وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الأَْرْضِ هَوْناً وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما؛(1)و بندگان خداى رحمان كسانىاند كه روى زمین به نرمى [و بىتكبر] راه مىروند، و چون نادانان ایشان را مورد خطاب قرار دهند [و سخنان نابخردانه گویند] به ملایمت پاسخ مىدهند.
یكى از شیوههاى قرآن كریم در بیان مطالب این است كه مجموعهاى از صفات مطلوب و صفاتى را كه مورد امر و تأكید خداى متعال است، تحت عنوانى خاص بیان مىكند، به نحوى كه موجب ترغیب دیگران براى كسب این صفات باشد. براى مثال، همچنانكه پیش از این اشاره كردیم، در ابتداى سوره بقره، پس از ذكر عنوان «متقین» اوصافى را براى آنان بیان مىكند:
الم* ذلِكَ الْكِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ * الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالاْخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ؛(2)این است كتابى كه در [حقانیت] آن هیچ تردیدى نیست، [و]مایه هدایت تقوا پیشگان است؛ آنان كه به غیب ایمان مى آورند و نماز را برپا مى دارند و از آنچه به ایشان روزى داده ایم انفاق مى كنند، و آنان كه بدان چه به سوى تو فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان مى آورند و به آخرت یقین دارند.
1. فرقان (25)، 63.
2. بقره (2)، 1 ـ 4.
در ادامه نیز تضمین مىكند كسانى كه چنین اوصافى دارند از هدایت الهى برخوردارند و رستگارى از آنِ ایشان است:
أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(1)آنانند كه از هدایتى از جانب پروردگارشان برخوردارند و آنها همان رستگارانند.
همانگونه كه در جلسه گذشته توضیح دادیم، از این آیات شریفه استفاده مىشود كه «مفلح» و رستگار كسى است كه اهل «تقوا» باشد و «متقى» نیز كسى است كه داراى چنین اوصافى باشد. به عبارت دیگر، قرآن كریم در این آیات، با مساوى دانستن «مفلحین» و «متقین»، بر اساس شیوه مألوف خود كه بدان اشاره كردیم، صفاتى را در معرفى آنان ذكر مىكند. این شیوه در موارد مختلفى از قرآن كریم به كار رفته است، كه باز براى نمونه مىتوان به این آیه از سوره بقره، كه پیش از این نیز آن را ذكر كردیم، اشاره كرد:
لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَساكِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسّائِلِینَ وَفِی الرِّقابِ وَأَقامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَالصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون؛(2)نیكوكارى آن نیست كه روى خود را به سوى مشرق و [یا] مغرب بگردانید، بلكه نیكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پیامبران ایمان آورَد، و مال [خود] را با وجود دوست داشتن آن به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه ماندگان و گدایان و در [راه آزاد كردن]بندگان بدهد، و نماز را برپاى دارد و زكات را بدهد، و آنان كه چون عهد بندند به عهد خود وفا كنند، و در سختى و زیان، و به هنگام جنگ شكیبایانند؛ آنانند كسانى كه راست گفتهاند، و آنان همان پرهیزگارانند.
صدر این آیه اشاره دارد به برخى سنّتهاى قومى و قبیلهاى بىپایه و اساس كه در زمان
1. همان، 5.
2. همان، 177.
جاهلیت بین اعراب وجود داشت و آنان كارهایى را به عنوان مصادیق نیكوكارى و «بِرّ» مىدانستند. براى مثال، مىگفتند در ایام حج نباید از درِ خانه وارد شد، و از این رو از بالاى دیوار وارد خانههایشان مىشدند! یا در عباداتشان بسیار اهتمام داشتند كه رویشان حتماً به سمت خاصى باشد، و امورى از این قبیل كه هیچ اصالت و واقعیتى نداشت. قرآن مىفرماید انجام اینگونه كارها دلیل برّ و نیكى نیست.
طبیعى است كه هر فردى مایل است انسانى خوب و اهل برّ و نیكى باشد و هیچ كس را نمىتوان پیدا كرد كه بگوید من دوست دارم انسان بدى باشم. حتى كسانى هم كه كار بدى مرتكب مىشوند سعى دارند به گونهاى آن را توجیه نمایند.
در هر صورت، همه انسانها دوست دارند حتى به ظاهر هم كه شده، افرادى خوب و نیكوكار باشند، و در این مقدار از مسأله اختلافى وجود ندارد. آنچه در این میان مشكلآفرین و دردسرساز مىشود این است كه در تعیین مصادیق برّ و نیكى اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد. قرآن كریم در این آیه مىفرماید خوبى این نیست كه رویتان را به این سو یا آن سو كنید، بلكه اگر به دنبال برّ مىگردید و مىخواهید انسانى خوب و اهل برّ باشید، بدانید كه انسان نیكوكار كسى است كه اهل این كارها باشد:
آمَنَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَساكِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسّائِلِینَ وَفِی الرِّقابِ وَأَقامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَالصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.
همانگونه كه ملاحظه مىشود، قرآن كریم بر اساس همان روش كلى كه در ابتداى بحث اشاره شد، در این آیه نیز براى معرفى نیكوكاران و كسانى كه اهل «برّ» هستند مجموعهاى از صفات و افعال را ذكر كرده است. اگر این صفات با آنچه كه در آیات ابتداى سوره بقره در وصف «متقین» آمده است مقایسه گردد، جهات اشتراك متعددى بین آنها دیده مىشود. از همین رو مىبینیم در پایان این آیه و پس از ذكر صفات و افعال مذكور، چنین كسانى را به عنوان «متقین» معرفى مىكند: أُولئِكَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون.
تفاوتهایى هم كه بین این آیه و آیات ابتدایى سوره بقره در توصیف متقین وجود دارد، بخشى از آن به تفاوت در «اجمال» و «تفصیل» باز مىگردد. در هر دوجا بحث ایمان به اصول دین، یعنى توحید و نبوت و معاد آمده، ولى در آیه 177 ایمان به ملائكه نیز آورده شده است. ذكر ملائكه در اینجا در واقع از آن جهت است كه آنان واسطه «وحى» هستند و بنابراین از لوازم و دنبالههاى ایمان به «نبوت» به شمار مىروند. پس یك تفاوت این است كه در این آیه ایمان به «نبوت» كمى تفصیلىتر ذكر شده است. تفاوت اجمال و تفصیل دیگر مربوط به موضوع «زكات» و «انفاق» است. گرچه در هر دوجا یكى از صفات متقین انفاق كردن و دادن زكات ذكر گردیده، اما در آیات ابتدایى سوره بقره این مطلب به اجمال آمده بود، در حالى كه در این آیه مقدارى تفصیل داده شده و علاوه بر اصل انفاق، مواردى هم كه انفاق در آنها صورت مىگیرد بیان شده است.
در هر صورت، یكى از روشهاى قرآن در بیان مطالب این است كه عنوانى را ذكر مىكند و براى معرفى و توضیح آن، مجموعهاى از صفات و افعال را بیان مىدارد. تا اینجا ما در جلسات گذشته، یكى از این موارد را كه مربوط به آیات ابتدایى سوره «مؤمنون» مىشد به تفصیل مورد بحث قرار دادیم و در ضمن آن، در همین زمینه به آیاتى از سوره «معارج» و همچنین آیات ابتدایى سوره «بقره» نیز اشاره كردیم. اكنون برآنیم كه طى چند جلسه نمونهاى دیگر از این موارد را كه در سوره «فرقان» و در معرفى «عباد الرحمان» آمده است مورد بحث و گفتوگو قرار دهیم. این آیات اینگونه آغاز مىشود:
وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الأَْرْضِ هَوْناً وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما؛(1)و بندگان خداى رحمان كسانىاند كه روى زمین به نرمى [و بىتكبر] راه مى روند، و چون نادانان ایشان را مورد خطاب قرار دهند [و سخنان نابخردانه گویند] به ملایمت پاسخ مىدهند.
در جلسات پیشین درباره «مفلحان» بحث مىكردیم، اما در سوره «فرقان» عنوان جدیدى
1. فرقان (25)، 63.
به نام «عباد الرحمان» مطرح است. قبل از آنكه به بررسى صفات «عباد الرحمان» كه در سوره فرقان آمده است بپردازیم، مناسب است تأملى در خود این عنوان داشته باشیم.
قرآن كریم در موارد متعددى انسانها را با عنوان «عباد» یاد كرده است. این كلمه در قرآن گاهى به تنهایى و بدون اضافه شدن به چیز دیگرى آمده است؛ نظیر این آیه كه مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ عِبادٌ أَمْثالُكُم؛(1)هر آینه كسانى را كه غیر از خدا مى خوانید، بندگانى همچون خود شما هستند.
و گاه نیز این كلمه به كلمهاى دیگر اضافه شده است، كه البته مضاف الیه آن در همه موارد یكى نیست و تفاوت مىكند؛ براى نمونه مىتوان به مواردى نظیر عِبادَ الله،(2)عِبادُ الرَّحْمن،(3)عِبادِی،(4)عِبادِك،(5)عِبادِه(6)و عِبادِنَا(7)اشاره كرد.
قرآن كریم از سوى دیگر نیز خداى متعال را نسبت به بندگان، «مولا» یا «ولىّ» مىنامد. «مولا» و «ولىّ» هر دو از یك ریشه و تقریباً به یك معنا هستند، گرچه از نظر ادبى اندك تفاوتى با یكدیگر دارند كه این مقال جاى پرداختن به آن نیست.
به هر حال، به طور كلى، اینكه بگوییم «مردم بندگان خدا هستند و خداوند مولاى آنان است»، به خودى خود بار ارزشى خاصى ندارد و نظیر آن است كه بگوئیم «مردم مخلوق خدا هستند و خداوند خالق آنها است». اما در مواردى، به خصوص آنجا كه این كلمه (عباد) به یاى متكلم و یا وصفى از اوصاف خداوند اضافه گردد و «عبادى» و یا، براى مثال، «عباد الرحمان» گفته شود، بار ارزشى خاصى دارد و نكتهاى خاص در آن لحاظ مىگردد. در این موارد به لحاظ نكته و
1. اعراف (7)، 194.
2. صافات (37)، 74؛ و موارد دیگر.
3. زخرف (43)، 19و فرقان (25)، 63.
4. بقره (2)، 186؛ و موارد دیگر.
5. نمل (27)، 19؛ و موارد دیگر.
6. انعام (6)، 18؛ و موارد دیگر.
7. یوسف (12)، 24؛ و موارد دیگر.
لطافت خاصى كه مدنظر است، به جاى آنكه از تعابیرى نظیر «ناس» یا «بنى آدم» و مانند آنها استفاده شود، كلماتى همچون «عبادى» و «عبادالرحمن» و نظایر آنها به كار مىرود. براى مثال، در سوره بقره مىفرماید:
وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون؛(1)و هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند [بگو]من نزدیكم، و دعاى دعاكننده را ـ به هنگامى كه مرا بخواند ـ اجابت مىكنم. پس [آنان] باید دعوت مرا اجابت كنند و به من ایمان آورند، باشد كه راه یابند.
در این آیه نفرموده: «اذا سألك الناس عنى: هرگاه كه مردم از تو درباره من بپرسند»، بلكه تعبیر «عبادى» را به كار برده كه بسیار لطیف و عاطفى و ترغیبكننده است. خداى متعال در اینجا با تعبیر «عبادى» در واقع بسیار دوستانه و با مهربانى با انسانها سخن مىگوید و با منتسب كردن آنان به خود، گویا اینگونه القا مىكند كه مردم بندگان من هستند و جایى و كسى جز مرا ندارند كه بخواهند درد دلشان را به او بگویند و حاجاتشان را از او طلب كنند. در ادامه آیه نیز با تأكید بر اینكه من به بندگانم بسیار نزدیكم، آنها را تشویق و ترغیب مىكند كه به اجابت خداوند امیدوار باشند و حتماً او را بخوانند و حاجاتشان را از درگاه او مسألت نمایند.
نمونهاى دیگر از همین كاربرد را مىتوان در آیات پایانى سوره «فجر» مشاهده كرد:
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً * فَادْخُلِی فِی عِبادِی * وَادْخُلِی جَنَّتِی؛(2)اى نفس به آرامش رسیده! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است. پس در سلك بندگانم درآى و در بهشت من داخل شو!
كسى كه به مقام نفس مطمئنه رسیده، قاعدتاً از «بندگان» خاص خدا است و مراتب بالایى از «عبودیت» را پشت سر گذاشته است؛ پس چرا در اینجا خداى متعال به او خطاب مىكند كه در سلك بندگان من درآى؟ به علاوه، همه انسانها به طور طبیعى،
1. بقره (2)، 186.
2. فجر (89)، 27 ـ 30.
بخواهند یا نخواهند مخلوق و بنده خدا هستند و نیازى نیست كه آنها را با امر و دستور در سلك بندگان خداى متعال در آورند. پاسخ این سؤال و حل این مشكل این است كه این «عبادى» معناى دیگرى غیر از معناى اولى و متداول آن دارد و نكته خاصى در آن لحاظ شده است.
به طور كلى، بسیارى از واژهها در قرآن به دو صورت استعمال شده است: یكى به صورت عام و دیگرى به صورت خاص. گاهى واژهاى است كه به لحاظ معناى اولى و لغوى بسیار عام است و همه انسانها را شامل مىشود و قرآن نیز گرچه آن را در مواردى به همین شكل عام استعمال كرده، اما در مواردى نیز از آن معنایى خاص اراده كرده كه فقط بر برخى انسانها صدق مىكند و دستهاى خاص از آنها را شامل مىشود. براى مثال، واژه «ولایت» در قرآن از اینگونه موارد است و به دو صورت عام و خاص به كار مىرود. از یك زاویه و دید، ولایت خداوند بر همه مخلوقات ثابت است و خداى متعال مولا و صاحب اختیار و ولىّ همه آنها است و هیچ موجودى در این عالم از خود اختیارى ندارد. بالاترین عرصه ظهور و بروز این ولایت نیز در روز قیامت است كه همگان به رأى العین خواهند دید كه صاحب اختیارى جز خداى متعال وجود ندارد:
هُنالِكَ الْوَلایَةُ للهِِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَواباً وَخَیْرٌ عُقْبا؛(1)در آنجا [آشكار شد كه]ولایت از آنِ خداوندِ بر حق است. او است [كه]برترین ثواب و بهترین عاقبت [را براى مطیعان دارد].
اما با این حال، «ولایت» در قرآن گاهى نیز به معنایى خاص به كار رفته كه طبق آن معنا خداى متعال فقط مولا و ولىّ مؤمنان و برخى افراد و گروههاى خاص است و دیگران از محدوده ولایت به این معنا خارجند و در عوض، تحت ولایت شیطان، طاغوت و مانند آنها هستند:
اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات؛(2)خداوند ولّى و سرپرست كسانى
1. كهف (18)، 44.
2. بقره (2)، 257.
است كه ایمان آوردهاند؛ آنان را از تاریكىها به سوى نور بیرون مىبرد. [اما] كسانى كه كافر شدند اولیاى آنها طاغوت[ها] هستند، [كه] آنها را از نور به سوى تاریكىها بیرون مىبرند.
و باز براساس همین معنا است كه قرآن مىفرماید، مؤمنان مولا دارند اما كافران را مولایى نیست:
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَیَنْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللهُ عَلَیْهِمْ وَلِلْكافِرِینَ أَمْثالُها * ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكافِرِینَ لا مَوْلى لَهُم؛(1)مگر در زمین سیر نكرده اند تا ببینند فرجام كسانى كه پیش از آنها بوده اند به كجا انجامیده است؟ خدا زیر و زبرشان كرد، و كافران را نظایر [همین كیفرها در پیش]است. چرا كه خدا سرپرست كسانى است كه ایمان آوردهاند، ولى كافران را ولّى و سرپرستى نیست.
اگر «ولایت» به معناى عام آن را در نظر بگیریم، خداوند مولاى همه مردم، و مردم همه عبد و بنده خداى متعال هستند، اما به لحاظ «ولایت» به معناى خاص آن است كه قرآن مىفرماید: أَنَّ الْكافِرِینَ لا مَوْلى لَهُم. این ولایت كه لازمهاش عنایت خاص، تربیت خاص و به تبع آن، نعمتهاى خاص است، به مؤمنان اختصاص دارد و كافران از آن حظ و بهرهاى ندارند.
به عنوان نمونهاى دیگر، نظیر همین مسأله را مىتوان در مورد كاربرد واژه «هدایت» در قرآن ملاحظه كرد. قرآن این كلمه را در دو معناى عام و خاص به كار مىبرد. مقصود از هدایت عام، نشان دادن راه است كه اصطلاحاً به آن «ارائه طریق» گفته مىشود. این هدایت اختصاص به فرد یا گروهى ندارد و همه انسانها از آن بهرهمندند و بر اساس آن، خداوند راه سعادت را به همه انسانها نشان داده و آنها را به پیمودن آن توصیه فرموده، و در مقابل نیز با مشخص كردن مسیر ضلالت و شقاوت، انسانها را از پیمودن آن برحذر داشته است. نمونههایى از كاربرد هدایت به این معنا را مىتوان در آیات زیر مشاهده كرد:
وَأَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى؛(2)و اما ثمودیان، پس آنان را هدایت كردیم [اما] كوردلى را بر هدایت ترجیح دادند.
1. محمد (47)، 11 و 12.
2. فصلت (41)، 17.
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّاسِ وَبَیِّنات مِنَ الْهُدى وَالْفُرْقان؛(1)ماه رمضان [همان ماه] است كه در آن، قرآن فرو فرستاده شده است، [كتابى] كه مایه هدایت مردم و[متضمن] نشانههاى هدایت و [میزان]تشخیص حق از باطل است.
إِنّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُورا؛(2)ما راه را به او (انسان) نشان دادیم؛ یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس.
اما گاهى مقصود از هدایت در قرآن، هدایت خاص است كه اصطلاحاً از آن به «ایصال الى المطلوب» تعبیر مىشود. در این نوع هدایت، خداوند غیر از ارائه طریق و نشان دادن راه، دست بنده را مىگیرد و با عنایت ویژه و مدد خاص خود او را تا مقصد نیز مىرساند. آیات زیر نمونههایى از كاربرد هدایت به معناى خاص است:
إِنَّـكَ لا تَـهْدِی مَـنْ أَحْـبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ یَهْدِی مَنْ یَشاء؛(3)در حقیقت، تو هركه را دوست دارى، نمى توانى هدایت كنى، و لیكن خدا است كه هركس را بخواهد هدایت مى كند.
إِنَّ اللهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ؛(4)همانا خداوند، گروه ستمكاران را هدایت نمىكند.
وَاللهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِیم؛(5)و خداوند هر كه را بخواهد به راه راست هدایت مى كند.
در هر صورت، مقصود این است كه در بحث فعلى و مورد نظر ما نیز كلمه «عباد» در قرآن دو اطلاق عام و خاص دارد. گاهى «عباد» كه گفته مىشود مقصود تمامى بندگان هستند و همه آنها را در بر مىگیرد؛ نظیر این آیه كه مىفرماید:
وَكَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً بَصِیرا؛(6)و كافى است كه پروردگارت نسبت به گناهان بندگان آگاه و بینا است.
1. بقره (2)، 185.
2. انسان (76)، 3.
3. فصص (28)، 56.
4. مائده (5)، 51.
5. بقره (2)، 213.
6. اسراء (17)، 17.
یا این آیه كه مىفرماید:
وَاللهُ بَصِیرٌ بِالْعِباد؛(1)و خداوند نسبت به بندگانش بینا است.
اما گاه «عباد» به معناى خاص به كار مىرود و فقط گروه خاصى از بندگان را شامل مىشود. براى نمونه، اشاره كردیم كه آیه شریفه «فَادْخُلِی فِی عِبادِی»(2)در سوره مباركه فجر از این قبیل است.
اكنون «عباد الرحمان» نیز كه در سوره فرقان آمده، از مواردى است كه «عباد» در آن به معناى خاص به كار رفته است. از یك نگاه، همه مردم بندگان خداى رحمان هستند و از این حیث تفاوتى بین آنها نیست. اما به قرینه اوصافى كه در ادامه آیه و آیات بعدى آمده، معلوم مىشود كه اینجا مقصود از «عباد الرحمان» همه انسانها نیستند و معناى خاصى از آن اراده شده است.
اما اینكه چرا از بین همه اسما و صفات خداوند، در اینجا صفت رحمانیت خداوند انتخاب شده، شاید نكتهاش این باشد كه اینجا صحبت از عباد و بندگانى است كه مشمول «رحمت خاص» الهى قرار مىگیرند و لیاقت درك و دریافت رحمتهاى ویژه خداوند را پیدا مىكنند. در هر حال، از سیاق كلام این مقدار مسلّم است كه مقصود از «عباد الرحمان» در اینجا همه بندگان و خلایق نیستند، بلكه آن گروه از بندگان منظورند كه اوصافشان در ادامه آمده است.
در واقع اضافه عباد به رحمان در اینجا بر اساس نكته و عنایتى خاص انجام شده كه اصطلاحاً «اضافه تشریفى» نامیده مىشود. مقصود از اضافه تشریفى اضافهاى است كه مضاف از مضافالیه كسب شرافت و حرمت مىكند. این اضافه در موارد دیگرى نیز در قرآن كریم به كار رفته است. براى مثال، اینكه خانه كعبه را «بیت الله» و خانه خدا مىنامند از همین باب است. به لحاظ تكوینى همه مكانها مخلوق خداوند هستند و با خداى متعال نسبت دارند، اما اینكه قرآن مكانى خاص را به خصوص «بیت الله» نامیده، به لحاظ شرافت و عظمت و حرمتى است كه خانه كعبه دارد. یا اینكه خداى متعال در
1. آلعمران (3)، 20.
2. فجر (89)، 29.
قرآن كریم در مورد خلقت انسان و دمیده شدن روح در او، تعبیر « نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(1)را به كار مىبرد و روح انسان را از روح خود مىداند، از باب همین اضافه تشریفى است، وگرنه همه موجودات وجود خود را از خداى متعال دریافت مىكنند. اكنون در اینجا هم كه تعبیر «عباد الرحمان» به كار رفته و خداوند گروهى از بندگان را به خصوص به خودش نسبت مىدهد و بنده خود معرفى مىكند، براى شرافت دادن به آنها و بیان مقام و عظمت ایشان است.
كلمه «عباد» جمع «عبد» است و معناى عبد تقریباً مترادف با «مملوك مطلق» است. در سابق نیز كه بحث برده و كنیز، و به اصطلاح عربى «عبید» و «اماء» مطرح بود، به برخى افراد به همین لحاظعبد و برده گفته مىشد كه ملك طلق دیگران بودند و هیچ اختیارى از خود نداشتند و صاحبان و مالكان آنها هر تصمیمى كه درباره ایشان مىگرفتند، باید تسلیم آن مىشدند.
در بحث عبد بودن انسانها در مقابل خداوند گاهى جنبه تكوینى آن لحاظ مىشود. در این لحاظ انسان از حیث تكوینى و وجودى، چه بخواهد و چه نخواهد عبد و مملوك خداوند است و همه هستى و وجودش از آنِ خداى متعال است و هیچ كس و هیچ چیز هم نمىتواند این رابطه را تغییر دهد؛ چرا كه رابطهاى حقیقى و تكوینى است و قراردادى و اعتبارى نیست تا قابل تغییر باشد.
در همین زمینه گاهى معما و متناقضنمایى را به این صورت مطرح مىكنند كه آیا خداوند مىتواند هیچ انسانى را از مملوكیت و بندگى خود خارج كند؟ اگر به این سؤال پاسخ منفى داده شود، آنگاه چنین نتیجه گرفته مىشود كه پس قدرت خداوند نقص و كاستى دارد. اگر هم به آن پاسخ مثبت داده شود، اشكال خواهد شد كه پس چرا مىگویید رابطه «عبودیت» بین خدا و انسانها یك رابطه تكوینى و تغیرناپذیر است و همه انسانها به لحاظ تكوینى بنده خدا هستند؟
حل این متناقضنما این است كه اصولا «خلق انسانى كه عبد و ملك خدا نباشد»
1. حجر (15)، 29.
محال است. به عبارت دیگر، قدرت خداوند به امورى تعلق مىگیرد كه ذاتاً امكان پوشیدن لباس وجود را داشته باشند و «محال» خود ذاتاً قابلیت تحقق و وجود را ندارد. به تعبیر فلسفى، در مواردى از این قبیل، مشكل در «فاعلیت فاعل» نیست بلكه نقص از «قابلیت قابل» است. هر انسانى اگر بخواهد موجود شود، وجودش عین بندگى و مملوكیت خواهد بود و جز این، راهى و فرضى براى وجود آن نمىتوان در نظر گرفت. از این رو تحقق انسانى بدون آنكه ملك خدا باشد، امرى محال و غیر ممكن است، و قدرت خدا به فعل محالْ تعلق نمىگیرد.
در هر صورت، یك وجهه و لحاظ «عبد» بودن انسان، وجهه و لحاظ تكوینى است. انسان تكویناً سرتاپاى وجودش از آنِ خدا است و به معناى واقعى كلمه از خود هیچ ندارد. همه آنچه كه انسان دارد خداى متعال به او داده است و انسان با تمام وجودش ملك خدا است و این ملكیت و عبودیت به هیچ وجه جدا شدنى و قابل سلب نیست و اگر موجودى بخواهد از ملكیت خدا خارج شود تنها راه آن این است كه معدوم گردد.
اما وجهه دیگرِ عبد بودن و بندگى انسان وجهه اختیارى است. گاهى وقتى گفته مىشود انسانى «عبد خدا» است، منظور این است كه به اراده و اختیار خود راه عبودیت و بندگى را در پیش گرفته و به لوازم آن پاىبند شده است. اینجا نشانه بندگى این است كه خود فرد با انجام كارهایى بنده بودن خود را نشان دهد و به اثبات برساند.
در عبودیت به این معنا، برخلاف عبودیت تكوینى، همه انسانها یكسان نیستند و وضع و حال آنها مىتواند بسیار متفاوت باشد. در اینجا عدهاى بنده خدا مىشوند و سر به فرمان او مىسپارند، و كسانى نیز غیر خدا را برمىگزینند و طوق بندگى شیطان و هواى نفس و نظایر آنها را بر گردن مىاندازند. قرآن خود این تعبیر را به كار مىبرد كه عدهاى به عبادت و پرستش شیطان پرداخته و بنده او شدهاند:
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ(1)مُسْتَقِیم؛ اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكردم كه شیطان را مپرستید، زیرا وى دشمن آشكار شما است؟ و این كه مرا بپرستید، [كه]این است راه راست؟
1. یس (36)، 60 و 61.
انسان در زندگى اختیارى خود دو راه پیش رو دارد. یك راه این است كه به مملوكیتش در مقابل خداوند معترف و به لوازم آن پاىبند، و تسلیم او باشد و هر كارى را كه مىخواهد انجام دهد، ملاحظه كند كه آیا مولایش به آن راضى است و اجازه مىدهد یا راضى به انجام آن نیست. راه دیگر هم راه طغیان است كه سردمدار آن ابلیس است. در بین مخلوقاتى كه ما مىشناسیم و در قرآن و روایات به ما معرفى شده است اولین كسى كه بناى طغیان را گذاشت شیطان بود:
وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِین؛(1)و چون فرشتگان را گفتیم: «آدم را سجده كنید»، همه سجده كردند، به جز ابلیس كه سرباز زد و تكبر ورزید و از كافران شد.
تعبیرات قرآن بیانگر این است كه كسانى كه مخالف راه خدا مىروند تابع شیطانند:
إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلى لَهُم؛(2)بىگمان كسانى كه پس از آنكه [راه]هدایت بر آنان روشن شد [به آن] پشت كردند، شیطان آنان را فریفت و به آرزوهاى دور و درازشان انداخت.
البته اینكه شیطان چگونه در ما تصرف مىكند و با وسوسه خودْ ما را مىفریبد و ما چگونه از او تبعیت مىكنیم، و مسائلى نظیر آن، بحثهایى است كه باید در جاى خود دنبال شود. به هر حال، زبان قرآن این است كه اگر كسانى مخالفت امر خدا مىكنند و در مقام پرستش و بندگى خدا نیستند، بنده شیطان و تحت سلطه اویند:
اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُون؛(3)شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است. آنان حزب شیطانند. آگاه باش كه حزب شیطان همان زیان كارانند.
گاهى نیز تعبیر قرآن این است كه این افراد بنده هواى نفس خود هستند و خود و هواى نفسشان را اله و معبود خویش قرار دادهاند:
1. بقره (2)، 34.
2. محمد (47)، 25.
3. مجادله (58)، 19.
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم؛(1)پس آیا دیدى آن كس را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را با آگاهى گمراه گردانیده است.
برخى خواستهاند از تطبیق این دو دسته آیات این چنین نتیجه بگیرند كه شیطان همان هواى نفس است، كه البته نظر قابل قبولى نیست و مسأله به این صورت است كه شیطان و هواى نفس دو چیز مختلف هستند و شیطان از طریق وسوسه، هواى نفس انسان را به استخدام خود درمىآورد. دلیل این مدعا نیز این است كه اولا براساس آیات قرآن شیطان از جنّیان است نه از انسیان و آدمیان:
وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِیسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه؛(2)و [یاد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتیم: «آدم را سجده كنید»، پس [همه]جز ابلیس سجده كردند، كه از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچى كرد.
و ثانیاً بر اساس روایات، ابلیس دستكم شش هزار سال قبل از خلقت آدم آفریده شده است و ربطى به نفس و هواى نفس انسان ندارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره مىفرماید:
وَكانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة لا یُدْرى اَمِنْ سِنىِ الدُّنْیا اَمْ مِنْ سِنِى الآخِرَة؛(3)[شیطان] شش هزار سال عبادت خدا كرده بود، كه معلوم نیست آیا از سالهاى دنیا است یا از سالهاى آخرت.
مگر آنكه گفته شود «شیطان» معنایى عام دارد و منظور از آن، خصوص ابلیس نیست، بلكه مقصود هر موجود پلیدى است كه در این صورت هواى نفس را هم شامل خواهد شد. در هر صورت، از این بحثها كه بگذریم، اجمالا قرآن انسانهایى را معرفى مىكند كه بنده غیر خدا هستند و به جاى خدا، شیطان یا هواى نفس و مانند آنها را بندگى مىكنند؛ از جمله در همین سوره فرقان كه فعلا محل بحث ما است، مىفرماید:
أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَیْهِ وَكِیلاً * أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلا؛(4)آیا دیدى آن كس را كه هواى
1. جاثیه (45)، 23.
2. كهف (18)، 50.
3. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 234.
4. فرقان (25)، 43 و 44.
[نفس]خود را معبود خویش قرار داده است؟ آیا [مى توانى]ضامن [هدایت] او باشى؟ یا گمان دارى كه بیشترشان مىشنوند یا مىاندیشند؟ آنان جز مانند چهارپایان نیستند، بلكه گمراهترند.
مىفرماید: این كسانى كه هوا پرستند و تابع هواى نفس خویشند، شما مىپندارید و خیال مىكنید كه درك انسانى و عقل دارند، اما حقیقت این است كه آنان از فهم و درك انسانى بىبهرهاند و همردیف حیوانات و چهارپایان، و بلكه پستتر و فرومایهتر از آنهایند.
در سوره جاثیه نیز مىفرماید:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُون؛(1)پس آیا دیدى آن كس را كه هوس خویش را معبود خود قرار داد و خدا او را با آگاهى گمراه گردانیده و بر گوش و دلش مُهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمى گیرید؟
كسانى كه هواى نفسشان را معبود خویش قرار مىدهند، خداوند بر چشم و گوش آنها پرده مىاندازد و دیگر حقیقت را نمىبینند و حرف حق را نمىشنوند. آنان چنان در شهوات و هواهاى نفسانى خویش فرورفتهاند كه مانند چهارپایان جز خور و خواب و شهوت چیزى از دنیا نمىفهمند: إِنْ هُمْ إِلّا كَالاَْنْعام؛ و بلكه بالاتر، چنین كسانى از حیوان بىمقدارتر و پستترند: بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلا. نباید هم تصور شود كه پستى و فرومایگى اینان به سبب بىسوادى و نداشتن علم و تحصیلات است، بلكه با وجود داشتن علم و آگاهى به چنین وضعیت خفتبارى مىافتند: وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم.
در هر حال، انسان در مسیر زندگىاش یا بنده خدا است و یا بنده هواى نفس و شیطان، و راه سومى وجود ندارد. كسانى كه فكر مىكنند از قید هر عبودیتى آزادند و از هیچ كس تبعیت نمىكنند و فقط خودشان هستند كه تصمیم مىگیرند و برنامهریزى مىكنند، راه
1. جاثیه (45)، 23.
باطل مىپویند. اینان در حقیقت همان بندگان هواى نفسند كه معبود خویش را هواى نفسشان قرار دادهاند و او است كه براى آنها نقشه مىكشد و ایشان را به گمراهى مىافكند. آنكه مىگوید: «خودم»؛ این خود در واقع همان هواى نفس و شیطان است كه افسار او را به دست گرفته و آن بیچاره خیال مىكند كه خودش تصمیم مىگیرد و كار مىكند. این افراد در بند شهوت خویش گرفتارند و شهوت شیطانى و هواى نفسانى صاحب اختیار آنها است و آنها را به هر سو كه بخواهد مىكشاند. اینان خود مىپندارند كه انسانهایى آزادند و از هر قید و بندى رهایى یافتهاند و هیچكس و هیچچیز بر آنها حكومت ندارد، در حالى كه آزادى واقعى جز در بندگى خدا یافت نمىشود. البته توضیح این مسأله نیاز به بحثى عمیق و گسترده دارد كه این مقال جاى آن نیست.
اجمالا قرآن كریم مىفرماید آدمى یا بنده خدا است یا بنده شیطان. انسان در مسیر زندگى دو راه بیشتر ندارد: یا در مقام اطاعت و بندگى خدا است و برنامه عملى زندگىاش مطابق با دستورات الهى تنظیم مىشود و به جریان در مىآید، و یا سر به فرمان خدا ندارد و در مقام یاغىگرى است. البته كسى كه در زندگىاش به خدا و دستورات او اعتنایى ندارد، ممكن است احیاناً و برحسب اتفاق در جایى هم خواستهاش با خواست خداوند مطابق باشد، اما این امر فقط یك تلاقى اتفاقى است، نه آنكه او براى آنكه خدا گفته، چنان خواست و ارادهاى داشته باشد. بندگى خدا این است كه انسان عملى را چون خدا فرموده انجام دهد، نه چون «دلش» آن را مىخواهد.
البته اینكه انسان معبودى، خواه خدا و خواه غیر او، براى خود قرار دهد، از لحاظ آگاهانه یا نیمهآگاهانه بودن تفاوت مىكند و داراى مراتبى است. در مورد ما كه مسلمان و معتقد به خدا هستیم مسأله به این صورت است كه وقتى، براى مثال، نماز مىخوانیم، در ذهنمان به صورت آگاهانه این تصور وجود دارد كه موجود فوقالعاده كامل و شریفى را پرستش مىكنیم كه همه هستى ما از او است و ما در مقابل او نهایت احترام و خضوع را مراعات مىكنیم. اساساً اگر چنین اعتقادى نباشد عبادت خدا انجام نمىگیرد. اما در طرف مقابل، عبادت شیطان یا هواى نفس همیشه به این صورت نیست كه فرد بگوید چون شیطان موجودى با كمال و شریف و معبود من است من باید در مقابل او احترام و
خضوع كنم، بلكه در اینجا در بسیارى از موارد، این عبادت به صورت نیمهآگاهانه است و خود شخص توجه ندارد كه واقعاً در مقابل شیطان سر فرود آورده و او را عبادت نموده است. به خصوص، اینگونه نیست كه شخص در این طور موارد، نهایت قداست و احترام را براى شیطان قائل باشد و از این باب تن به بندگى و خضوع در مقابل او بدهد. گناهكاران، حتى منافقان و كفار به هنگام معصیت و گناه نمىگویند: چون جناب ابلیس چنین فرموده، و «قربة الى ابلیس» این كار را انجام مىدهیم! اما با این حال قرآن مىفرماید اینان بندگان شیطان و هواى نفسند؛ كه البته باید توجه داشت معناى این كلام قرآن آن نیست كه همان عبادت آگاهانهاى را كه ما در مقابل خداوند انجام مىدهیم، اینان هم نسبت به شیطان انجام مىدهند. ناگفته نگذاریم كه البته افرادى نیز وجود دارند كه گفته مىشود «شیطانپرست» هستند و واقعاً شیطان را عبادت مىكنند و براى او احترام قائلند. در هر صورت، از این گروه كه بگذریم بقیه افرادى كه قران آنها را عبد شیطان یا هواى نفس مىداند، اینگونه نیست كه به احترام شیطان و به نشانه خضوع در برابر او عمل معصیتكارانه انجام دهند. آنها فكر مىكنند كه آن كار خواست خودشان است و چون دلشان مىخواهد آن را انجام مىدهند، اما غافلند كه در واقع تحت سیطره و تسلط شیطان قرار دارند و او است كه آنها را به انجام آن كار وا مىدارد. در هر حال، در قاموس قرآن همین مقدار خضوع، گرچه نیمهآگاهانه، كافى است كه ما عمل این افراد را مصداق «عبادت» و اینگونه افراد را «بندگان شیطان و هواى نفس» و در زمره كسانى بدانیم كه: اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه.
خلاصه بحث این جلسه این شد كه «عبودیت تكوینى» امرى است مربوط به همه مخلوقات و به گروه خاصى از انسانها اختصاص ندارد و مقصود از «عباد الرحمان» اینگونه عبودیت نیست. «عباد الرحمان» كسانى هستند كه اختیاراً به بندگى خدا روى آوردهاند و به جاى آنكه اسیر نفس و جزو كسانى باشند كه «اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»، سر تسلیم در مقابل خدا فرود مىآورند و او را معبود خویش قرار مىدهند. در مقابل نیز «مولویت» خداوند نسبت به بندگان و مخلوقات دوگونه است: تكوینى و تشریعى. به لحاظ تكوینى و اصل وجود، خداوند مولا و صاحب اختیار همه موجودات و انسانها است، اما مولویت خاصّ خداوند فقط در مورد كسانى صدق مىكند كه به اختیار خود مولویت
خداوند را پذیرفته و سر به فرمان الهى دارند و مسیر زندگى خود را بر اساس امر و نهى خداوند تنظیم مىكنند. از این رو، كافران كه به مخالفت با احكام الهى برمىخیزند، بهرهاى از مولویت تشریعى خداوند ندارند و به تعبیر قرآن كریم: أَنَّ الْكافِرِینَ لا مَوْلى لَهُم(1).
از خداى متعال مسألت داریم كه ما را از «عباد الرحمان» قرار دهد و توفیق عبودیت و بندگى و عمل به دستوراتش را به همه ما عنایت فرماید.
1. محمد (47)، 11.