وَالَّذِینَ إِذا ذُكِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَعُمْیانا؛(1)و [عبادالرحمان]كسانىاند كه چون آیات پروردگارشان به آنان گوشزد شود، كر و كور روى آنها نمىافتند.
در ادامه بررسى اوصاف «عبادالرحمان» به این آیه مىرسیم كه مىفرماید: از اوصاف عبادالرحمان این است كه وقتى آیات الهى به یادشان آورده مىشود، كر و كور با آن برخورد نمىكنند، بلكه كاملا به آن دل مىسپارند و در اطراف آن تفكر مىكنند و در حال و رفتارشان اثر مىگذارد. این مضمون آیه است، اما براى تطبیق این مضمون بر عباراتى كه در آیه آمده، باید مقدارى توضیح دهیم.
باید دقت داشت كه این آیه در ادامه بیان صفات سلبى عبادالرحمان است. همانگونه كه در جلسات پیشین نیز اشاره كردیم، آیات پایانى سوره فرقان نخست یك سلسله امور ایجابى و كارهایى را كه عبادالرحمان انجام مىدهند مطرح مىكند و سپس در ادامه به ذكر برخى صفات سلبى آنان و كارهایى كه انجام نمىدهند، مىپردازد. آیهاى كه در این جلسه مورد بحث قرار دادهایم از همین دسته دوم است و یكى از صفاتى را كه عبادالرحمان از آن مبّرا و بركنار هستند ذكر مىكند.
به عبارت دیگر، به هنگام شنیدن آیات الهى، برخى كارها است كه انسان اگر انجام
1. فرقان (25)، 73.
دهد خوب و شایسته است و در مقابل كارهایى هم هست كه اگر انسان انجام دهد بد و نكوهیده است. اكنون این آیه درصدد بیان این نیست كه عبادالرحمان به هنگام شنیدن آیات الهى چه «مىكنند»، بلكه عكسالعملى را كه ارزش منفى دارد و از این رو عبادالرحمان از آن بركنار هستند و آن را انجام «نمىدهند» بیان مىكند. آیه مىفرماید: یكى از اوصاف عبادالرحمان این است كه با آیات الهى كور و كر برخورد نمىكنند: لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَعُمْیانا.
لغت «خَر» كه در این آیه آمده، مصدرش «خُرور» و به معناى «سقوط» و «افتادن» است. «خَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْف» یعنى سقف بر روى آنها سقوط كرد و بر سرشان ریخت و خراب شد. در آن داستان كه جمعى از بنىاسرائیل به همراه حضرت موسى(علیه السلام) به كوه طور رفتند و از آن حضرت تقاضا كردند كه خدا را ببینند، قرآن مىفرماید:
فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسى صَعِقا؛(1)پس چون پروردگارش به كوه جلو نمود، آن را ریز ریز ساخت و موسى بیهوش بر زمین افتاد.
«خَرَّ مُوسى» یعنى موسى روى زمین افتاد. البته در آیه مورد بحث ما فعل «خَر» باكلمه «عَلى»آمده، و اصطلاحاً با «عَلى» متعدى شده است: لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها؛ روى آیات نمىافتند. اگر بخواهیم معناى «لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها» روشن شود، ابتدا باید ببینیم افتادن روى آیات (یَخِرُّوا عَلَیْها) به چه معنا است؟
تا آنجا كه بنده چند تفسیر را مراجعه كردم، مفسران معمولا فعل «خَر» را در اینجا معادل «اَكَب» گرفته و گفتهاند «خَرَّ عَلَیْه» با «اَكَب عَلَیْه»به یك معنا است. «اَكَب» به معناى بر چیزى اقبال كردن و تمام توجه را بر آن متمركز نمودن و چسبیدن به آن است. بر این اساس، مفسران آیه را اینگونه معنا كردهاند كه، عبادالرحمان از كسانى نیستند كه كوركورانه و متعصبانه به آیات الهى بچسبند و از آنها پیروى كنند، بلكه اعتقاد و تسلیم آنان از روى بصیرت و آگاهى است. توضیح بیشتر اینكه:
انسان در مقابل یك عقیده و مرام و مسلك، یا بىاعتنایى مىكند و ارزش و اعتبارى
1. اعراف (7)، 143.
براى آن قائل نمىشود، و یا آن را مىپذیرد و برایش ارزش و احترام و تقدس قائل مىشود. در حالتى هم كه آن را مىپذیرد، گاهى هست كه این پذیرش و تمسك متعصبانه و كوركورانه است، و گاه این پاىبندى و التزام از روى بینش و فهم و درك و بصیرت است. اكنون این آیه مىفرماید، تمسك و التزام عبادالرحمان به آیات الهى ناآگاهانه و از روى تعصب نیست، بلكه كاملا آگاهانه و از سر فهم و بصیرت است. اصولا یك تفاوت مهم مؤمنان با مشركان و كفار در همین مسأله است. بتپرستان و كفار و پیروان مذاهب باطل هم مانند مؤمنان، به عقیده و مرام و مقدسات خود مىچسبند و حتى گاه حاضرند جان خود را در راه آنها فدا كنند، اما تمسك و التزام آنها ناآگاهانه و بر اساس تعصب است و تعقل و خردورزى چندان در آن نقشى ندارد. به عكس، مؤمنان اگر دین خداوند را مىپذیرند و در برابر آیات الهى سر تسلیم فرود مىآورند، كارشان آگاهانه و از روى خردورزى و تفكر است.
بنابراین مؤمن و كافر، هر دو نسبت به مقدساتشان «خرور» دارند و به آنها ملتزمند و آنها را حفظ مىكنند، اما كار یكى متعصبانه و «صُمًّا وَعُمْیانا» است و كار دیگرى از روى بصیرت و تفكر و تأمل انجام مىشود. عبادالرحمان حفظ و حراست و التزامشان نسبت به آیات الهى كوركورانه و از روى تعصب نیست، برخلاف كفار كه اگر به مرام و عقیده خود مىچسبند، و به تعبیر قرآن «بر روى آن مىافتند»، تدبر و تعقل و بصیرتى در كارشان نیست.
همچنان كه اشاره كردم، تا آنجا كه بنده به چند تفسیر مراجعه داشتم، مفسران همین معنایى را كه تا به حال توضیح دادیم براى آیه بیان كردهاند. اما در معناى آیه احتمال دیگرى نیز مىتوان داد كه شاید از معناى مذكور مناسبتر باشد. البته بنده ندیدم كسى از مفسران این معنا را مطرح كرده باشد، ولى به هر حال، دستكم مىتوان آن را به عنوان وجهى در معناى آیه در نظر گرفت. همانگونه كه اشاره كردیم، مبنا و ریشه این برداشت مفسران این است كه «خَر» را به معناى «اَكَب» گرفتهاند، در حالى كه به نظر مىرسد این
دو با هم تفاوت معنایى داشته باشند. اگر آیه فرموده بود: لَمْ یُكِبُّوا عَلَیْها صُمّاً وَعُمْیانا، آنگاه معنا همین مىشد كه نوع مفسران بیان كردهاند. اما تعبیر آیه «لَمْ یَخِرُّوا» است. «خَرَّ عَلَیْه» از نظر معنایى در اینجا بار منفى دارد. «خَرَّ عَلَیْه» به معناى حفظ و حراست كردن و چسبیدن نیست، بلكه در جایى گفته مىشود «خَرَّ عَلَیْه» كه گویى موجودى بىجان در جایى افتاده باشد. براى مثال، اگر چیزى از بالا روى زمین بیفتد، یا بر روى چیزى ارزشمند نظیر ـ العیاذ بالله ـ قرآن بیفتد، در اینجا گفته مىشود: خَرَّ عَلَیْه. اما اینكه انسان قرآن را در بغل بچسباند و آن را حفظ كند و احترام نماید، «خَرَّ عَلَیْه» بر آن اطلاق نمىشود.
از این رو، اینكه بگوییم كافر و مؤمن هر دو «خرور» دارند، اما خرور یكى از روى تعصب است و یكى از روى بصیرت، و این آیه مىخواهد بفرماید عبادالرحمان خرورشان از روى بصیرت است نه تعصب، شاید چندان با تعبیر «لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها» سازگار نباشد. بلى، همانگونه كه گفتیم، اگر فرموده بود «لَمْ یُكِبُّوا عَلَیْها» شاید همین معنا را مىرساند، ولى تعبیر آیه «لَمْ یَخِرُّوا» است.
همچنین نباید از نظر دور داشت كه بحث این آیه در هر چیز و هر عقیدهاى نیست تا بگوییم كفار هم نسبت به عقیده خودشان التزام دارند و به آن مىچسبند، بلكه صحبت در «آیات الهى» است. بحث این است كه وقتى آیات الهى به عبادالرحمان تذكر داده مىشود «صُمًّا وَعُمْیانا» بر روى آن نمىافتند. از این تعبیر فهمیده مىشود كه در مقابل، كسانى نیز هستند كه «صُمًّا وَعُمْیانا» روى آیات الهى مىافتند. به تعبیر دیگر، بحث بر سر دو نوع افتادن روى «آیات» است، نه آنكه در یك طرف (طرف مؤمنان و عبادالرحمان) صحبتِ افتادن روى آیات مطرح باشد و در طرف دیگر (طرف غیر مؤمنان و غیر عبادالرحمان) بحث، افتادن روى عقاید خودشان باشد.
از این رو، مىتوان گفت معناى آیه این است كه عبادالرحمان كسانى هستند كه در مقابل آیات الهى با تأمل و دقت و ادب و احترام برخورد مىكنند. آنان به آیات الهى گوش جان مىسپارند و به هنگام شنیدن كلام خداوند تمام توجهشان را به آن معطوف مىدارند و به درستى در آن تأمل و تفكر مىكنند و در حالشان تأثیر مىگذارد. با این نگاه، تعبیر این آیه شبیه آن آیه مىشود كه مىفرماید:
إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِیًّا؛(1)و هرگاه آیات [خداى]رحمان بر آنان خوانده مىشد، سجدهكنان و گریان به خاك مىافتادند.
البته در این آیه تعبیر، «خَروُّا عَلَى الآیات» نیست، بلكه تعبیر این است كه این گروه از بندگان خداوند با شنیدن آیات الهى خودشان بر روى زمین مىافتند؛ اما به هر حال مخفى نیست كه شباهت زیادى بین این دو آیه وجود دارد.
در هر صورت این هم وجه و احتمالى در مورد معناى آیه است كه بگوییم منظور از «لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها» این است كه مانند انسانهاى كور و كر روى آیات نمىافتند، بلكه در مقابل آیات محترمانه توقف و تأمل مىكنند، برخلاف مشركان و كفار كه وقتى آیات الهى را مىشنوند، مانند سقفى كه خراب مىشود و بر روى چیزى مىریزد، كور و كر روى آنها مىافتند.
در هر حال، چه این وجهى را كه ما گفتیم مد نظر قرار دهیم و چه آن معنایى را كه نوع مفسران بیان كردهاند، قدر متیقن این است كه یكى از اوصاف عبادالرحمان این است كه در مقابل آیات الهى كور و كر برخورد نمىكنند، بلكه به آن دل و جان مىسپارند و تمام توجهشان را بدان معطوف مىدارند تا هرچه بهتر از آن بهره ببرند.
اكنون مىتوان این سؤال را مطرح كرد كه اصولا چگونه مىشود كه انسان هنگامى كه آیات الهى را مىشنود، برخوردى كور و كر گونه با آن داشته باشد؟ و در مقابل چگونه است كه عبادالرحمان وقتى آیات الهى را مىشنوند كاملا به آن توجه مىكنند و بدان گوش دل مىسپارند و تحت تأثیر قرار مىگیرند؟ این تفاوت از كجا ناشى مىشود؟ اساساً آیا این در اختیار خود انسان است كه هرگاه خواست، كاملا به چیزى توجه كند و به آن دل بسپارد و هرگاه نخواست، برخوردش غافلانه و كور و كر باشد؟ چرا و چگونه است كه كسانى به هنگام مواجهه با آیات الهى چنانند كه گویى نه نورى از آن دیدهاند و نه
1. مریم (19)، 58.
وحى و كلام حقى شنیدهاند وگویا كور و كرند كه نه نورى مىبینند و نه سخنى مىشنوند؟ آیهاى در قرآن این مسأله را اینگونه بیان مىكند:
وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون؛(1)و همانا بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم. [چرا كه]دلهایى دارند كه با آن [حقایق را] فهم نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همچون چهارپایانند، بلكه گمراهتر! [آرى،]آنان همان غافلانند.
قرآن مىفرماید، این افراد عقل دارند اما آن را به كار نمىگیرند، و گوش و چشم دارند اما با آن نمىبینند و نمىشنوند. به یقین مراد این جمله این نیست كه این افراد در تمام عمر چشمهایشان را مىبندند كه چیزى نبینند و گوشهایشان را مىگیرند تا چیزى نشنوند! هیچ انسانى، حتى اگر دیوانه و مجنون هم باشد، چنین كارى نمىكند. روشن است كه معناى «لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها» این است كه كلام حق را نمىشنوند، وگرنه براى شنیدن مطالب و حرفهاى باطل بسیار هم حریص و آمادهاند. همچنین عبارت «لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها» بدین معنا نیست كه چشمشان چیزى را نمىبیند، بلكه مراد این است كه حقایق عالم و آنچه را كه باید ببینند، نمىبینند، وگرنه امور باطل و حرام را بسیار هم خوب مىبینند. این آیه را مىتوان با آیهاى دیگر از قرآن تفسیر كرد، كه چنین مىفرماید:
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَْبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوب الَّتِی فِی الصُّدُور؛(2)آیا در زمین گردش نكرده اند تا دل هایى داشته باشند كه با آن بیندیشند یا گوش هایى كه با آن بشنوند؟ در حقیقت، چشم ها كور نیست، لیكن دل هایى كه در سینه ها است كور است.
در هر صورت، از اینگونه تعبیرات قرآن اجمالا مىتوان استفاده كرد كه انسان غیر از این چشم و گوش ظاهرى، چشم و گوشى دیگر هم دارد. امّا اینكه كیفیت آن چشم و گوش
1. اعراف (7)، 179.
2. حج (22)، 46.
چیست و در كجاى بدن انسان قرار دارد، و آیا اساساً مادى و جسمانى است یا از سنخى دیگر است، و بحثها و سؤالاتى از این قبیل، مطالبى هستند كه براى امثال بنده چندان روشن نیست. آنچه مسلّم است این است كه ما غیر از این چشم و گوش ظاهرى كه هر چیزى اعم از حلال و حرام را با آن مىبینیم و مىشنویم، چشم و گوشى دیگر هم داریم كه با آنها حقایق عالم را مىبینیم و مىشنویم. كسى كه از چنین گوشى برخوردار است وقتى كلام خدا را مىشنود تنها الفاظى عربى را كه با صوتى دلنشین تلاوت مىشود، نمىشنود، بلكه آن كلمات و الفاظ را با معناى حقیقى و معنایى كه خداوند اراده فرموده است با گوش جانش مىشنود. در مقابل، كسانى نیز وقتى قرآن تلاوت مىشود نه معناى آن را مىفهمند و نه حقیقت آن را درك مىكنند و بهره و حظشان از آن فقط همین است كه اگر قارى خوشصدایى باشد و زیبا تلاوت كند «الله، الله» و «احسنت، احسنت» بگویند.
اگر گوش و چشم باطنى و حقیقتبین انسان بسته شد، آدمى دیگر نه حقایق عالم را مىبیند و نه گوشش شنواى سخن حق خواهد بود. شاید شما نیز مثل بنده این مطلب را تجربه كرده باشید كه گاهى با آنكه انسان مىداند و مىفهمد سخنى مفید و كاملا حق و درست است، اما دلش هیچ میلى به شنیدن آن ندارد. شاید براى هركدام از ما مكرر اتفاق افتاده باشد كه مىبینیم حال و حوصله نداریم به سخن كسى كه موعظهاى مىكند یا تفسیر قرآن مىگوید و یا روایتى را شرح مىدهد گوش فرا دهیم. كم نیستند كسانى كه اگر به درس تفسیر و اخلاق و جلسه وعظ و موعظهاى دعوت شوند به بهانههایى نظیر خستگى، سردرد، و كار و گرفتارى متوسل مىشوند و از آمدن عذر مىآورند. این در حالى است كه همین افراد اگر تلویزیون در همان زمان فیلم و سریال و برنامه چشمنوازى داشته باشد و یا در جایى دیگر برنامهاى باشد كه با گوش و چشم آنان آشناتر است، هیچ احساس خستگى و كسالتى نمىكنند و به گرمى و با میل و رغبت تمام از آن استقبال مىنمایند.
احتمالا گاه برایمان پیش آمده كه یك كانال تلویزیون، براى مثال، درس تفسیر حضرت آیتالله جوادى آملى ـ حفظه الله تعالى ـ را پخش مىكند و ما وقتى به آن گوش مىدهیم خوابمان مىگیرد و احساس بىحوصلگى مىكنیم، اما در همان زمان كانال را عوض مىكنیم و دو سه ساعت پاى برنامهاى مىنشینیم كه هیچ فایده و بهره دنیایى یا
آخرتى برایمان ندارد! جالب هم این است كه اگر از ما سؤال كنند كه این سخنرانى چگونه است، پاسخ مىدهیم كه بسیار خوب و مفید و عالى است اما من حال و حوصلهاش را ندارم! از آن طرف نیز برنامه آن كانال دیگر را خودمان اعتراف داریم كه لغو و بىفایده و یا حتى مضرّ است، ولى با این حال وقت مىگذاریم و آن را تماشا مىكنیم! به راستى برخى از این فیلمهاى حادثهاى كه سراسر خشونت و وحشىگرى است، جز دامنزدن به احساس خشم و نفرت و افزایش اضطراب و دلهره در انسان، چه نفعى عاید او مىكند؟ و چرا با اینكه ما همه این مطالب را مىدانیم باز هم حاضریم كه وقت بگذاریم و چنین برنامههایى را ببینیم و بشنویم؟!
در حالى كه بسیارى از ما چنین وضعیتى داریم، قرآن از مؤمنانى یاد مىكند كه عاشقانه و مشتاقانه به كلام الهى گوش جان مىسپارند و از آن نیرو مىگیرند:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَعَلى رَبِّهِمْ(1)یَتَوَكَّلُونَ؛ همانا مؤمنان آن كسانى اند كه چون خدا یاد شود دل هایشان ترسان مى گردد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توكل مى كنند.
تفاوت امثال بنده با اینچنین كسانى در چیست؟ چه چیز باعث مىشود كه این بندگان چنین اشتیاقى به كلام خدا پیدا كنند و حال پذیرش در آنها پیدا شود و از قرآن استفاده كنند، اما دست امثال بنده كوتاه بماند؟ اگر انسان سرّ این مسأله را بداند و راه آن را بیابد شاید كمك كند كه تغییر حالى در خود ایجاد كند و مقدارى نقایص خود را برطرف نماید و به سمت اصلاح پیش برود. البته مسأله «توفیق الهى» را در این مسیر نباید فراموش كرد و پیوسته باید این امر را مد نظر داشت كه در نهایت این خدا است كه باید دست انسان را بگیرد. آنچه به ما مربوط است این است كه آن امورى را كه اسبابش را مىشناسیم، از آن اسباب استفاده كنیم و به دنبال این باشیم كه آنها را در خود ایجاد كنیم و از چیزهایى كه موجب ضرر است دورى نماییم. در نهایت نیز باید دعا كنیم و از خداى متعال بخواهیم كه به ما توفیق عنایت فرماید. همچنین نباید فراموش كنیم كه توفیق الهى هرگز به گزاف
1. انفال (8)، 2.
نصیب كسى نمىشود و حساب و كتاب دارد. خلاصه اینكه باید بحثها را از هم تفكیك كرد. نمىشود فقط به دعا تكیه كنیم و در پى این باشیم كه با صرف دعا كردن به مقصد برسیم و كارمان درست شود. علاوه بر دعا كارهاى دیگرى نیز لازم است كه در اختیار خود ما است و باید از تلاش براى انجام آنها فروگذار نكنیم، و در عین حال باید پیوسته از خداى متعال مدد بجوییم و طلب توفیق نماییم.
آنچه كه كم و بیش از آیات و روایات استفاده مىشود و تجارب بشرى نیز آن را تأیید مىكند این است كه اختلاف حالات ما در برخورد با آیات الهى و مواعظ و سخنان حكیمانه، به اعمال گذشتهمان بستگى دارد. امروزه این مطلب در روانشناسى به اثبات رسیده كه انسان هرچه را كه بیشتر دوست داشته باشد بیشتر به آن توجه مىكند و ابزارهاى حسى او مانند چشم و گوش بیشتر در خدمت ادراك آن قرار مىگیرند. از سوى دیگر نیز اگر آدمى به چیزى علاقه نداشته باشد، به صورت ناخودآگاه توجهش به آن چیز كمتر است و كمتر در حیطه ادراك او واقع مىشود. در این زمینه آزمایشهاى فراوان و مختلفى انجام گرفته كه بیان همه آنها نه در حوزه اطلاعات و تخصص بنده است و نه فرصت بحث ما اقتضاى آن را دارد. براى مثال، یك صحنه و منظره واحد را در مدت زمانى محدود و یكسان در رؤیت دو نفر قرار مىدهند و سپس از آنان مىخواهند كه آن را توصیف كنند. آزمایشها نشان مىدهد تفاوت آشكارى در توصیف صحنههایى كه مورد علاقه یكى از دو طرف بوده است وجود دارد. در اینگونه موارد، كسى كه علاقه به آن صحنه داشته آن را با جزئیات بسیار ریز به خاطر سپرده و توصیف كرده، در حالى كه آن دیگرى هیچ یك از آن جزئیات را به خاطر نیاورده است. شاید براى خود ما پیش آمده باشد كه پس از خروج از مجلسى، وقتى از كسى كه درست كنار ما نشسته بوده سؤال كردهاند، هرچه تلاش كردهایم، نتوانستهایم به خاطر بیاوریم كه او چه كسى بوده است!
اینكه ما وقتى قرآن تلاوت مىشود یا خودمان آن را تلاوت مىكنیم از حقایق آن
بهرهاى نمىبریم، بدان سبب است كه دلمان قبلا در گرو چیزى دیگر قرار گرفته و به جایى دیگر بسته شده و از آن جدا نمىشود تا متوجه قرآن گردد. در این حالت، ما هرچه تلاش مىكنیم كه كنترل دل را در دست بگیریم و آن را به سوى قرآن متوجه نماییم، فرار مىكند و به آنجا كه عادت كرده مىرود. این مسأله در مورد نمازهاى بسیارى از ما نیز مصداق دارد و هرچه تلاش مىكنیم دلمان را متوجه خدا و نماز كنیم به این كار موفق نمىشویم. طبیعتاً اصلاح و علاج این مسأله در گرو آن است كه به عقبتر بازگردیم و عیوب قبلى را برطرف كنیم. اگر مىخواهیم در نماز یا به هنگام تلاوت قرآن دلمان متوجه خدا و قرآن و نماز باشد، باید از قبل آمادگىهایى را در ایجاد كنیم.
هستند كسانى كه خداوند به آنان توفیق داده و اختیار دلشان را خود در دست گرفتهاند. البته همانگونه كه اشاره كردیم، كمك و توفیق الهى گزافى نیست و این افراد خودشان زحمتهایى كشیده و زمینههایى را براى جلب عنایات خداوند ایجاد كردهاند. این افراد به مرحلهاى رسیدهاند كه هرگاه بخواهند، به چیزى فكر و به آن توجه مىكنند، و هرگاه هم نخواهند آن را از صفحه دل و ضمیر و ذهن خود بیرون مىكنند. اما افرادى مثل بنده، دلمان در تسلط شیطان است و اختیارش به دست خودمان نیست، و دستكم این است كه شیطان قسمتى از آن را اشغال كرده و اجازه نمىدهد آنگونه كه خود مىخواهیم آن را اداره كنیم. از این رو مىبینیم به هنگام مطالعه، با آنكه حواسمان را خوب جمع مىكنیم، به یكباره به خود مىآییم و متوجه مىشویم ساعتى گذشته و ما هنوز همان صفحهاى هستیم كه بودیم! یا مرتباً تصمیم مىگیریم كه نمازمان را اینبار دیگر با توجه و حضور قلب بخوانیم، اما بلافاصله بعد از الله اكبرِ اول نماز از جایى دیگر سر در مىآوریم و وقتى به خود مىآییم كه در حال گفتن «السلام علیكم و رحمة الله وبركاته» هستیم! یعنى دل ما در طول نماز همهجا مىرود جز خود نماز!
در دست گرفتن اختیار دل زحمت دارد و به آسانى میسر نخواهد شد. اگر اسبى چموش را هم بخواهند رام كنند، مدتهاى مدید باید دنبال او بدوند و زحمتها بكشند؛ چه رسد به دل كه بسیار چموشتر و فرارىتر از آن است. وقتى دل به جایى بسته شد و در گرو چیزى قرار گرفت، به طور طبیعى به همان سو كشیده مىشود و جدا
كردن و كندن آن در غایت دشوارى است. از این رو به محض اینكه لحظهاى غفلت كنى، مىبینى فرار كرده و سر از همان جا درآورده است.
اما این هم كه بخواهیم دل غافل نشود باز به خود دل بازمىگردد و براى این كار باید دل اصلاح شود. دست خود ما نیست كه چه وقت غافل و چه هنگام متذكر باشیم و این امر كاملا بستگى دارد به اینكه قبلا با دل خود چه كرده باشیم. اگر بخواهیم در مقابل آیات الهى كور و كر نباشیم و بتوانیم دل خود را كاملا كنترل كنیم، باید به حساب دلمان رسیدگى كنیم و ریشه تعلقها و توجههاى غیر خدایى را در آن بخشكانیم و از بیخ و بن بركنیم.
البته به طور موردى، گهگاه ممكن است موعظهاى، روایتى و یا آیه قرآنى در ما تأثیر بگذارد و تحولى در ما ایجاد كند، اما این جرقههاى زودگذر و لحظهاى چندان مفید و كارساز نیست و باید مشكل را به صورت ریشهاى حل كرد. وضع بسیارى از ما در غالب اوقات اینگونه است كه از یاد خدا غافلیم و حتى آن زمان هم كه ذكر مىگوییم و یا قرآن مىخوانیم، لقلقه زبانى بیش نیست و فكر و ذهنمان در عوالمى دیگر سیر مىكند. این به سبب پیشینه اعمال و رفتار ما است كه اختیار دلمان از دست ما بیرون رفته و در دست شیطان قرار گرفته است. وقتى اختیار دلى دست شیطان بود، طبیعتاً شیطان به آن اجازه نمىدهد كه در فضاهاى معنوى و ملكوتى و خدایى وارد شود.
اما چگونه مىشود كه اختیار دل آدمى به دست شیطان مىافتد؟ پاسخ این است كه این اتفاق در اثر تبعیت مكرر از «هواى نفس» رخ مىدهد. هواى نفس ابزارى است براى تسلط شیطان، و آدمى اگر مرتباً به دنبال هواى نفس خود رفت، این كار موجب مىشود دلش در اختیار جناب شیطان قرار بگیرد و بشود مصداق آن شعر كه مىگوید:
رشتهاى بر گردنم افكنده دوست *** مىكشد آنجا كه خاطرخواه اوست
اینجا است كه انسان نماز هم كه مىخواند به جاى توجه به خدا سر از جایى دیگر درمىآورد، در حالى كه خود هیچ قصد و ارادهاى هم براى آن جاى دیگر ندارد، اما دل بىاختیار مىرود و منتظر و معطل عزم و اراده او نمىماند.
ما باید تلاش كنیم و این وضعیت را تغییر دهیم. باید كمكم به اختیاردارى و سلطه شیطان در قلمرو دلمان پایان دهیم و به تدریج به فضاهایى وارد شویم كه با آیات الهى كور و كر برخورد نكنیم و به هنگام شنیدن آنها روى دلمان از امور دیگر برگردد و متوجه خدا شود. باید توجه كنیم هنگامى كه آیات الهى تلاوت مىشود در واقع این خدا است كه با ما سخن مىگوید، و از این رو بىتوجهى به آیات الهى و غفلت از آنها به مثابه این است كه وقتى خدا با ما صحبت مىكند ما روى خود را به سویى دیگر بگردانیم! خود ما اگر در حال صحبت با دوستمان باشیم و او به جاى توجه به ما مرتباً به این طرف و آن طرف نگاه كند چه قضاوتى درباره او مىكنیم؟
همه ما كم و بیش به این آفت مبتلاییم و همچنان كه اشاره كردیم، براى رهایى از آن باید از قبل برنامهریزى كنیم تا بتوانیم در موقع لزوم، توجه دل را به همان سو كه مایلیم معطوف بداریم. امثال بنده دلمان یله و رها است و از اختیار و كنترل خودمان بیرون است. سر رشته دلِ بسیارى از ما در دست شیطان است و آنجا كه مىپنداریم این خود هستیم كه به اراده و اختیار خویش عمل مىكنیم، در واقع خود را فریب مىدهیم و در حقیقت این شیطان است كه بر ما تسلط دارد و ما از او فرمان مىبریم. این همه در حالى است كه ما از ازل با خداى خویش پیمان بسته و متعهد شدهایم كه از شیطان دورى گزینیم و طوق بندگى و فرمانبردارى او را برگردن ننهیم:
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْكُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِین؛(1)اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكردم كه شیطان را مپرستید، كه او دشمن آشكار شما است.
اگر بخواهیم از اطاعت و فرمانبردارى شیطان دور شویم، باید سعى كنیم اختیار دلمان را خود به دست بگیریم. این كار با تمرین و ممارست و تلاش مستمر و مداوم، ممكن و شدنى است. باید علاقه خود را به چیزهایى كه خداى متعال نمىپسندد به تدریج كم و كمتر نموده و اگر ممكن باشد به صفر برسانیم. البته ما نوعاً نمىتوانیم مانند اولیاى خدا شویم كه به طور كلى دل را از هرچه غیر خدا و آن محبوب واقعى است تهى سازیم، اما دستكم مىتوانیم تعلقاتمان را به دنیا كم كنیم و كمتر به دنبال هواى نفس و آنچه «دل»
1. یس (36)، 60.
مىخواهد برویم. به جاى دل، باید به تدریج هرچه بیشتر به این سمت حركت كنیم كه در هر كارى ببینیم آیا مطلوب و مورد رضایت خداوند هست یا نیست. اگر تقوا را، كه همان رعایت امر و نهى الهى است پیشه خود سازیم، كمكم اختیار دل در دست خودمان قرار مىگیرد و خود مالك دل خویش مىشویم. آنگاه مىتوانیم به هرچه خود مىخواهیم فكر كنیم و توجه نماییم، نه آنكه دلْ ما را به هرجا كه خود مىخواهد بكشاند. وقتى خودْ مالك و صاحب اختیار دل خویش گشتیم، آنگاه مىتوانیم به هنگام مطالعه تمركز پیدا كنیم و در حال نماز حضور قلب داشته باشیم و روى دلمان را تنها متوجه خدا سازیم. قرآن كریم در تعبیرى مىفرماید:
إِنَّ فِی ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِید؛(1)همانا در این براى هر صاحب دل و حق نپوشى كه خود به گواهى ایستد عبرتى است.
از این آیه معلوم مىشود كه برخى انسانها قلب ندارند! و گرچه این عضو صنوبرى درون سینهشان هست اما از آن قلبى كه باید واقعیات را درك كند و حقایق را ببیند محروم هستند. به تعبیر آن آیه كه پیش از این آوردیم: لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها؛ یعنى قلب صنوبرى دارند، اما چیزى كه محبت خدا در آن باشد و محبت اولیاى خدا و خوف و خشیت الهى در آن ظهور پیدا كند، از داشتن آن محرومند. به همین سبب این افراد از بیانات قرآن نیز استفاده نمىكنند و دستشان از نور و حقیقت آن كوتاه است. كسى كه قلب و گوش ندارد چگونه مىتواند از قرآن بهرهاى ببرد یا راهى به حقیقت و سعادت پیدا كند؟! آیات الهى كه بر در و دیوار تمامى وجودْ نقش بسته است براى كسى مایه تذكر است كه از قلب و گوش برخوردار باشد: إِنَّ فِی ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْع. در روز قیامت نیز جهنمیان دقیقاً به همین نكته اشاره مىكنند و در بیان آنچه موجب جهنمى شدن آنان شده است اینچنین مىگویند:
لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِی أَصْحابِ السَّعِیر؛(2)اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقل مى كردیم، در میان دوزخیان نبودیم.
1. ق (50)، 37.
2. ملك (67)، 10.
مىگویند اشكال ما كه جهنمى شدیم این بود كه دریچه گوش و ذهنمان را بر روى حقایق بستیم و عقلمان را به كار نگرفتیم. آرى، انسانى كه عقل و اندیشه خود را به كار نگیرد و تعقل و تفكر نداشته باشد سرانجامى جز دوزخ نخواهد داشت. از این رو بىجهت نیست كه قرآن كریم در آیات فراوان و با بیانهاى مختلف انسانها را به تفكر و تعقل دعوت مىكند:
وَتِلْكَ الأَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُون؛(1)و این مَثَل ها را براى مردم مى زنیم، باشد كه آنان بیندیشند.
إِنَّ فِی ذلِكَ لآَیات لِقَوْم یَتَفَكَّرون؛(2)قطعاً در این [امور] براى مردمى كه تفكر مى كنند نشانه هایى وجود دارد.
وَأَنْزَلْنا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُون؛(3)و این قرآن را به سوى تو فرود آوردیم تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى، و امید كه آنان بیندیشند.
كَذلِكَ یُبَیِّنُ اللهُ لَكُمْ آیاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون؛(4)بدین گونه خداوند آیات خود را براى شما بیان مى كند، باشد كه بیندیشید.
وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ أَفَلا تَعْقِلُون؛(5)و اختلاف (آمد و شد) شب و روز از او است، آیا پس نمى اندیشید؟
در هر صورت، ما باید به حكومت دل و هواى نفس بر خود پایان دهیم و به جاى آن، عقل را حاكم مملكت وجود خویش سازیم. باید تصمیم بگیریم این وضع را كه ما در دست دل و از آنِ دل باشیم تغییر دهیم وكارى كنیم كه دل از آنِ ما و در دست ما باشد. ما باید اطاعت از دل و فرمانبردارى از هواى نفس را كنار بگذاریم و خود را از شرّ این دیو بدسیرت كه عقل ما را زایل و ما را كور و كر مىسازد رهایى بخشیم:
1. حشر (59)، 21.
2. رعد (13)، 3.
3. نحل (16)، 44.
4. بقره (2)، 242.
5. مؤمنون (23)، 80.
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُون؛(1)پس آیا دیدى آن كس را كه هواى نفس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر دیده اش پرده افكنده است؟ آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد؟ آیا پند نمى گیرید؟!
كسى كه پیرو هواى نفس خویش گشته، در كارهایش دیگر به فكر تكلیف الهى و شرعى و اینكه آیا خداوند این را مىپسندد یا نه و مسائلى مانند آن نیست. دل او ابزارى شده براى تسلط شیطان بر وى، و هنگامى كه شیطان بر انسان مسلط شد، آدمى به جاى عبادت خداوند، شیطان را عبادت خواهد كرد. كسى هم كه به جاى خداوند، به عبادت شیطان روى بیاورد تكلیفش معلوم و عاقبتش مشخص است. اگر مىخواهیم اینگونه نشود، باید تصمیم بگیریم خواستههاى دل را محدود كنیم و آنها را تحت ضابطه و قید و بند درآوریم. بىبندوبارى و لجامگسیختگى انسان را به جایى نمىرساند و جز سقوط و انحطاط چیزى بر او نمىافزاید. نباید دل را آزاد بگذاریم و هرچه خواست تسلیم شویم و انجام دهیم. باید تمرین كنیم كه دل را در مسیرى خاص هدایت نماییم و به حركت درآوریم، نه آنكه دل آزادانه به هرطرف كه خواست جولان دهد و تكتازى نماید.
باید به تدریج از تشتت و پراكندگى فكر و ذهن بكاهیم و آن را در جهتى خاص و آنچه موجب رضایت خداى متعال است متمركز نماییم. این امور شدنى است، اما البته تمرین و پشتكار مىطلبد و مفت و مجانى به كسى داده نمىشود. اینكه انسان مالك دل خویش گردد گوهرى است نفیس كه به این آسانىها به چنگ كسى درنمىآید، اما در عین حال با تلاش و همت و كوشش مىتوان آن را صید كرد و به كف آورد. ما باید براى رفتار خود چارچوب تعیین كنیم، و اولین گام در این مسیر آن است كه واجبات و محرمات را به درستى رعایت نماییم. آنگاه پس از آنكه تلاش كردیم از این چارچوب خارج نشویم، كمكم این امر به حالات ذهنى و توجهات قلبى ما نیز سرایت مىكند و آنها نیز به تدریج از تسلط شیطان خارج شده و در اختیار خداوند قرار مىگیرد. استمرار این
1. جاشیه (45)، 23.
وضع، پردهها را از روى قلب و چشم و گوش انسان كنار مىزند و او را مصداق این آیه مىگرداند كه: وَالَّذِینَ إِذا ذُكِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَعُمْیانا.
اگر این روند را دنبال كنیم و بر آن مداومت بورزیم، مىتوانیم به مرحلهاى برسیم كه دیگر به هنگام برخورد با آیات الهى كور و كر نباشیم و كلام خداوند را با گوش دل و جان بشنویم و نور و معنویت قرآن را ببینیم و از حقایق آن استفاده كنیم.