسان بیش از حد نترس باشد نامش «تهور» و بىباكى است كه مطلوب نیست. اگر هم بیش از حد ترسو باشد نام آن «جُبن» است و باید از آن بر حذر بود. حد میانه این دو، كه انسان نه بیش از حد بىباك باشد و نه بیش از اندازه احتیاط كند، صفتى است به نام «شجاعت» كه ممدوح و از فضایل اخلاقى است. یا در بحث كنونى ما كه انفاق است، حد افراط آن سر از «اسراف» در مىآورد، و حد تفریط آن نیز به «بخل» مىرسد، و بین این دو، صفتى به نام «سخاوت» وجود دارد كه از فضایل اخلاقى به شمار مىآید. براى این قاعده، یعنى اصل «اعتدال» و «حد وسط» در روایات اسلامى نیز كم و بیش مىتوان شواهد و مؤیداتى یافت. عبارتى بین ما معروف است و تقریباً به صورت ضرب المثل در آمده، كه مىگوییم: خَیْرُ الامُوْرِ اَوسَطها؛ این جمله برگرفته از برخى روایات اسلامى است و عیناً به همین صورت در ضمن آنها آمده است.(1)امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در قسمتى از عهدنامه معروف خود به مالك اشتر مىفرماید:
وَلْیَكُنْ اَحَبُّ الاُمُورِ اَلیْكَ اَوْسَطَها فِى الْحَق؛ و باید محبوبترین كارها نزد تو، میانهترین آنها در حق باشد.
این دو حد افراط و تفریط را معمولا در اكثر كارها مىتوان تصویر كرد و نتیجه گرفت كه كار درست آن است كه حد وسطى بین آن دو انتخاب گردد.
شیطان نیز براى فریب انسان از هر دو راه افراط و تفریط استفاده مىكند. البته غالباً و در مورد اكثر افراد، شیطان از راه تفریط وارد مىشود. براى مثال، كارى مىكند كه انسان ـ خداى ناكرده ـ نمازهایش را درست نخواند، یا عمداً برخى نمازهاى واجبش را ترك كند. اما گاهى كه در مورد برخى افراد نمىتواند از این راه در آنها نفوذ كند، از راه افراط وارد مىشود و به انسان اینگونه القا مىكند كه هرچه آن كار را بیشتر انجام دهد بهتر و مطلوبتر است. براى مثال، در مورد نماز و عبادت گاهى كسانى را مىبینیم كه تمام كار و زندگى خود را رها كرده و مدام مشغول نماز و عبادت مىشوند. در مواردى نیز این كار
1. براى نمونه، ر. ك: بحارالانوار، ج 78، ص 11، روایت 70، باب 15.
كم كم به صورت طریقه و مسلك و مشربى در مىآید و شعبههایى پیدا مىكند و عدهاى كه حسن نیت هم دارند به این راه كشیده مىشوند. این افراد مىپندارند كارشان بسیار پسندیده و مورد رضایت خداى متعال است، در حالى كه غافلند در اثر این كار، بسیارى از امور واجب از آنها فوت مىگردد و درواقع، براى انجام مستحب به ترك واجب مبادرت ورزیدهاند.(1)ایشان دلخوشند كه زیاد نماز مىخوانند، غافل از اینكه واجباتى نظیر: تحصیل علم، كسب رزق و روزى، امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه با ظلم و دهها واجب دیگر را در اثر مداومت بر انجام این مستحب، ترك كرده و مورد بىاعتنایى قرار دادهاند.
البته همانگونه كه اشاره كردیم، نوعاً افراد گرفتار «تفریط» در كارها هستند و شیطان این راه را براى تسلط بر آنها انتخاب مىكند. براى مثال، در مورد نمازْ ابتدا از رعایت اول وقت شروع مىكند و انسان كمكم به خواندن نماز در اول وقت اهمیت نمىدهد. سپس آدمى را از انجام نوافل باز مىدارد. بعد از آن نیز انسان را نسبت به انجام سایر مستحبات نماز بىرغبت مىكند، تا كمكم نوبت به واجبات آن مىرسد. در واجبات هم، براى مثال، از اینجا شروع مىكند كه، این كلمه اگر اعرابش درست نبود چندان مهم نیست، یا رعایت تجوید و مخارج حروف ضرورتى ندارد و بدون آنها هم نماز درست است. در ادامه اینطور وسوسه مىكند كه نماز صبح یك دقیقه این طرف و آن طرف بودنش مگر چه تفاوتى دارد؟ و بدین ترتیب به تدریج كار انسان به جایى مىرسد كه نماز صبحش را بعد از طلوع آفتاب مىخواند. كمكم مىبینى گاه و بىگاه در اصل نماز تشكیك مىكند و در نهایت به جایى مىرسد كه نماز را به طور كلى كنار مىگذارد.
آرى، شیطان در كار خود استاد است و در مورد یك مؤمن نمازخوان هیچگاه ابتدا از این راه وارد نمىشود كه بگوید تارك الصلاة شو،و او را به ترك نماز ترغیب نماید. او آرام آرام و بسیار با حوصله به انسان نزدیك مىشود و حركتش گاه چنان خزنده و بىسر و صدا است كه حتى خود آدمى نیز غافل مىشود از اینكه كژ راهه مىرود. از این رو ما باید در كارهایمان بسیار مراقب باشیم و حتى در انجام كارهاى خوب ضوابط را در نظر
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، نامه 53.
بگیریم و از آنها تجاوز نكنیم. یكى از نكات مهم در این راستا این است كه نباید تصور كنیم اگر كارى خوب شد، هرچه بیشتر بتوانیم آن را انجام دهیم بهتر است. در این زمینه باید توجه كنیم كه كار خوب، یكى نیست و كارهاى خوب فراوانى وجود دارد. این كارهاى خوب متعدد در بسیارى از مواقع با هم تزاحم پیدا مىكنند و انسان به ناچار باید برخى را ترك كند و كنار بگذارد. در این مواقع، یك ضابطه روشن این است كه بین دو كار خوبى كه یكى واجب و دیگرى مستحب است، هیچگاه نباید جانب مستحب را مقدم داشت و واجب را ترك كرد. براى مثال، اگر كسى طلبه است و درس حوزه مىخواند، براى خواندن نمازهاى مستحب نباید از مطالعه درسش كم بگذارد.
در همین زمینه، برخى صوفى مسلكان وقتى به مراحلى مىرسند دیگر نماز نمىخوانند و در توجیه این كار خود مىگویند: «نادعلى» بخوان كه پدرجد نماز است! این نظیر آن است كه طلبهاى در درس و بحثش كوتاهى كند و به جاى آن به نماز و ذكر و دعا بپردازد وكار خود را اینگونه توجیه كند كه: زیارت عاشورا بخوان كه پدرجد درس و بحث است! البته نماز را باید به موقع و در اول وقت و با آدابش خواند، و قرائت قرآن هم باید داشت، اما در درس هم باید جدیت به خرج داد و به موقع در آن حاضر شد و به دقت گوش داد و مطالعه و مباحثه كرد. هیچگاه مستحب نمىتواند جاى تكلیف واجب را بگیرد. همچنین باید توجه داشت كه ما تكالیف واجب متعددى داریم كه باید به همه آنها عنایت داشته باشیم و وقتها و فرصتهایمان را به نحو مقتضى بین آنها توزیع كنیم. براى مثال، طلبه گرچه یكى از واجبات مؤكدش، به ویژه در زمانهایى همچون زمان ما، درس خواندن است، اما او نسبت به پدر و مادر و همسر و فرزندان خود نیز وظایف و تكالیفى دارد كه آنها را هم باید انجام دهد. از این رو یك طلبه نمىتواند به این عذر كه درس دارم، درباره انجام وظایف خود نسبت به پدر ومادر، همسر و فرزندانش كوتاهى كند. هرچیز جاى خود را دارد و هر كدام از این تكالیف باید درحد وجوبش مورد توجه قرار گیرد.
از این رو باید معناى اصل اعتدال و حد وسطى را كه علماى اخلاق فرمودهاند به درستى دریابیم و از گرفتار آمدن در دام برخى تفسیرها و برداشتهاى غلط و انحرافى بر حذر باشیم. برخى كه معناى این اصل را درست در نیافتهاند گمان مىكنند كه، براى
مثال، حد وسط در تلاش براى كسب روزى و مال و ثروت این است كه اگر انسان مىتواند روزانه یك هزار تا یك میلیون تومان درآمد داشته باشد، هر دو را كنار بگذارد و درآمد روزانه پانصد هزار تومان را انتخاب كند! یا در تحصیل علم، كمترین تلاش این است كه انسان چند كلمهاى از دانشى را فرا بگیرد. بالاترین تلاشهاى علمى نیز تلاش علمى دانشمندان و علمایى است كه تمام عمرشان را شبانهروز صرف آموختن دانش مىكنند. اكنون با توجه به این دو حدّ افراط و تفریط در تلاش علمى، راه مطلوب و صحیح و میانه آن است كه انسان نه به آن چهار كلمه اكتفا نماید و نه آنقدر تلاش كندكه علامه و آیتالله العظمى و نظایر آنها بشود!
روشن است كه چنین تفسیرهایى از اصل «اعتدال» و «حد وسط» كاملا اشتباه و به بىراهه رفتن است. حد وسطى كه در اینجا مطرح است كمّى نیست تا بر اساس آن بین هزار و یك میلیون، پانصد هزار را به عنوان حد وسط بگیریم. همانگونه كه اشاره كردیم، منظور از حد وسط در اینجا این است كه انسان در تزاحم امور و تكالیف با یكدیگر، هر كدام را طورى انجام دهد كه به دیگرى ضرر نزند. بر این اساس، حد وسط هر چیزى در واقع نسبت به مزاحماتش تعیین مىگردد. براى مثال، باید تا آنجا به كسب علم و دانش پرداخت كه به انجام وظایف واجبى كه نسبت به پدر و مادر، همسر و فرزندانمان داریم، آسیب نرساند. اگر آن قدر به تحصیل علم اهمیت دهیم كه این امور فراموش شود، چنین تحصیل علمى مطلوب نیست و حتى گاهى ممكن است در مواردى، برخى مصادیق آن، حرام یا شبه حرام باشد.
بنابراین تفسیر «كمّى» كردن از حد وسط در اینجا هیچ وجهى ندارد. روشن است كه هیچگاه مقصود از رعایت حد وسط در علم آموزى این نیست كه انسان نه باید بىسواد باشد و نه آنقدر درس بخواند كه علاّمه شود! یا در كسب مال و ثروت بگوییم نه فقر مطلق خوب است و نه اینكه انسان مال فراوان داشته باشد. اگر اینطور باشد پس حضرت سلیمان(علیه السلام) كارش درست نبود، چرا كه مُلك و سلطنتش بسیار وسیع و گسترده بود!
رعایت حد وسط در اینجا یعنى نیرو و امكاناتى كه صرف كارى مىكنیم در حد اعتدال باشد، نه آنكه بگوییم «حاصل» و «نتیجه»اى كه از عمل به دست مىآید حد
وسطش خوب است. از این رو ممكن است كسى در حد افراط و بیش از اندازه لازم براى تحصیل مال نیرو صرف كند و مال چندانى هم عایدش نشود. اینجا به دست نیامدن مال باعث نمىشود كه كار او را افراطكارى ننامیم و تقبیح نكنیم. از آن سو نیز ممكن است كسى كه نیروى كمى صرف تحصیل مال كند و مال حلال فراوانى نصیبش شود. اینجا نیز به دست آمدن مال فراوان سبب نمىشود كه تلاش فرد را امرى غیر اخلاقى و مصداق افراطكارى بدانیم.
فراموش نكنیم كه مفاد آیه مورد بحث ما مربوط به انفاق است و در معرفى یكى از اوصاف عبادالرحمان مىفرماید آنان كسانىاند كه از افراط و تفریط در انفاق پرهیز، و جانب اعتدال را در آن رعایت مىكنند:
وَالَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً؛(1)و [عباد الرحمان]كسانىاند كه چون انفاق كنند، نه اسراف مىكنند و نه تنگ مىگیرند، و میان این دو [روش] حد اعتدالى دارند.
از این رو بحثهایى كه اخیراً مطرح كردیم در فرضى است كه به اصطلاح علمى، «الغاى خصوصیت» كنیم و با توجه به عبارت «وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواما» ملاك و اصلى كلى و عمومى را از آیه استفاده كنیم و بگوییم انفاق خصوصیتى ندارد، بلكه اصولا و به طور كلى در هر كارى حد وسط آن مطلوب است و باید ملاك عمل قرار گیرد. البته فعلا در اینجا بنا نداریم درباره این مبنا، از دیدگاه فلسفه اخلاق اسلامى وارد بحث شویم و میزان صحت و سقم آن را بررسى نماییم. ممكن است در بررسىهاى بیشتر و دقیقتر به این نتیجه برسیم كه این ملاك در همه موارد با تعالیم اسلامى وفق نمىكند و سازگارى ندارد. اما به هر حال اگر چنین مبنایى را پذیرفتیم، باید توجه داشته باشیم كه معناى آن، حد وسط كمّى و عددى نیست تا، براى مثال، بگوییم حد ممكن دستیابى به علم یا مال و ثروت هر چقدر هست، اگر نصف آن را بگیریم كارمان درست و از لحاظ اخلاقى مطلوب است! یا در مقام خرج كردن مال، اگر همیشه نصف پولهایمان را خرج كنیم كارى
1. فرقان (25)، 67.
اخلاقى و درست انجام دادهایم و اگر كمتر یا بیشتر صرف كنیم كار نادرستى كردهایم!
تفسیر حد وسط، به نصف عددى، قطعاً و بى هیچ تردیدى تفسیرى باطل و اشتباه است. در همین بحث انفاق و صرف مال، گاهى ممكن است شرایطى پیش بیاید كه واجب یا مستحب باشد انسان تمامى اموال خود را بدهد. براى مثال، اگر دشمن به كشور اسلامى حمله كرده و براى نجات اسلام و مسلمانان لازم باشد ثروتمندان تمامى پسانداز خود را بدهند، باید این كار را انجام دهند. اگر براى دفاع از اسلام بذل جان لازم است، به طریق اولى بذل مال لازم خواهد بود. قرآن كریم نیز در آیات متعددى بر این امر تأكید كرده است:
وَجاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِی سَبِیلِ الله؛(1)و با مالها و جانهاتان در راه خدا جهاد كنید.
بنابراین، بر فرض هم كه ما از این آیه این قاعده كلى را استنباط و استخراج كنیم كه «در هر امرى كه دو طرف افراط و تفریط دارد حد وسطش مطلوب است»، اما نباید تصور كنیم این حد وسط، كمّى است و آنگاه درصدد برآییم در كسب مال، علم، در معاشرت و مسائل دیگر بر اساس این ملاك رفتار كنیم. قطعاً این مطلب به شوخى و خنده شبیهتر است تا حقیقت، كه براى مثال، بگوییم در اسلام اختیار چهار همسر دائمى اجازه داده شده، اكنون ما براى رعایت حد وسط خوب است دو زن داشته باشیم! هرگز چنین نیست:
فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَة؛(2)پس اگر بیم دارید كه به عدالت رفتار نكنید، پس یك [زن دائمى كافى است].
از این رو رعایت حد وسط كمّى كاملا گمراهكننده است. آنچه مسلّم است این است كه به هر كارى باید در حدى پرداخت كه با سایر تكالیف و ارزشها تزاحم پیدا نكند؛ اگر واجب است با سایر واجبات، واگر مستحب است با واجبات و سایر مستحبات مزاحمت نداشته باشد. به طور كلى، تدبیر عقلایى و حكیمانه آن است كه انسان به گونهاى زندگى كند كه بتواند همه شؤون زندگى را پوشش دهد و به نحو مقتضى نسبت به پاسخگویى به نیازهاى متزاحم و گوناگون اقدام نماید. آدمى گاهى فقط چشمش را به یك جهت
1. توبه (9). 41.
2. نساء (4)، 3.
مىدوزد و از سایر جهات و مسائل غافل مىشود. رعایت اصل اعتدال و حد وسط ما را از افتادن در دام چنین غفلتى نگاه خواهد داشت.
در زمینه بحث انفاق، تذكر نكتهاى كه به هملباسهاى بنده و دوستان طلبه مربوط مىشود خالى از لطف و فایده نخواهد بود؛ چرا كه گاهى دوستان ما از این نكته غافل مىشوند. غیر از بحث تزاحم تكالیف كه اشاره كردیم درس خواندن یك طلبه نباید مانع از انجام واجبات دیگر نظیر برّ والدین و صله رحم توسط او شود؛ مسأله دیگرى كه در اینجا وجود دارد انفاق واجبى است كه گاهى به گردن برخى از ما طلبهها مىآید و ما از آن غافلیم.
همه مىدانند كه زندگى نوع ما طلبهها از راه وجوهات شرعى اداره مىشود. پولهایى كه مردم به عنوان خمس و زكات و سایر وجوه شرعى به مراجع و علما مىپردازند، توسط آن بزرگواران به عنوان شهریه در اختیار طلاب قرار مىگیرد تا در مصارف زندگى خود هزینه كنند. این وضعیت موجب مىشود كه گاهى دوستان طلبه ما تصور مىكنند كه چون زندگى ما از راه خمس و زكاتى كه مردم مىپردازند تأمین مىشود، پس دیگر بر خود ما پرداخت خمس واجب نیست. از این رو، گاهى دیده مىشود برخى از طلاب بر اساس چنین ذهنیتى، در زندگى خود حساب سال ندارند. این دوستان توجه نمىكنند كه بر فرض هم كه چنین مسألهاى صحیح باشد، اما گاهى یك طلبه ممكن است درآمدهایى از غیر راه شهریه و وجوهات شرعى داشته باشد.
در واقع دو نكته در این زمینه وجود دارد كه دوستان باید توجه كنند: نكته اول اینكه اگر چیزى از شهریه زیاد بیاید و خرج نشود، باید به بیتالمال باز گردانده شود. شهریهاى كه آقایان مراجع از محل وجوهات شرعى به طلاب مىپردازند معمولا به عنوان مصرف به آنها داده مىشود. از این رو اگر فرضاً طلبهاى مقدارى از شهریهاى را كه به این عنوان به او داده شده مصرف نكرد، مالك آن اضافه نیست و باید آن را به بیتالمال بازگرداند. این نكته بسیار مهمى است كه گاهى براى برخى دوستان طلبه سوء تفاهم مىشود و از آن غفلت مىكنند. براى آنكه این مسأله واضحتر شود خوب است به مسألهاى شبیه آن توجه كنیم:
در پرداخت خمس و زكات و وجوهات شرعى براى آنكه مردم به زحمت نیفتند و لازم نباشد مستقیماً به دفتر خود علما مراجعه كنند، معمولا مراجع عظام تقلید در شهرها و مناطق مختلف وكلایى دارند كه مردم به آنها مراجعه مىكنند. اكنون فرض كنید كسى از طرف مرجعى براى اخذ وجوهات اجازه دارد و مجاز هم هست كه ثلث آن را در نیازهاى شخصى خودش صرف كند. در اینجا موارد متعددى پیش مىآید كه مبالغى از وجوهات نزد وكیلى جمع مىشود و او نیازى به استفاده از آن ندارد. حال اگر فرضاً این وكیل از دنیا برود، اینگونه نیست كه این اموال به ورثه او منتقل شود، بلكه این اموال به امانت نزد او بوده و اكنون كه از دنیا رفته به بیتالمال باز مىگردد. در مورد طلبهاى هم كه شهریهاى به عنوان مصرف به او داده مىشود مسأله دقیقاً همینطور است و در صورت عدم مصرف، كل آن مازاد باید به بیتالمال بازگردانده شود.
نكته دوم در همین زمینه این است كه كه یك طلبه ممكن است غیر از شهریه درآمدهاى دیگرى هم داشته باشد. براى مثال، كتاب و مقالهاى نوشته و حق التألیفى گرفته، یا منبرى رفته و در ازاى آن وجهى به او دادهاند. این درآمدها دیگر شهریه و از محل وجوهات شرعى نیست تا گفته شود شهریه خمس ندارد، بلكه حساب آنها جدا است و در صورت اضافه آمدن از مخارج سال حتماً باید خمس آن پرداخت شود. بنابراین كسى نمىتواند با این عذر كه من خودم از راه شهریه و مصرف خمس زندگى مىكنم، خود را از داشتن حساب سال معاف و معذور بدارد. اینكه، من همیشه بدهكار هستم و هشتم گرو نُه است، دلیل موجّهى براى نداشتن حساب سال و پرداخت نكردن خمس نیست. مسلمان باید سال خمسى داشته باشد و در موعد مقرر حساب زندگىاش را رسیدگى كند و حتى اگر مبلغ ناچیزى هم از درآمد سالش زیاد آمده خمس آن را بپردازد. حتى اگر صد تومان یا هزار تومان هم اضافه آمده باشد، باید خمس آن را پرداخت كرد. كسى كه خمس مالش را، هر چقدر هم كم و ناچیز، پرداخت نكند غاصب محسوب مىشود و كارش مصداق بارز «غصب» است؛ آن هم نه غصبى مثل همه غصبهاى دیگر، بلكه این كار، غصب مال امام معصوم(علیه السلام) و ذرّیه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و سادات، و بدترین غصبها است.
از این رو نداشتن سال مالى و نپرداختن خمس مسألهاى بسیار خطرناك است و نمىتوان با این بهانه كه «من درآمدى ندارم و خودم براى گذران زندگى از سهم امام مصرف مىكنم» از زیر بار آن شانه خالى كرد. حتى كسانى كه از كمكهاى مالىِ خانوادهشان استفاده مىكنند، اگر مىدانند كه آنها اهل خمس نیستند و وجوهات نمىدهند، باید پولى را كه از آنها دریافت مىكنند تخمیس كرده و وجوهات آن را بپردازند و سپس مصرف كنند. مؤمنان باید در خانواده خود این مسأله را به دختر و پسرهایشان هم كه در ابتداى سن تكلیف هستند یاد بدهند و به آنها تأكید كنند كه از همان ابتداى سن تكلیف براى خودشان سال خمسى و حساب سال داشته باشند و حتى اگر یك دو ریالى هم خمس به آنها تعلق مىگیرد آن را پرداخت كنند.
ندادن خمس علاوه بر آنكه از گناهان كبیره است و آثار تكلیفى دارد، آثار وضعى بسیار بدى نیز به جاى مىگذارد. خوردن مال حرام غیر از جهنم و عذاب، قساوت قلب و شقاوت مىآورد. كسى كه اموال مردم و مال حرام در شكمش انباشته شده باشد، دیگر میل به عبادت و رغبت به كار خیر پیدا نمىكند، توفیقاتش سلب مىگردد و دعایش مستجاب نمىشود. ترتب این آثار سوء نیز فقط مربوط به كسانى نیست كه میلیونى و میلیاردى خمس بدهكارند و نمىدهند، بلكه افرادى مثل ما هم كه چندان مال و ثروتى ندارند ممكن است به این عواقب دچار شوند. بنابراین باید توجه كنیم كه براى پرداخت خمس لازم نیست حتماً سرمایهدار و صاحب درآمد و ثروت میلیاردى باشیم و با همین درآمد اندك و زندگى معمولى هم مىتوانیم به سهم خودمان مشمول پرداخت خمس واقع شویم.
در هر صورت، خلاصه قسمت اخیر بحث این شد كه ما طلاب باید توجه داشته باشیم پرداختن به درس و بحث و اداى این تكلیف واجب، ما را از انجام واجبات دیگر نظیر برّ والدین و كمك مالى به آنها در صورت توان، صله رحم، رعایت حقوق همسر، فرزندان، بستگان و همسایگان باز ندارد. همچنین از انفاقهاى مالى واجب نباید غافل باشیم و گمان نكنیم كه چون خود ما شهریه مىگیریم و سهم امام مصرف مىكنیم، نیازى به داشتن سال مالى و حساب سال و پرداخت خمس از سایر درآمدهایمان نداریم.