یورش به خانه وحی - جعفر سبحانی
پيشگفتار
ظلم و ستم به خاندان رسالت، پس از رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، از رويدادهاي مسلم تاريخ اسلام است که نميتوان درباره آن شک و ترديد نمود، محدثان و تاريخ نگاران با تمام محدوديتها و فشارها حقايق را به گونهاي بازگو کرده و از آن حوادث تلخ و دردآور، ياد نمودهاند.
شريف مرتضي (355- 436) مينويسد:
«در آغاز کار، محدثان و تاريخ نويسان اهل سنت آنچه را در اين مورد ميشنيدند به صورت کامل نقل ميکردند، ولي چه بسا بر اشکالاتي در برخي از چيزهايي که نقل مينمودند واقف گشتند پس از نقل آنها خودداري کردند». [الشافی ج3ص241] .
چه بي مهري بالاتر از اين که امام اميرمومنان عليهالسلام را به صورت بسيار زننده براي بيعت به مسجد بردند و اميرمومنان در پاسخ نامه معاويه [شرح ابن ابی الجدید ج15ص186] که در آن به اين موضوع اشاره کرده بود، چنين مينويسد:
«گفتي که من بسان شتر سرکش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند، خواستي از من انتقاد کني ولي در واقع امر ستودي و خواستي رسوايم کني اما خود را رسوا کردي. هرگز بر مسلماني ايراد نيست که مظلوم واقع شود.» [نهج البلاغه صبحی الصالح نامه 28] .
بنابراين، هر نوع شک و ترديد در اين مسائل جز فريب وجدان و اغفال ناآگاهان، چيز ديگري نيست.
اخيرا در يکي از مجلات، مقالهاي پيرامون زندگي حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان «از ولادت تا افسانهي شهادت» منتشر گرديده و نويسنده سعي نموده بود تا حقايق تاريخي را انکار ورزد و شهادت سرور زنان جهان را به وسيلهي عاملات خلافت، افسانه پندارد.
خوشبختانه- پس از انتشار آن- از طرف برخي از موسسات، پاسخ بسيار متقن و روشن- ولي موجز- به آن داده شد، در نتيجه مشت نويسنده باز شد، ولي در اين رساله، مدارک بيشتري ارائه شده و موضوع، حالت تواتر به خود گرفته است.
با اين همه ما نيز معترفيم که در اين رساله نيز اجمال، جاي تفصيل را گرفته و تشريح حوادث تلخ و جانسوز پس از سقيفه در خور کتابي گسترده است و هرگز در يک يا دو مقاله نميگنجد.
خانههاي رفيع
قال الله تعالي:
«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْکَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالغُدُوِّ وَالْأَصَالِ). [نور/36] .
«(اين چراغ پر فروغ) در خانههايي قرار داد که خداوند اذن فرموده، ديوارهاي آن را بالا برند، خانههايي که نام خدا در آنها برده ميشود و صبح و شام در آنه تسبح او ميگويند».
بحثهاي آينده به روشني ثابت خواهد کرد که بيت فاطمه عليهاالسلام از مصاديق روشن اين آيه ميباشد که احترام و تکريم آن وظيفهي هر مسلماني است، ولي متاسفانه اين بيت پس از در گذشت پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مورد هتک قرار گرفت.
اين رساله با مصادر و مدارک قطعي، واقعيت هتک حرمت خانهي آن حضرت را روشن ميسازد به گونهاي که براي هيچ دير باوري، جاي شک و ترديد باقي نميماند.
جامعهي اسلامي پس از رحلت رسول خدا
درگذشت پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم جامعه اسلامي را در بوتهي امتحاني بزرگ قرار داد و پايههاي ايمان و تسليم و پذيرش افراد را نسبت به اصول و فروع اسلام، کاملا آشکار ساخت، در آن برههي حساس از تاريخ، عقدهها و کينههايي که در نهانگاه خوف از مقام رسالت، پنهان شده بود، عيان گشت و روشن گرديد که اسلام خواهي گروهي از مهاجر و انصار، به هدف نيل به يک رشته مقامات و مناصب دنيوي انجام گرفته است و آنان، دين خدا را تا آنجا پذيرا هستند که با منافع دنيويشان در اصطکاک نباشد.
پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، جامعه اسلامي را دو خطر بزرگ، از داخل و خارج، تهديد ميکرد: از يک طرف حزب نفاق و ستون پنجم به شدت در صدد ايجاد فتنه و آشوب در داخل بود تا نظام از درون فروريزد، لذا ابوسفيان- موقعي که امام، جسد مبارک پيامبر را غسل ميداد- در خانهي امام را زد و گفت دست خود را بده تا با تو به عنوان خليفهي مسلمين بيعت کنم و هر نوع مخالفت احتمالي را با نيروي قبيلهي خود سرکوب سازم! امام که از نيت سوء او آگاه بود، دست رد بر سينهي نامحرم زد و فرمود:
«واللَّه ما أردتَ بهذا إلّا الفتنه، و انّک و اللَّه طال ما بغيتَ الإسلام شرّاً، لا حاجة لنا في نصيحتک». [تاریخ طبری ج2/ص449] .
«به خدا سوگند تو هدفي جز ايجاد فتنه و آشوب نداري و پيوسته براي اسلام خواهان شر و بدي بودي، ما را به خير خواهي نيازي نيست!».
از طرف ديگر، احتمال حمله روميان قوت ميگرفت، زيرا در اجراي فرمان پيامبر که دستور داده بود ياران او هر چه زودتر مدينه را به عزم سرزمين روم (شام کنوني) ترک کنند، عمدا تعلل شده بود و اين در حالي است که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در بستر بيماري،سر باز زنندگان از اين فرمان را مشمول نفرين خود قرار داده بود:
«جَهِّزُوا جيشَ أُسامَة، لَعَنَ اللَّهُ مَن تَخَلَّفَ عَنْه». [ملل و نحل شهرستانی1/23] .
«سپاه اسامه را آماده حرکت سازيد، متخلفان از آن از رحمت خدا دور باشند».
گذشته از اين، روح ياغيگري در برخي از قبايل عرب زنده شده و ميخواستند به عناوين گوناگون از زير چتر حکومت اسلامي بيرون آيند تا از هر نوع پرداخت زکات و غيره خود داري کنند.
در چنين شرايط خاص و سرنوشت ساز، اما چارهاي جز مماشات با کودتا گران و اغماض از بيعتي که با او در سرزمين غدير انجام گرفته بود، نداشت و اگر بر حفظ حق مسلم خود اصرار ميورزيد چه بسا منويات حزب نفاق و دشمن خارجي جامهي عمل ميپوشيد، لذا ناچار شد در مقابل قانون شکنيها و خلاف کاريها مماشات کند و جلو فتنهي بزرگي را بگيرد. چنانچه خود اميرمومنان در سخنانش به اين نکته اشاره دارد:
«فامسکتُ يدي حتّي رأيتُ راجعةَ الناس قد رجعتْ عن الإسلامِ يدعون إلي مَحْقِ دينِ محمّد صَلَيّ اللَّهُ عَلَيْه و اله وَ سَلَمَ فخشيتُ إن لمأنصُر الإسلامُ و أهلَه أن أري فيه ثلماً أو هدماً تکون المصيبة به عليَّ أعظم من فوت ولايتکم الّتي إنّما هي متاع أيام قلائل». [نهج البلاغه نامه 62] .
«دست بر روي دست گذاردم تا اين که به چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و ميخواهند دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم را نابود سازند، در اينجا بود که ترسيدم اگر اسلام و مسلمانان را ياري نکنم بايد شاهد نابودي و حکومت چند روزه بر شما مهمتر بوده و هست».
نشستي در سقيفه
هنوز جسد پيامبر گرامي بر روي زمين قرار داشت و مراسم تغسيل و تکفين آغاز نشده بود و ياران رسول خدا در محل دفن او گفتگو ميکردند و چشمها گريان و خردها حيران بود که ناگهان دو نفر به نامهاي: «معن بن عُديّ و عُديم بن ساعده»، از سقيفه بني ساعده خبر آوردند که انصار گرد هم آمده و ميخواهند با «سعد بن عباده» به عنوان خليفهي رسول خدا بيعت کنند! اين خبر را آهسته به ابيبکر گفتند و او همراه عمر و ابوعبيده، بدون اينکه کسي را از هدف خود آگاه سازد، رهسپار محل اجتماع انصار شد. آنان موقعي به سقيفه رسيدند که سعد بن عباده، رئيس قبيلهي خزرج، مشغول سخنراني بود و خدمات انصار را به اسلام، يادآور ميشد.
تشريح سرگذشت سقيفه و آن که چگونه يک اقليت کوچک که از سه نفر و بنا به نقلي از پنج نفر تجاوز نميکرد پيروز شدند، مفصل و گسترده است و در اين مقاله جاي بازگويي آن نيست. سرانجام نتيجه اين شد که رئيس قبيله اوس از انصار براي ناکام گذاردن خزرجيان با ابوبکر بيعت کرد و در پي اين امر، اقليت ناچيز مهاجرين حاضر در سقيفه، به همين اندازه اکتفا کرده و سقيفه را به عزم مسجد ترک گفتند و در نيمه راه مسجد به بيعتگيري از افراد مشغول شدند و آنچه از خاطرهها و يادها محو شد، جنازهي پيامبر و مراسم دفن و کفن و نماز بر آن حضرت بود!
اميرمومنان عليهالسلام همراه عباس و گروهي از بني هاشم و مهاجر، پيکر مطهر پيامبر را به خاک سپردند و خود و عدهاي از علاقهمندان، شاهد صحنهي بيعت گيريها و مقام خواهيهاي گروه اقليت بودند.
اي کاش به همين مقدار اکتفا ميورزيدند ولي اصرار داشتند با ارعاب و تهديد از علي عليهالسلام بيعت بگيرند تا سرانجام، بني هاشم نيزبيعت نمايند. در اين موقع، رويدادهاي تلخي رخ داد که قلم از نقل و بيان آن شرم دارد.
رويدادهاي پس از خروج از سقيفه
در طول تاريخ، گروهي از نويسندگان، متاثر از خلفاي اموي و عباسي کوشيدهاند که از کنار حوادث تلخ پس از خروج از سقيفه با سکوت بگذرند و آن را بازگو نکنند بالاخص، با مرور زمان بر اندام صحابهي پيامبر، لباس عصمت پوشانيده شد و هر نوع انتقاد از آنها با برچسب «ارتداد»، همراه گرديد! ولي در اين ميان دو گروه توانستند تا حدي پرده از روي حقيقت بردارند:
الف: گروهي تا آنجا شهامت داشتند که فقط سوء قصد خلفا را بيان کنند و اين که براي خذ بيعت و به هم زدن اجتماع بني هاشم در خانه علي عليهالسلام تا مرز جنگ با آنان پيش رفتند (اما اين که حادثهاي نيز رخ داد يا نه؟ از بيان اين قسمت خود داري نمودند).
ب: گروهي که از شهامت بيشتري برخوردار بودند حوادث بعدي را نيز يادآور شدند و افزودند که خانه به آتش کشيده شد و دختر پيامبر مصدوم گشت و فرزندي که در رحم داشت سقط گرديد.
البته انتظار اين که علاقهمندان خلفا يا حقوق بگيران دربارخلافت، اين نوع حقايق را بي پرده بنويسند، انتظاري دور از واقعيت است، ولي در عين حال حقايق در تاريخ پنهان نمانده و چهرهي حقيقت، روشن گشته است.
ما در اين بحث فشرده، از مورخان و محدثان اهل سنت که تا حدي داراي شهامت بودهاند نصوصي را نقل ميکنيم و روشن است که اگر روايات و نصوص علماي شيعه را بر گفتهي مورخان و محدثان ياد شده بيفزاييم ماجرا از حد تواتر بالاتر رفته و جنبهي «مقطوع» و «مسلم» خواهد يافت.
اخيرا فردي «ناآگاه» از تاريخ صحيح اسلام يا «غافل نما» از واقعيات آن، مقالهاي دربارهي دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نوشته و پس از ذکر مناقب و فضايل آن حضرت، مذبوحانه کوشيده است بي حرمتي که دربارهي آن حضرت انجام گرفته و به «شهادت» ايشان منتهي شده است را انکار ورزد.
از آنجا که بخشي از آن مقاله، مصداق تحريف روشن تاريخ بود، بر آن شديم که به بيان بخشي از حقايق تاريخي در اين زمينه بپردازيم و موضوع سحن ما را در اين مقاله، نکات زير تشکيل ميدهند:
1. عصمت فاطمه زهرا عليهاالسلام در لسان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم.
2. احترام خانهي آن حضرت در قرآن و سنت.
3. بي حرمتي به خانه و شخصيت آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.
اميدواريم که با تشريح نکات سه گانهي فوق، نويسندهي آن مقاله در برابر حقيقت، سر تسليم فرود آورده و از نوشته خود نادم و پشيمان گردد و با شهامتي که در خور حق پژوهان است به جبران کار خود بپردازد.
عصمت زهرا در لسان رسول خدا
دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مقام والايي برخوردار است و سخنان رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم در حق وي حاکي از عصمت و پيراستگي او از گناه ميباشد. آنجا که دربارهي او چنين ميفرمايد:
«فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني». [صحیح بخاری 5/29] .
«فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به خشم آورد همانا مسلما مرا خشمگين کرده است».
ناگفته پيداست که خشم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مايهي اذيت و ناراحتي اوست و سزاي چنين شخصي در قرآن کريم چنين بيان شده است:
(... وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَاللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ). [توبه/61] .
«آنان که رسول خدا را آزار دهند براي آنان عذاب دردناکي است».
چه دليلي استوارتر بر عصمت فاطمه عليهاالسلام که به تصريح پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رضاي وي مايه رضاي خدا و خشم او مايه خشم خدا معرفي گرديده است، چنانکه ميفرمايد:
«انّ اللَّه يغضبُ لِغضبک و يَرضي لرضاک». [مسترک حاکم 3/154] .
«دخترم فاطمه! خدا با خشم تو، خشمگين و با خشنودي تو، خشنود ميشود».
به پاس چنين مقامي والا، او سرور زنان جهان است و پيامبر در حق او چنين فرموده:
«يا فاطمة! ألا ترضين أن تکوني سيّدةَ نساء العالَمين، و سيّدةَ نساءِ هذه الأُمّة، و سيّدةَ نساءِ المؤمنين». [مسترک حاکم3/156] .
«دخترم فاطمه! آيا (به اين کرامتي که خدا به تو داده) خشنود نيستي که تو سرور زنان جهان، سرور زنان اين امت و سرور زنان مومن باشي».
در اين از تذکر نکتهاي ناگزيريم: عصمت فردي چون دخت گرامي پيامبر، ملازم با نبوت نيست، به گواه اين که حضرت مريم، به شهادت قرآن، معصوم از گناه بود [آل عمران /42 ] ولي هرگز پيامبر نبود.
ما اگر بخواهيم دربارهي فضايل و مناقب دخت گرامي پيامبر سخن بگوييم بايد به نگارش کتابي مفصل بپردازيم، ولي به همين اندازه بسنده ميکنيم.
حرمت خانه ي حضرت زهرا از ديدگاه قرآن و سنت
محدثان، يادآور ميشوند وقتي آيهي مبارکه (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أن تُرْفَعَ وَيُذْکَرَ فِيهَا اسْمُهُ...) [نور/36] بر پيامبر فرود آمد، پيامبر آيه را در مسجد تلاوت کرد. در اين هنگام شخصي برخاست و گفت: اي رسول گرامي، مقصود از اين بيوت با اين برجستگي چيست؟
پيامبر فرمود: خانههاي پيامبران.
در اين موقع ابوبکر برخاست، در حالي که به خانهي علي و فاطمه عليهاالسلام اشاره ميکرد، گفت: آيا اين خانه از همان خانهها است؟
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ گفت: بلي از برجستهترين آنها است. [الدر المنثور 6/203] .
پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مدت نه ماه هر روز پنج مرتبه، وقت هر نماز به در خانهي دخترش ميآمد، بر او و همسر عزيزش سلام ميکرد و اين آيه را ميخواند:
(... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرًا) [اجزاب33] . [الدر المنثور6/606] .
«خداوند فقط ميخواهد پليدي و گناه را از شما اهلبيت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».
پيداست خانهاي که مرکز نور الهي بوده و خدا به ترفيع آن امر کرده است، از احترام بسيار بالايي برخوردار ميباشد.
خانهاي که اصحاب کسا را در بر ميگيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد ميکند، بايد مورد احترام قاطبهي مسلمانان باشد.
اکنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر، تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟
هتک حرمت خانه ي حضرت زهرا
با اين سفارشهاي موکد، متاسفانه برخي، حرمت خانهي آن حضرت را ناديده گرفته و به هتک آن پرداختند و اين فاجعهاي نيست که بتوان بر آن پرده افکند.
ما، در اين مورد، نصوصي را از کتب اهل سنت نقل مينماييم تا روشن شود که مسالهي هتک حرمت خانهي زهرا و رويدادهاي بعدي، يک واقعيت مسلم است نه يک افسانه. و با اينکه در عصر خلفا سانسور فوقالعادهاي نسبت به نگارش فضايل اهلبيت و مثالب اصحاب اعمال ميشد، ولي به حکم اينکه «حقيقت شيء، نگهبان آن است» اين حقيقت تاريخي تا حدي به طور زنده درکتابهاي تاريخي و حديثي محفوظ مانده است. ضمنا در نقل مدارک، ترتيب زماني نگارش آنها را در نظر ميگيريم تا به نويسندگان عصر حاضر برسيم.
ابن ابيشيبه و کتاب المصنف
ابوبکر بن ابيشيبه (159- 235) مولف کتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل ميکند:
«انه حين بويع لابي بکر بعد رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم کان علي و الزبير يدخلان علي فاطمه بنت رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم فيشاورونها و يرتجعون في امرهم.
فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمه، فقال: يا بنت رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم و الله ما من احد احب الينا من ابيک و ما من احد احب الينا بعد ابيک منک، و ايم الله ما ذاک بما نعي ان اجتمع هولاء النفر عندک، ان امرتهم ان يحرق عليهم البيت.
قال: فما خرج عمر جاءوها، فقالت: تعلمون ان عمر قد جاءني، و قد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليکم البيت، و ايم الله ليمضين لما حلف عليه». [مصنف ابن ابی شیبه 8/572] .
بررسي سند روايت المصنف
در اعتبار شخص مولف (يعني ابن ابيشيبه) همين بس که ذهبي، دانشمند رجالي اهل سنت (متوفاي 748) دربارهي اوميگويد: «عبدالله بن محمد بن ابيشيبه، حافظ بزرگ و حجت است. احمد بن حنبل و بخاري و ابوالقاسم بغوي از او نقل روايت کرده و گروهي او را توثيق کردهاند... ابن شيبه از کساني است که از پل عبور کرده و در منتهاي وثاقت است». [میزان الاعتدال 2/49ش4549] .
و دربارهي راويان، گزارشي نيز يادآور ميشويم که ابن ابيشيبه حديث را با سند ياد شده در زير نقل ميکند:
حدثنا محمد بن بشر، حدثنا عبدالله عمر، حدثنا زيد بن اسلم، عن ابيه اسلم.
اينک بررسي وثاقت اين گروه:
الف) محمد بن بشر: ابن حجر عسقلاني ميگويد: «ابن معين او را توثيق نموده، ابوداوود او را حافظترين محدثان کوفه شمرده و ابن حبان او را جز ثقات نام برده است. نسائي و ابن قانع به توثيق او پرداختهاند و همچنين...». [تهذیب التهذیب9/74ش90] .
ب) عبيد الله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب يکي از فقهاي هفتگانه مدينه است که در سال 147 در گذشته است.
ابن حجر عسقلاني ميگويد: «نسائي او را ثقه و ضابط معرفي کرده و ابن معين و ابن زرعه و حاتم نيز او را از ثقات شمردهاند.
ابن ميمونه وي را از سادات مدينه و اشراف قريش ميشرمد و برترين فرد از نظر علم و عبادت و حفظ و اتقان حديث بود». [3تهذیب التهذیب7/40ش71] .
ج) زيد بن اسلم عدوي، فقيه مدينه است که گروهي مانند احمد و ابوزرعه و نسائي به وثاقت او تصريح کرده و يعقوب بن شيبه او را اهل فقه و دانش و مفسر قرآن وثقه دانسته و در سال 136 در گذشته است. [تهذیب التهذیب3/396ش728] .
د) اسلم عدوي: وي بخشي از زمان پيامبر را درک کرده و از ابوبکر و عمر و عثمان و ابن عمر و معاذ بن جبل و ابيعبيده و حفصه نقل روايت ميکند. عجلي و ابوزرعه او را از ثقات شمردهاند. اسلم در سال 80 و در سن 114 سالگي در گذشته است. [تهذیب التهذیب1/266ش501] .
ما در معرفي اين افراد به فشرده گويي پرداختيم و به منظور اختصار، از نقل کلمات ديگر رجاليان و محدثان که حاکي از تعريف و توصيف آنهاست، خود داري کرديم.
بررسي سند تاريخ
دربارهي اعتبار بلاذري از ديدگاه اهل سنت همين بس که ذهبي در کتاب تذکره الحافظ وي را با القاب: حافظ، اخباري و علامه ميستايد [تذکرةالحفاظ3/92ش860] و در کتاب سير اعلام النبلاء او را چنين توصيف ميکند: علامه، اذيب، نويسنده. [سیر اعلام النبیلا 13/162ش96] .
ابن کثير در کتاب «البدايه و النهايه» از ابن عساکر نقل ميکند که: «بلا ذري، نويسنده و داراي کتابهاي خوبي است» [البدایه و النهایة 11/65] بنابراين نبايد دربارهي بلا ذري شک و ترديد کرد.
اکنون به بررسي راويان گزارش ياد شده ميپردازيم:
الف) علي بن محمد معروف به ابوالحسن مدائني (متوفاي 234): يحيي بن حسين دربارهي او ميگويد: ثقه، ثقه، ثقه. [میزان الاعتدال 3/153 ش5921] .
ب) مسلمه بن محارب: بخاري در تاريخ کبير از مسلمه نام برده و از او روايت ميکند [تاریخ بخاری 7/387ش 1685] و سکوت بخاري، از نظر دانشمندان نشانه وثاقت اوست. [تعجیل المنفعة ص219-223-225-254] .
ج) سلمان بن طرخان تيمي (منسوب به قبيلهي تيم از طريق ولاء): وي از شخصيتهايي مانند انس بن مالک، طاووس و غيره نقل کرده و سعيد دربارهي او ميگويد: من راستگوتر از سلمان تيمي نديدم.
ابن معين و نسائي، سليمان را ثقه دانستهاند. عجلي او را تابعي ثقه و از نيکان اهل بصره ميشمرده و ابن سعد ميگويد: او ثقه و کثير الحديث است. ابن حبان نيز او را از ثقات شمرده و ميگويد: از عابدان اهل بصره و از صالحان است. او ثقه و در نقل حديث کاملا ضابط ميباشد. [تهذیب التهذیب 4/203ش341] .
د) ابن عون: عبدالله بن عون بصري (متوفاي 151) از رجال صحاح ششگانه است که از ثمامه بن عبدالله بن انس و گروهي ديگر نقل روايت ميکند.
ابن سعد در طبقات مينويسد: او فردي ثقه و گرايشهاي عثماني داشته، متقي و پرهيزگار بوده است. نسائي در کُني او را ثقه و مامون ميداند. ابن حبان او را از ثقات شمرده، ابن ابيشيبه او را ثقه و کتاب او را صحيح دانسته است و همچنين.... [تهذیب التهذیب 5/346-349 ش600] .
تا اينجا بررسي سند به پايان رسيد. اين دو سند صحيح تاريخي، به وضوح حاکي از آن است که بعد از درگذشت پيامبر گروهي که در راس آنان شيخين قرار داشتهاند تصميم به هتک حرمت خانهي زهرا عليهاالسلام گرفتهاند، اما اين که افراد مزبور، به نيت خود جامهي عمل نيز پوشانيدهاند يا نه؟ اين مطلب را بايد از بررسي مدارک بخش آينده به دست آورد.
ابن قتيبه و الامامه و السياسه
مورخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري (212- 276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پر کار حوزه تاريخ و ادب اسلامي است، مولف کتاب تاويل مختلف الحديث و ادب الکاتب و غيره. [الاعلام 4/137] وي در کتاب «الامامه و السياسه» چنين مينويسد:
«انّ أبابکر رضي اللَّه عنه تفقد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند علي کرم اللَّه وجهه فبعث إليهم عمر فجاء فناداهم و هم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب و قال: و الّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها علي من فيها، فقيل له: يا أباحفص انّ فيها فاطمة فقال: و إن». [الامامة و السیاسة ص12 چ مصر] .
«ابوبکر از کساني که از بيعت با او سر برتافته و در خانه علي گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه علي آمد وآنان را صدا زد که بيرون بيايند ولي آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع، عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايي که جان عمر در دست اوست بيرون بياييد والا خانه را بر سرتان آتش ميزنم. مردي به عمر گفت: اي اباحفص (کنيهي عمر) در اين خانه فاطمه دخت پيامبر است، او گفت: باشد!».
ابن قتيبه دنبال داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است:
«ثمّ قال عمر، فمشي معه جماعه، حتي أتوا باب فاطمة، فذقّوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلي صوتها: يا أبتِ يا رسولاللَّه! ماذا لقينا بعدک من ابن الخطاب و ابن أبيقحافة. فلما سمع القوم صوتها و بکائها انصرفوا باکين و کادت قلوبهم تتصدع و اکبادهم تنفطر و بقي عمر و معه قوم فأخرجوا علياً، فمضوا به إلي أبيبکر، فقالوا له: بايِع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذاً و اللَّه الّذي لا إله إلّا هو نضرب نقک...». [المامةو السیاسة ] ص13.
«عمر همراه گروهي به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامي که فاطمه صداي آنها را شنيد، با صداي بلند گفت: اي رسول خدا! پس از تو چه مصيبتهايي به ما از فرزند خطاب و ابيقحافه رسيد؟! وقتي مردم که همراه عمر بودند صداي زهرا را شنيدند گريهکنان برگشتند، ولي عمر با گروهي باقي ماند و علي را از خانه بيرون کشيدند و نزد ابيبکر بردند و به او گفتند، بيعت کن. علي گفت: اگر بيعت نکنم چه ميشود؟، گفتند: به خدايي که جز او خدايي نيست گردنت را ميزنيم!!...». [ سند کتاب الامامه و السیاسه معجم المطبوعات العربیه ص212] .
طبري و تاريخ او
محمد بن جرير طبري (متوفاي 310)، فقيه و تاريخ نگار برجسته اهل سنت در تاريخ خود، رويداد فجيع هتک حرمت به خانهي ويح را چنين بيان ميکند:
«أتي عمر بن الخطاب منزل عليّ وفيه طلحة و الزبير و رجال من المهاجرين، فقال واللَّه لاُحرقنّ عليکم أو لتخرُجُنّ إلي البيعة، فخرج عليه الزبيرُ مُصلِتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه». [تاریخ طبری 2/423 چاپ بیروت] .
«عمر بن خطاب به در خانهي علي آمد، در حالي که گروهي از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وي رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش ميکشم مگر اين که براي بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالي که شمشيري بر دست داشت، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير ازدست او بر زمين افتاد. در اين موقع ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دست او گرفتند».
اين صحنهي تاريخي، حاکي از آن است که اخذ بيعت براي خليفهي اول، با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادي و انتخابي در کار نبوده است حال، آيا اين نوع بيعت ارزشي دارد يا نه؟ خواننده بايد در آن داوري نمايد.
اکنون سند اين رويداد را بررسي ميکنيم تا براي افرادي که در صحت اين رويدادها به علت پيشداوري شک و ترديد ميکنند، مجال هيچگونه شک و ترديدي باقي نماند.
بررسي سند تاريخ طبري
طبري، رويداد فوق را با سند ياد شده در زير چنين نقل ميکند:
حدثنا ابن حميد، قال: حدثنا جرير عن مغيره، عن زياد بن کليب.
به لحاظ معيارهاي مقبول علم رجال اهل سنت، در امانت و صداقت و وثاقت طبري سخني نيست. ذهبي دربارهي او ميگويد:
«الامام الجليل، المفسر، صاحب التصانيف الباهره، ثقه صادق». [میزان الاعتدال 3/498ش 7306] .
«پيشواي بزرگ، مفسر قرآن، ابوجعفر نويسنده کتابهاي درخشان، ثقه و مورد اعتماد و راستگو».
اکنون ببينيم وضع راويان اين رويداد چگونه است.
الف) ابن حميد يعني محمد بن حميد بن حيان ابوعبدالله رازي (متوفاي 248)
يحيي بن معين ميگويد: «او وارد بغداد شد، من و احمد بن حنبل از او اخذ حديث نموديم و در او جز نيکي نديديم».
عبدالله بن احمد (فرزند احمد بن حنبل) از قول پدرش ميگويد: «تا ابن حميد زنده بود شهر ري مرکز دانش بود» [تهذیب التهذیب 9/128-131 ش180] و نيز عبدالله ميگويد: احمد بن حنبل او را ميستود.
و اگر برخي به تضعيف او پرداخته مسلما از نظر قواعد حديثي، قول معدل مقدم بر جارح است.
ب) جرير بن عبدالحميد بن قرط الضبي، ابوعبدالله الرازي، القاضي (متوفاي سال 188 ه).
از راويان صحاح است. نسائي و احمد بن عبدالله عجلي او را توثيق کردهاند. [تهذیب التهذیب2/75-76 ش 116] .
ج) مغيره بن مقسم ضبي، کوفه فقيه (متوفاي 136 ه).
ابوبکر بن عياش ميگويد: «من فقيهتر از مغيره سراغ ندارم».
عجلي ميگويد: «مغيره فقيه ثقه بود و گرايش عثماني داشت. نسائي نيز او را توثيق کرده است». [تهذیب التهذیب10/270ش482] .
د) زياد بن کليب تميمي معروف به ابومعشر کوفي (متوفاي 119 ه).
وي از رجال صحيح مسلم و ابوداوود و ترمذي و نسائي است. عجلي و نسائي و ابن حبان همگي او را توثيق کردهاند. [میزان العتدال 2/925] .
با راويان رويدادي که طبري در تاريخ خود نقل کرده آشنا شديم. طبعا رويدادي را که شخصيتهايي مانند ابن ابيشيبه، بلا ذري و طبري با اسانيد صحيح آن را نقل کردهاند، از اعتبار خاصي در تاريخ برخوردار است. اينک به ديگر متون مهم تاريخي که فاجعهي فوق را گزارش کردهاند توجه کنيد:
ابن عبد ربه و العقد الفريد
شهاب الدين احمد معروف به «ابن عبد ربه اندلسي» مولف کتاب «العقد الفريد» (متوفاي 463 ه) در کتاب مزبور بحثي مشروح دربارهي تاريخ سقيفه انجام داده و با اشاره به کساني که از بيعت ابيبکر تخلف جستهاند چنين مينويسد:
«فأمّا علي و العباس و الزبير فقعدوا في بيت فاطمة حتي بعث إليهم أبوبکر عمر بن الخطاب ليُخرجهم من بيت فاطمة و قال له: إن أبوا فقاتلهم، فأقبل بقبس من نار علي أن يُضرم عليهم الدار، فلقيته فاطمة فقالت: يا ابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟! قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأُمّة». [العقد الفرید 4/260] .
«علي و عباس و زبير در خانهي فاطمه نشسته بودند تا اين که ابوبکر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون کند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند با آنان نبرد کن. عمر بن خطاب با مقداري آتش به سوي خانهي فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بکشد. در اين هنگام فاطمه با او روبهرو شد و گفت: اي فرزند خطاب! آمدهاي خانهي ما رابسوزاني؟! او در پاسخ گفت: بلي، مگر اين که شما نيز آن کنيد که امت کردند (با ابوبکر بيعت کنيد)».
ابن عبدالبر و کتاب الاستيعاب
يوسف بن عبداللَّه معروف به «ابن عبدالبرّ» (368- 463) مولف کتاب «الاستيعاب»، از بزرگان علم حديث، فقيه، مورخ و آگاه از انساب است.
او در الاستيعاب، بخش مربوط به شرح حال ابوبکر، تحت عنوان «عبداللَّه بن ابيقحافه» حادثهي يورش به خانه زهرا را چنين نقل ميکند:
«انّ عليّاً و الزبير کانا حين بويع لأبيبکر يدخلان علي فاطمة فيشاورانها و يتراجعان في أمرهم، فبلغ ذلک عمر، فدخل عليها عمر، فقال: يا بنت رسولاللَّه، ما کان من الخلق أحد أحبّ إلينا من أبيک، و ما أحد أحبّ إلينا بعده منک، و لقد بلغني انّ هؤلاء النفر يدخلون عليک، و لئن بلغني لأفعلنّ و لأفعلنّ. ثمّ خرج و جاءوها، فقالت لهم: انّ عمر قد جاءني و حلف لئن عدتم ليفعلنّ، و أيم اللَّه ليفينّ بها»... [استیعاب 3/975 تحقیق علیمجمد بخاوی چاپ قاهره] .
«علي و زبير هنگامي که با ابوبکر بيعت ميشد، به خانه فاطمه رفت و آمد کرده و با او در اين زمينه به مشورت ميپرداختند. چون خبر رفت و آمد آنان به گوش عمر رسيد، نزد فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! کسي محبوبتر از پدر تو براي ما نيست، همچنان که پس از رسول خدا، تو از ديگران نزد ما محبوبتري. به من خبر رسيده که آنان به خانه شما وارد ميشوند. اگر بار ديگر چنين خبري به من برسد، چنين و چنان خواهم کرد! سپس خانه را ترک گفت و پس از رفتن او علي و زبير وارد خانه شدند، فاطمه به آنان گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد که اگر اين کار تکرار شود چنين ميکنم. به خدا سوگند او به قسم خود عمل ميکند».
ابيالفداء و کتاب المختصر في اخبار البشر
اسماعيل بن علي معروف به ابيالفداء (متوفاي 732) در کتاب معروف خود به نام «المخصتر في اخبار البشر»، گزارشي نزديک به آنچه ابن عبد ربه در «عقد الفريد» آورده است، نقل کرده و ميگويد:
«ثمّ إن أبابکر بعث عمر بن الخطاب إلي علي و من معه ليخرجهم من بيت فاطمة رضي اللَّه عنها، و قال: إن أبوا عليک فقاتِلهم، فاقبل عمر بشيء من نار علي أن يضرم الدار فلقيته فاطمة رضي اللَّه عنها، و قالت: إلي أين يا ابن الخطاب، أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، أو تدخلوا فيما دخل فيه الاُمّه، فخرج علي حتّي أتي أبابکر فبايعه کذا نقله القاضي جمال الدين بن واصل و أسنده إلي ابن عبد ربّه المغربي». [المختصر فی اخبار البشر 1/156 بیروت] .
از آنجا که ترجمه تقريبي اين بخش به هنگام نقل مطلب از عقد الفريد گذشت [عقد الفرید 4/260 هلال] ، نياز به ترجمه مجدد نيست.
در اعتبار کلامي ابيالفدا همين بس که ذهبي ميگويد: او دوستدار فضيلت و اهل آن بود و براي او محاسن زيادي هست. [الدررالکامنة نگارش ابن حجر 1/372] .
نويري و نهاية الارب في فنون الأدب
احمد بن عبدالوهاب قرشي معروف به نويري (677- 733) شاعر و اديب معروف مصري مولف کتاب «نهايه الارب في فنون الادب» است که زرکلي در الاعلام [1/165] آن را ستوده و از قول فازيليف ميگويد: حقايقي در اين کتاب از مورخان ديرينه نقل شده است که کتابهاي آنان به دست ما نرسيده است، مانند «ابن الرقيق»، «ابن رشيق» و «ابن شداد».
نويري در کتاب ياد شده، رويداد خانهي زهرا عليهاالسلام را چنين نقل ميکند:
«روي أبوعمر بن عبدالبر، بسنده عن زيد بن أسلم، عن أبيه: ان عليّاً والزبير کانا حين بويع لأبيبکر، يدخلان علي فاطمة، يشاورانها في أمرهم، فبلغ ذلک عمر، فدخل عليها، فقال: يا بنت رسولاللَّه ما کان من الخلق أحد أحبّ إلينا من أبيک و ما أحد أحبّ إلينا بعده منک، و قد بلغني انّ هؤلاء النفر يدخلون عليک و لئن بلغني لأفلعنّ و لأفعلنّ! ثمّ خرج و جاءوها، فقالت لهم: إنّ عمر قد جائني و حلف إن عدتم ليفعلنّ و أيم اللَّه ليفينّ». [نهایة الارب فی فنون الادب 19/41 قاهره 1395] .
چون ترجمهي اين بخش در روايت ابن عبدالبر گذشت [استیعاب 3/975] ، نياز به ترجمه مجدد نيست.
سيوطي و مسند فاطمه
جلال الدين سيوطي (متوفاي سال 911)، دانشمند ذوفنون و سخت کوش قرن نهم، در کتاب «مسند فاطمه» رويداد خانه دخت گرامي پيامبر را چنين نقل ميکند:
«عن أسلم انّه حين بويع لأبيبکر بعد رسولاللَّه صَلَّي اللَّهُ عَليْهَ وَ اله وَ سَلَمَ کان علي و الزبير يدخلون علي فاطمة بنت رسولاللَّه صَلَّي اللَّهُ عَليْهَ وَ اله وَ سَلَمَ و يشاورونها و يرجعون في أمرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتي دخل علي فاطمة، فقال: يا بنت رسولاللَّه، واللَّه ما من الخلق أحد أحب إليّ من أبيک و ما من أحد أحبّ إلينا بعد أبيک منک، و أيم اللَّه ما ذاک بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن يحرق عليهم الباب، فلما خرج عليهم عمر جاءوا، قالت: تعلمون أنّ عمر قد جاءني و قد حلف باللَّه لئن عدتم ليحرقنّ عليکم الباب، و أيم اللَّه ليمضينّ لما حلف عليه». [مسند فاطمه سیوطی ص 36 بیروت] .
از آنجا که سيوطي اين حديث را از مصنف ابن ابيشيبه گرفته است و گفتار ابن ابيشيبه [مسند ابن ابی شیبه 8/572] را نيز قبلا ترجمه کرديم، نياز به ترجمه نيست.
متقي هندي و کنزالعمال
علي بن حسام الدين معروف بن متّقي هندي (متوفاي 975) در کتاب ارزشمند خود «کنز العمال» [5/651 ش 14138] رويداد خانه فاطمه را به نحوي که ابن ابيشيبه در «المصنَّف» نوشته نقل کرده است، بنابراين، نيازي به نقل عبارت و ترجمه آن نيست.
دهلوي و ازالة الخفاء
ولي اللَّه بن مولوي عبدالرحيم دهلوي هندي حنفي (1114- 1176) در کتاب «ازالة الخفاء» (که به زبان فارسي نوشته) دربارهي حوادث ايام سقيفه چنين مينويسد:
«در همين ايام مشکلي ديگر که فوق جميع مشکلات توان شمرد پيش آمد و آن اين بود که: زبير و جمعي از بني هاشم در خانه حضرت فاطمه رضي الله تعالي عنها جمع شده، در باب نقض خلافت، مشورتها به کار ميبردند و حضرت شيخين آن را به تدبيري که بايستي بر هم زدند». [ازالة الخفاء 2/29] .
سپس نصّ تاريخ را که زيد بن اسلم از پدرش نقل کرده و ما قبلا آن را از «مصنَّف» ابن أبيشبيه نقل کرديم، يادآور ميشود.
محمد حافظ ابراهيم و قصيده عمريه
محمد حافظ ابراهيم (1287- 1351) شاعر مصري که به «شاعر نيل» شهرت دارد، ديواني دارد که در ده جلد چاپ شده است. او در قصيده خود تحت عنوان عمر و علي، يکي از افتخارات عمر را اين دانسته است که در خانهي علي آمد و گفت: اگر بيرون نياييد و با ابيبکر بيعت نکنيد خانه را به آتش ميکشم و لو دختر پيامبر در آنجا باشد!
جالب آن است که محمد حافظ ابراهيم، قصيدهي خويش را در يک جلسهي بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند بلکه مدال افتخار نيز به او دادند.
سه بيت اين قصيده، مورد نظر و استشهاد ماست:
و قَولةٍ لعَليٍّ قالَها عُمَرُ
أکرِم بسامِعِها أعظِمْ بمُلقيها
حرقتُ دارَک لا أبقِي عليک بها
إن لم تُبايع و بنتُ المصطفي فيها
ما کان غيرُ أبيحَفْصٍ يَفُوُه بها
أمامَ فارِسِ عدنانٍ و حامِيها
[دیوان محمد حافظ ابراهیم 1/82] .
«و گفتاري که عمر آن را به علي عليهالسلام گفت به چه شنوندهي بزرگواري و چه گويندهي مهمّي؟!».
«به او گفت: اگر بيعت نکني، خانهات را به آتش ميکشم و احدي را در آن باقي نميگذارم هر چند دختر پيامبر مصطفي در آن باشد».
عمر رضا کحاله و کتاب أعلام النساء
عمر رضا کحّاله، محقق معاصر و مؤلف کتاب ارزشمند «أعلام النساء»، در شرح زندگي دخت گرامي پيامبر مينويسد:
«و تفقد أبوبکر قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي بن أبيطالب کالعباس و الزبير و سعد بن عبادة فقعدوا في بيت فاطمة. فبعث أبوبکر إليهم عمر بن الخطاب فجاءهم عمر فناداهم و هم في دار فاطمة فأبوا أن يخرجوا. فدعا بالحطب و قال: والّذي نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لا حرقنّها علي من فيها. فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة، فقال: و إن...
ثمّ وقفت فاطمةُ علي بابها فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منکم ترکتم رسولاللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ اله جنازة بين أيدينا و قطعتم أمرکم بينکم لم تستأمرونا و لم تردوا لنا حقاً». [اعلام النساء 4/114] .
پاراگراف نخست از اين نقل در گذشته ترجمه شد، اينک به ترجمهي پاراگراف دوم ميپردازيم:
«دخت پيامبر در آستانهي خانه ايستاد و گفت: من گروهي بدتر از شما نميشناسم، جنازه رسول خدا را بر زمين گذاردهايد و کار رياست را بين خود تقسيم کردهايد، بي آن که با ما مشورت کنيد و حق ما را به ما برگردانيد».
تا اينجا بخشي از گزارش تاريخ که در آن، به تصميم شيخين مبني بر هتک حرمت خانهي فاطمه عليهاالسلام تصريح شده است، پايان پذيرفت. اکنون به بخش ديگر از گزارش آن رويداد دردناک تاريخي که حاکي از جامهي عمل پوشاندن افراد مزبور به اين نيت جسورانه است، ميپردازيم.
يورش به خانهي وحي
در بخش پيشين، سخنان آن گروه از مورخان و محدثان که فقط به سوء نيت خليفه و ياران او اشاره کردند، نقل شد. اينها گروهي بودهاند که نخواستهاند و يا نتوانستهاند دنبال فاجعه را به طور روشن منعکس کنند، مع الوصف، به اصل فاجعه يعني يورش به خانه و... اشاره نموده و تا حدي نقاب از چهرهي حقيقت برافکندهاند. اينک به مدارک تاريخي دال بر يورش و هتک حرمت عملي خانهي فاطمه عليهاالسلام، ميپردازيم و در نقل مصادر، غالبا ترتيب زماني را در نظر ميگيريم.
ابوعبيد و کتاب الاموال
ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاي 224) در کتاب نفيس خود به نام «الاموال» که مورد اعتماد فقيهان بزرگ مسلمان قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان بن عوف نقل ميکند که ميگويد: در بيماري ابوبکر، براي عيادتش، وارد خانهي او شدم. او پس از گفتگوي زياد، به من گفت: آرزو ميکنم کاش سه چيز را که انجام دادهام انجام نداده بودم همچنان که آرزو ميکنم کاش سه چيز را که انجام ندادهام انجام ميدادم. همچنين آرزو ميکنم سه چيز را از پيامبر سوال ميکردم.
اما آن سه چيزي که انجام دادهام و آرزو ميکنم اي کاش انجام نميدادم عبارتند از:
1. «وددت أنّي لم أکشف بيت فاطمة و ترکته وان اُغلِقَ علي الحرب». [الاموال ص174 چاپ بیروت] .
«کاش، پردهي حرمت خانهي فاطمه را پاره نميکردم و آن را به حال خود وا ميگذاشتم، هر چند براي جنگ بسته شده بود».
ابوعبيد هنگامي که به اينجا ميرسد به جاي جمله: «لم اکشف بيت فاطمه و ترکته...» ميگويد: کذا و کذا. و اضافه ميکند که من مايل به ذکر آن نيستم.
ولي اگر «ابوعبيد» روي تعصب مذهبي يا علت ديگر از نقل حقيقت سر بر تافته، خوشبختانه محققان کتاب «الاموال» در پاورقي توضيح دادهاند که: جملههاي حذف شدهي فوق، در کتاب «ميزان الاعتدال» (به نحوي که بيان گرديد) وارد شده است و افزون بر آن، طبراني در معجم خود، ابن عبد ربه در عقد الفريد و افراد ديگر در جاهاي ديگر، عبارت حذف شده را آوردهاند.
محمد بن سعد و کتاب الطبقات الکبري
محمد بن سعد (متوفاي 229) معروف به کاتب واقديدر اثر ارزشمند خود که صحابه و تابعان را به شيوه خاصي طبقه بندي کرده در باب دختران پيامبر، زندگاني دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فاطمهي زهرا عليها السلام را به صورت روائي آورده، آنگاه چنين مينويسد:
ابوبکر آگاه که فاطمه بيار شد در خانه فاطمه عليهاالسلام آمد و اجازه خواست تا از او عيادت کند، علي عليهالسلام استجازه ابوبکر را به فاطمه عليها السلام رسانيد.
فاطمه عليهاالسلام فرمود: اختيار با شماست، علي عليهالسلام اذن داد. آنگاه مينويسد:«فدخل عليها واعتذر إليها و کلّمها فرضيت عنه». [طبقات 8/27] .
«بر زهرا وارد شد و معذرت خواهي کرد و با او سخن گفت و او را از خود راضي ساخت».
البته ابن سعد روي محدوديتي که داشت، نتوانست روشنتر از اين بنويسد، مگر ابوبکر که چه ستمي بر زهرا روا داشته بود که سرانجام از او رضايت ميطلبد و معذرت خواهي ميکند.
طبراني و المعجم الکبير
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني (260- 360) شخصيتي است که ذهبي در «ميزان الاعتدال» در حق او مينويسد: حافظ و ثبت. [میزان الاعتدال2/195] مولف کتاب «المعجم الکبير»- که کرارا چاپ شده است- آنجا که دربارهي ابيبکر و خطبهها و وفات او سخن ميگويد يادآور ميشود: ابيبکر به هنگام مرگ، آرزو کرد:
کاش سه چيز را انجام نميدادم.
کاش سه چيز را انجام ميدادم.
کاش سه چيز را از رسول خدا سوال ميکردم.
سپس، دربارهي آن سه چيزي که ابوبکر آرزو ميکرد کاش آن را انجام نميدادم، چنين ميگويد:
«فأمّا الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أکن کشفت بيت فاطمة و ترکته». [المعجم الکبیر 1/62] .
«آن سه چيزي که آرزو ميکنم کاش انجام نميدادم چنين بود: آرزو ميکنم حرمت خانهي فاطمه را زير پا نمينهادم و آن را به حال خود واگذار ميکردم».
ابن عبد ربه و العقد الفريد
ابن عبد ربه اندلسي مولف کتاب «العقد الفريد» (متوفاي 463 ه) در کتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل ميکند که ميگويد: در بيماري ابيبکر بر او وارد شدم تا از او عبادت کنم، او گفت: آرزو ميکنم کاش سه چيز را انجام نميدادم و يکي از آن سه چيز اين است:
«وددت انّي لم أکشف بيت فاطمة عن شيء وإن کانوا اغلقوه علي الحرب». [عقد الفرید 4/268] .
«کاش در خانهي فاطمه را باز نميکردم هر چند آنان براي نبرد در خانه بسته بودند». اسامي و عبارتهاي شخصيتهايي که اين بخش از گفتار خليفه را نقل کردهاند، بعد خواهيم آورد.
سخن نظام در کتاب الوافي بالوفيات
ابراهيم بن سيار نظام معتزلي (160- 231) از ادبا و دانشمندان مشهور است که به علت زيبايي کلامش در نظم و نثر، به «نظّام» معروف شده است.
در کتابهاي متعددي از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثاني نزد در خانهي فاطمه عليهاالسلام، چنين آمده است:
«انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي ألقت المحسن من ب