وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُن وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماما؛(1)و [عبادالرحمان]كسانىاند كه مىگویند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مایه روشنى چشمان [ما] باشد، و ما را پیشواى پرهیزگاران گردان.
این آیه آخرین آیه از مجموعه آیاتى است كه در سوره فرقان اوصاف «عبادالرحمان» را بیان مىكند. در این آیه دو صفت براى عبادالرحمان ذكر شده است: یكى اهتمام به جامعه كوچك خانواده و فرزندان، و دیگرى اهتمام به جامعهاى بزرگتر به نام صالحان و پرهیزگاران. در جمله اول كه متضمن وصف اهتمام عبادالرحمان به خانواده است، مىفرماید:
وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُن؛ و [عبادالرحمان]كسانىاند كه مىگویند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مایه روشنى چشمان [ما] باشد.
در جلسه گذشته درباره این صفت در حدى كه میسور بود بحث شد و اشاره كردیم كه انبیا به عنوان مصداق بارز «عبادالرحمان» اهتمام خاصى به مسأله خانواده و فرزندان خود داشتهاند. در این زمینه، از باب نمونه به آیاتى در مورد حضرت ابراهیم(علیه السلام) و
1. فرقان (25)، 74.
درخواستهاى آن حضرت در مورد فرزندان و ذریه خود اشاره كردیم. اكنون در این جلسه كه جلسه پایانى این سلسله از مباحث است قصد آن داریم كه به شرح و تفسیر قسمت دوم آیه و آخرین وصف مطرح شده درباره عبادالرحمان بپردازیم.
در بخش دوم آیه مذكور یكى دیگر از صفات عبادالرحمان این دانسته شده كه آنان از خداى متعال چنین درخواست مىكنند:
وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماما؛ و ما را پیشواى پرهیزگاران گردان.
اولین بحثى كه پیرامون این آیه مىتوان مطرح كرد، بحث درباره واژه «امام» است، تا در پرتو آن معلوم شود مقصود عبادالرحمان از اینكه از خدا مىخواهند آنها را امام متقین قرار دهد، چیست. كلمه «امام» در فرهنگ ما شیعیان معناى خاصى پیدا كرده و ما معمولا وقتى این كلمه را بدون هیچ قرینه و پیشوند و پسوندى به كار مىبریم، مقصود از آن، ائمه اهلبیت و دوازده امام معصوم ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ هستند. اما باید توجه داشته باشیم كه این كلمه از نظر لغوى چنین معنایى ندارد و معناى آن در لغت بسیار وسیعتر از این اصطلاح شایع در میان شیعیان است. «امام» كه جمع آن «ائمه» است، در لغت به معناى «پیشرو» و كسى است كه نسبت به گروهى از افراد جایگاه رهبرى و پیشوایى دارد و او در جلو و آن افراد بهدنبال او حركت مىكنند. این پیشوایى نیز اختصاصى به پیشوایى و راهبرى در مسیر هدایت و سعادت ندارد و به سردمداران كفر و ضلالت نیز «امام» و پیشوا اطلاق مىشود. از باب نمونه، در قرآن كریم گاهى به امامانى اشاره مىشود كه انسانها را به سعادت و نجات رهنمون مىشوند:
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا؛(1)و آنان را پیشوایانى قرار دادیم كه به فرمان ما [مردم را] هدایت مىكردند.
و گاه نیز از امامانى یاد مىشود كه انسانها را به سوى كفر و آتش سوق مىدهند:
وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُون؛(2)و آنان را پیشوایانى قرار دادیم كه [مردم را] به سوى آتش مىخوانند، و در روز رستاخیز یارى نخواهند شد.
1. انبیاء (21)، 73.
2. قصص (28)، 41.
فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُون؛(1)پس با پیشوایان كفر بجنگید، چراكه آنان را هیچ پیمانى نیست، باشد كه [از پیمانشكنى] بازایستند.
واژه «امام» در قرآن كریم در موارد مختلفى به كار رفته است. از جمله این موارد مىتوان به اطلاق آن بر «كتاب الهى» اشاره كرد؛ آنجا كه مىفرماید:
وَمِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَرَحْمَة؛(2)و پیش از وى كتاب موسى پیشوا و مایه رحمت بوده است.
همانگونه كه ملاحظه مىشود در این آیه بر كتاب آسمانى حضرت موسى(علیه السلام)، یعنى تورات، اطلاق «امام» شده است.
مورد دیگرى كه در قرآن كلمه «امام» به كار رفته در سوره «حجر» است. در این سوره پس از آنكه داستان قوم لوط و قوم شعیب را ذكر مىكند، مىفرماید:
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَإِنَّهُما لَبِإِمام مُبِین؛(3)پس، از آنان انتقام گرفتیم و آن دو [شهر اكنون]بر سر راه آشكارى است.
بر اساس آنچه كه از آیات و روایات برمىآید و مفسران نیز گفتهاند، یكى از مسیرهاى تجارى مهم و همیشگى مردم عربستان در آن زمان به طرف شام بود، و سرزمینهایى كه زمانى قوم حضرت لوط و حضرت شعیب در آن زندگى مىكردند در بین همین مسیر و بر سر راه آنان قرار داشت. از این رو مردم مكه و مدینه و مناطق اطراف آنها مرتباً از كنار شهرهاى ویران شده و محل سابق زندگى قوم حضرت لوط و حضرت شعیب عبور مىكردند و آن دو منطقه كاملا در معرض دید آنها و جلوى چشمشان قرار داشت. قرآن كریم نیز در این آیه به همین مطلب اشاره كرده و مىفرماید: وَإِنَّهُما لَبِإِمام مُبِین؛ یعنى شهرهاى ویران شده قوم لوط و قوم شعیب جلوى رویتان و بر سر راهتان كاملا آشكار
1. توبه (9)، 12.
2. هود (11)، 17.
3. حجر (15)، 79.
است و مىتوانید آنها را ببینید و از سرنوشت ایشان درس عبرت بگیرید و در راهى كه آنان قدم گذاشتند قدم مگذارید.
یكى دیگر از موارد استعمال كلمه «امام» در قرآن كه به صورت جمع (ائمه) آمده، آیهاى است كه بین ما بسیار معروف و مشهور است:
وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِین؛(1)و ما مى خواستیم تا بر كسانى كه در زمین تضعیف گردیده اند منت گذاریم و آنان را پیشوایان [مردم] قرار دهیم و ایشان را وارث [زمین]گردانیم.
البته برحسب آنچه در روایات آمده، مصداق اتمّ و تحقق عینى و كامل این آیه حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) و حكومت جهانى آن حضرت است، اما ظاهر آیه كلى و عام است و اختصاصى به این مورد ندارد. از این قبیل آیات در قرآن كریم فراوان داریم كه مفهوم و مفاد ظاهرى آنها عام و كلى است، اما به عنوان معناى «بطن» یا «تأویل» آیه، بر مصداق كامل و تام آن تطبیق شده است. براى مثال، نمونهاى دیگر از این قبیل آیات، آیه معروف «ولایت» است:
إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُون؛(2)ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر او است و كسانى كه ایمان آورده اند: همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.
در روایات ما این آیه به وجود مقدس امیرالمؤمنین(علیه السلام) تفسیر و تأویل شده، اما لفظ و مدلول آیه عام است و شامل سایر ائمه معصومین(علیهم السلام) نیز مىشود.
در هر صورت، منظور از ذكر موارد استعمال و معانى مختلف واژه «امام» این است كه متوجه این معنا باشیم كه وقتى عبادالرحمان دعا مىكنند كه «خدایا ما را امام متقین گردان» نباید ذهن ما به سراغ این معنا برود كه مقصود آنان این است كه مىخواهند امام معصوم بشوند. همانگونه كه توضیح دادیم، مقصود از «امام» در اینجا معنایى عام، و كسى است كه پیشاپیش گروهى از افراد قرار دارد، و شاید بهترین ترجمه آن در فارسى
1. قصص (28)، 5.
2. مائده (5)، 55.
«پیشوا» باشد. به هر حال، «پیشرو»، «راهبر» و «پیشوا» معادلهاى مختلفى هستند كه مىتوانیم در فارسى براى كلمه «امام» ذكر كنیم.
با توجه به توضیحى كه بیان شد، طبعاً كسى كه مىخواهد «امام» و پیشواى گروهى از مردم باشد این ویژگى در او لحاظ مىشود كه پیشاپیش آنها حركت مىكند؛ یعنى اینگونه نیست كه منتظر باشد تا دیگران راهى را انتخاب كنند و بپیمایند تا او به دنبال آنها حركت كند و دنبالهرو آنان باشد. كسى كه پشت سر دیگران حركت مىكند چه مناسبتى دارد كه به او «امام» گفته شود؟ البته این امامى كه در جلو و پیشاپیش دیگران حركت مىكند، تفاوتى ندارد كه امام معصوم(علیه السلام) یا امام برحق دیگرى باشد؛ مثل ائمهاى از مستضعفین كه طبق مفاد آن آیه خداوند آنها را به پیشوایى خلق مىرساند.
نكته دیگر این است كه «امام» واقعى و حقیقى كه پیشاپیش دیگران و مقدّم بر آنها قرار مىگیرد و دیگران پشت سر او حركت مىكنند، كسى است كه صلاحیت این كار را داشته باشد. بر این اساس اگر كسى به دروغ ادعا مىكند كه من «امام» هستم و خود را پیشواى مردم معرفى مىكند، قرآن كریم بر امامت چنین كسى مهر تأیید نمىزند و امامت او را تصدیق نمىكند. قرآن كسى را امام مىداند كه شرایط لازم براى این امر را داشته باشد. طبیعتاً اولین شرط یك امام و راهبر و پیشوا این است كه باید راه را بشناسد و بلد باشد. كسى كه خودش راه را بلد نیست چگونه مىتواند پیشاپیش مردم حركت كند تا دیگران به دنبال او بیایند؟ آیهاى در قرآن این مطلب را به خوبى تبیین نموده است:
أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ؛(1)پس آیا كسى كه به سوى حق رهبرى مىكند سزاوارتر است مورد پیروى قرار گیرد یا كسى كه راه را نمىیابد مگر آنكه هدایت شود؟ شما را چه شده، چگونه داورى مىكنید؟
یكى از روشهاى قرآن در بیان مطالب این است كه گاهى هنگامى كه مىخواهد حقیقتى
1. یونس (10)، 35.
را بیان كند عقل خود مردم را به داورى مىطلبد و مطلب را در قالب پرسش، از خود آنان سؤال مىكند. براى مثال، مىفرماید:
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یَعْلَمُون؛(1)آیاكسانى كه مىدانند با كسانى كه نمىدانند، برابرند؟
به جاى اینكه، براى مثال، بفرماید عالم مقامش از جاهل بسیار برتر است، سؤال مىكند كه آیا عالم و جاهل مساوىاند؟ این بیان سؤالى تأثیرش از بیان اول بسیار بیشتر است. یا در آیهاى دیگر مىفرماید:
هَلْ یَسْتَوِی الأَْعْمى وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَالنُّور؛(2)آیا نابینا و بینا یكسانند؟ یا تاریكىها و روشنایى برابرند؟
این نوع استفهام اصطلاحاً «استفهام انكارى» نامیده مىشود؛ یعنى روشن است كه پاسخ سؤال منفى است و گوینده در واقع با این سؤال قصدش این است كه به مخاطب بگوید انسان عاقل نمىتواند چنین مطلبى را بپذیرد.
اكنون در آیه مورد بحث ما مىفرماید، آیا كسى كه مىتواند دیگران را به حق و حقیقت راهنمایى كند سزاوارتر است كه پیشواى مردم باشد و مورد تبعیت قرار گیرد، یا كسى كه خودش راه را نمىداند و دیگران باید او را راهنمایى كنند تا راه را پیدا كند؟ بدیهى است كه راهنما باید كسى باشد كه راه را مىشناسد و با خصوصیات آن آشنا است و به اصطلاح، از چم و خمها و پستى و بلندىهاى آن آگاه است.
در هر صورت، این آیه «اَفَمَنْ یَهْدى...» از جمله آیاتى است كه براى امامت ائمه اهلبیت(علیهم السلام) به آن استناد شده است. در مقابل امیرالمؤمنین و امامان اهلبیت(علیهم السلام)كسانى بودند كه خودشان در موارد مختلف اعتراف مىكردند كه هم نسبت به احكام اسلام و هم نسبت به مصالح جامعه اسلامى آگاهى و بصیرت لازم را ندارند. چنین كسانى چگونه مىتوانند ادعاى امامت و پیشوایى مردم را داشته باشند و بر چنین مسندى تكیه بزنند؟ كسى كه باید دیگرى دست او را بگیرد و خودش در قضایا و موارد
1. زمر (39)، 9.
2. رعد (13)، 16.
مختلف مىگوید: من این مسأله را نمىدانم، پاسخ آن را از على(علیه السلام) بپرسید، چنین كسى چگونه مىتواند امام مردم گردد؟ آیا از چنین كسى باید تبعیت كرد یا از كسى كه راه را به خوبى مىشناسد و مىتواند دیگران را هم هدایت كند؟ فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُون. اى عقلاى عالم! قضاوت شما در این مسأله چیست؟ كسى كه خودش راه را نمىداند سزاوار است امام مردم شود یا آن كس كه راه را به خوبى مىشناسد و مىتواند دیگران را نیز دستگیرى و راهنمایى كند؟ أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدى فَما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُون.
بنابراین اولین ویژگى «امام» این است كه باید پیشاپیش دیگران حركت كند، نه آنكه منتظر باشد تا فرد یا افرادى قدم در راهى بگذارند و او به دنبال آنها حركت كند. ویژگى دوم وى این است كه باید راهى را كه مىخواهد در آن گام بنهد به خوبى بشناسد، نه آنكه نیاز داشته باشد كسى راه را به او بشناساند. سومین ویژگى امام نیز این است كه باید توان دستگیرى و هدایت دیگران را داشته باشد و بتواند دست آنها را گرفته و به دنبال خود به سوى مقصد راهنمایى كند. این سه ویژگى حداقلِ ویژگىهاى «امام» است و كسى كه برخى از این ویژگىها را نداشته باشد صلاحیت امامت و پیشوایى در هیچ سطحى را ندارد.
نكته دیگرى كه درباره این خصوصیت عبادالرحمان مىتوان به آن پرداخت این است كه اصولا این درخواست عبادالرحمان كه از خداوند مىخواهند آنان را پیشواى متقین قرار دهد، آیا نوعى مقامپرستى و ریاستطلبى و دنیاگرایى نیست؟ به راستى این چه وصفى است كه براى عبادالرحمان به عنوان آخرین درخواست و مكمل سایر ویژگىهاى آنان ذكر شده است؟!
این سؤال با اندكى تأمل و دقتْ قابل پاسخ است و اشكال مرتفع مىگردد. پیش آمدن این سؤال در ذهن امثال بنده شاید بیشتر به علت قیاس به نفس است. امثال بنده وقتى به خودمان نگاه مىكنیم، مىبینیم دلمان مىخواهد مقام و موقعیتى پیدا كنیم و بر دیگران مقدّم و پیشاپیش آنها باشیم و مردم به دنبالمان راه بیفتند و براى دستبوسى صف
بكشند و شعار بدهند: صلّ على محمد، یار امام خوش آمد! آن گاه تصور مىكنیم عبادالرحمان هم كه از خداوند درخواست مىكنند آنها را پیشواى پرهیزگاران گرداند، به علت همین روحیه برترىجویى و ریاستطلبى است و آنان نیز در پى این هستند كه مقامى پیدا كنند و دیگران زیردست آنها واقع شوند و از آنان پیروى نمایند. در صورتى كه حقیقت جز این است و غرض عبادالرحمان از این درخواست هرگز مطامع و هوا و هوسهاى پَست مادى و دنیایى نیست.
این درخواست عبادالرحمان در واقع ناشى از همت عالى و دید بالاى آنها است. آنان در مسیر عبودیت حق آنچنان پیشرفت كرده و متكامل شدهاند كه تنها به هدایت و سعادت خود قانع و راضى نیستند، بلكه مىخواهند دست دیگران را نیز بگیرند و آنها را هم به سعادت و نجات و سرمنزل مقصود برسانند. عبادالرحمان در واقع این مقام را براى خدمت به مردم و هدایت آنان درخواست مىكنند، نه آنكه در پى این باشند كه پست و مقامى كسب كنند تا دیگران به آنها احترام بگذارند.
اما افرادى را كه آدمى مىخواهد پیشوایى و راهبرى آنها را به عهده بگیرد، ممكن است افرادى معمولى و عموم مردم باشند كه طبعاً گناهكاران و گمراهان و فاسقان نیز در میان آنان خواهند بود، و ممكن هم هست كه از نظر معنوى افرادى برجسته و ممتاز باشند. عبادالرحمان مفروضشان این است كه در مسیرى حركت مىكنند كه ویژه متقین است. از این رو این درخواست و دعاى آنان از این حیث نیز بیانگر همت عالى آنها است كه مىخواهند در مسیرى نقش پیشگامى و راهبرى را ایفا كنند كه رهروان آن همه از نیكان و پرهیزگارانند.
این دعاى عبادالرحمان در واقع نظیر این است كه كسى دعا كند خداوند او را مجراى فیض خود و وسیله رساندن نعمتهاى مادى و معنوىاش به دیگران قرار دهد. اگر كسى دعا كند كه خدایا به من ثروت بده كه به دیگران كمك كنم، و حقیقتاً نیز در دل و قلبش همین باشد، چنین دعایى اشكال و ضررى ندارد. بلى، اگر قصد اصلىاش پولدار شدن و بهرهمندى خودش از ثروت و رفاه باشد و در ضمن مىخواهد گاهى هم دستى به سر و گوش فقرا بكشد، آن بحثى دیگر است و چنین دعایى را نمىتوان چندان در مسیر خدا و
آخرت و معنویت دانست. اما اگر كسى حقیقتاً ثروت را براى كمك به فقرا و دستگیرى از ایتام و نیازمندان بخواهد، این نه دنیاگرایى، كه عین آخرتگرایى و معنویتگرایى است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سایر ائمه اهلبیت(علیهم السلام) همینگونه بودند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)مدتها كار مىكرد و زحمت مىكشید و نخلستان و چاه آبى فراهم مىساخت و سپس همه را براى فقرا و نیازمندان وقف مىكرد. امام حسن(علیه السلام) غیر از بذل و بخششهاى فراوان، سه بار تمامى ثروتش را بین فقرا تقسیم كرد. امام حسین(علیه السلام) و سایر ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز همین روش را داشتند و اموالى كه از راههاى مختلف به دستشان مىرسید بین مردم تقسیم مىكردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حالى اینگونه رفتار مىكرد كه معمولا خوراك خودش آب و مقدارى نان جوین خشك بود و بسیارى از اوقات نیز معلوم نبود همان نان جو هم آنقدر باشد كه بتواند آن حضرت را سیر كند!
بنابراین على(علیه السلام) و امثال آن حضرت اگر مال و ثروت هم از خدا بخواهند نه براى دنیاطلبى، بلكه براى خدمت به خلق خدا است. در امور معنوى نیز امر به همین منوال است. اگر كسى از خداوند بخواهد كه چنان توفیقى به او عنایت فرماید كه بتواند دیگران را نیز راهنمایى كند و در مسیر قرب الهى به حركت درآورد، این دعا ناشى از جاهطلبى نیست، بلكه همت بلند و عالى او را نشان مىدهد. اكنون عبادالرحمان از همین دسته افرادند و همتشان آنچنان عالى است كه تنها به این اكتفا نمىكنند كه خودشان متقى باشند، بلكه از خدا مىخواهند چنان توفیقى به آنان بدهد كه بتوانند دست متقین را بگیرند و آنان را به مقامات عالىتر و كمالات بیشترى برسانند.
تقوا نیز مانند بسیارى از امور معنوى دیگر، مراتب و درجاتى دارد و مىتوان فردى را كه در مرتبهاى از تقوا قرار دارد دستش را گرفت و به مراتب بالاتر سوق دارد. اگر متقین امام و رهبرى شایسته داشته باشند، مىتوانند در پرتو هدایتها و راهبرىهاى او روز به روز درجات بالاترى از تقوا و قرب الهى را بپیمایند و به خداوند نزدیكتر شوند. به عكس، نبودن امام و پیشواى شایسته سبب مىشود متقین در همان مراتبى كه كسب كردهاند باقى بمانند، و یا دستكم موجب مىگردد درجات و مراتب كمترى از كمال و تقوا را بپیمایند.
اگر بخواهیم اهمیت و جایگاه این دعاى عبادالرحمان به خوبى روشن شود، باید به عقبتر بازگردیم و آن را در پرتو اصول و كلیات جهانبینى اسلامى مورد توجه قرار دهیم. نگاه اسلام به كل جهان هستى، نگرش آن نسبت به انسان و هدف از آفرینش وى و چیستى كمال او، دیدگاه اسلام در مورد هدف بعثت انبیا، و مسائلى از این قبیل، اصول و كلیاتى هستند كه ما اجمالا مطالبى درباره آنها مىدانیم. اما این آگاهى اجمالى كافى نیست و باید سعى كنیم تا حدى كه برایمان میسور است آن را به معرفت تفصیلى تبدیل كنیم. كار علما و حوزههاى علمیه و اینگونه جلسات و مباحث همین است كه این معارف اجمالى با وضوح و تفسیر و تفصیل بیشتر بیان شود تا هم آنها را بهتر درك كنیم و هم بتوانیم به خوبى از عهده دفاع از آنها برآییم.
درباره آفرینش انسان و هدف از خلقت او، در سالهاى گذشته و در مباحثى كه در همین سلسله جلسات داشتیم به تفصیل سخن گفتیم. قرآن كریم در آیهاى با صراحت تمام، هدف از آفرینش انسان را اینگونه بیان مىكند:
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ؛(1)و جن و انس را نیافریدم جز براى اینكه مرا بپرستند.
خداى متعال مىفرماید، نه تنها انسانها، بلكه جنیان را نیز جز براى یك هدف بیشتر نیافریدم، و آن هم این است كه: لِیَعْبُدُون؛ تا مرا عبادت كنند. البته به قرینه آیات دیگرى كه در این زمینه وجود دارد، در مجموع مىدانیم كه «عبادت» هدف نهایى خلقت انسان نیست، بلكه از اهداف متوسط و مقدماتى آن است. از دیگر اهداف مقدماتى خلقت انسان، هدفى است كه در ضمن این آیه به آن اشاره شده است:
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُور؛(2)آن كس كه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید كه كدامتان نیكوكارترید، و او است نفوذناپذیر آمرزنده.
در این آیه «امتحان» و «آزمایش» را هدف خلقت انسان معرفى كرده است؛ اما روشن
1. ذاریات (51)، 56.
2. مُلك (67)، 2.
است كه امتحان و آزمایش نیز همچون عبادت، هدف نهایى خلقت انسان نیست و از اهداف متوسط و مقدماتى آن به شمار مىرود. شبیه این آیه، آیه دیگرى است كه مىفرماید:
إنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الأَْرْضِ زِینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛(1)همانا ما آنچه را كه بر زمین است زیورى براى آن قرار دادیم، تا آنان را بیازماییم كه كدام یك از ایشان نیكوكارترند.
همچنان كه در خود این دو آیه اخیر نیز تصریح شده است، آزمایش و امتحان مقدمه «عمل» است. بنابراین بین خود «امتحان» و «عبادت» باید امتحان را نسبت به عبادت، هدف مقدماتى و واسطه به حساب آورد؛ چه اینكه با امتحان و آزمایش است كه معلوم مىشود كدام انسانها تسلیم امر خداوند هستند و راه عبودیت و بندگى را در پیش مىگیرند و كدام یك از عبودیت سر باز مىزنند. به عبارت دیگر، مفاد و نتیجه «لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» این است كه آن كسانى كه مسیر عبادت خدا را طى مىكنند عملشان «احسن» و برتر از دیگران قرار خواهد گرفت.
اكنون سؤال مىشود این انسانهایى كه مسیر عبودیت را طى كردند و عملشان برتر از دیگران قرار گرفت، چه نتیجهاى عایدشان خواهد شد؟ پاسخ این سؤال این است كه آنان به قرب الهى نایل مىشوند؛ و قرب الهى در واقع هدف نهایى آفرینش انسان است. به عبارت دیگر، انسان آفریده شده تا به مقام قرب الهى برسد، و راه رسیدن به قرب الهى طى كردن مسیر عبودیت خداوند است. اصطلاح «قربة الى الله» كه در برخى اعمال به كار مىبریم به همین مطلب اشاره دارد. در قرآن كردیم نیز از این مقام با تعابیرى مثل «عندالله» و نظایر آن یاد شده است؛ از جمله، در سوره قمر مىفرماید:
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّات وَنَهَر * فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛(2)همانا پرهیزگاران در میان باغ ها و نهرهایند؛ در قرارگاه صدق، نزد پادشاهى توانا.
یا در مورد آسیه، همسر فرعون كه به خاطر ایمان آوردن به حضرت موسى(علیه السلام) مورد غضب و شكنجه فرعون قرار گرفت، مىفرماید:
1. كهف (18)، 7.
2. قمر (54)، 54 و 55.
قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة؛(1)گفت: پروردگارا، نزد خود در بهشت خانهاى برایم بساز.
در این زمینه در روایات، غیر از تعبیر «قرب» و «عند»، تعبیرى دیگر نیز وجود دارد و آن تعبیر «جوار» است؛ از جمله، امام سجاد(علیه السلام) در «مناجات المریدین» اینگونه با خداى متعال مناجات مىكند:
رُؤْیَتُكَ حاجَتی وَجِوارُكَ طَلَبی وَقُرْبُكَ سُؤْلی؛(2)حاجت من دیدن تو، و خواسته ام مجاورت تو، و مقام قربت منتهاى خواهش من است.
بنابراین، انسان آفریده شده باید تا به آنجا برسد كه نامش قرب خدا، جوار خدا و همسایگى خدا است. این، هدف نهایى خلقت انسان است و مقدمه رسیدن به آن نیز «عبودیت» است كه در آیه «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُون» به آن اشاره شده است. براى نیل به مقام عبودیت، انسان مورد امتحان و آزمایش قرار مىگیرد؛ یعنى مقدمه واصل شدن به مقام عبودیت، آزمایش و امتحان است. اگر انسان توانست از امتحانها و آزمایشهاى الهى سربلند بیرون آید و راه عبودیت و بندگى را برگزید، به هر اندازه كه مراتب عبودیت را طى كند، به همان میزان نیز به قرب الهى مىرسد و از رحمت بىكران خداوند برخوردار مىشود.
با توجه به توضیحاتى كه تا به حال دادیم، اكنون این سؤال پیش مىآید كه سنّت خداوند براى آنكه بندگان مسیر مذكور را از امتحان و آزمایش تا مستعد شدن براى دریافت رحمت خداوند و نیل به قرب الهى بپیمایند، چیست؟
در پاسخ این پرسش باید بگوییم یكى از ابزارهایى كه خداوند براى این منظور در اختیار انسان قرار داده «عقل» است. عقل در بسیارى از موارد مىتواند خوب و بد و درست و غلط را تشخیص داده و در امتحانها به انسان نشان دهد كه مسیر عبودیت كدام است. اما عقل به تنهایى نیاز انسان را در این زمینه برطرف نمىكند و براى فهم همه حقایق كافى نیست. از این رو، خداى متعال پیامبران را مبعوث فرموده تا دست بشر را بگیرند و او
1. تحریم (66)، 11.
2. مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات المریدین.
را به سوى سرمنزل مقصود، یعنى قرب الى الله، راهنمایى كنند. همچنین پس از هر پیامبرى اوصیا و جانشینانى براى او قرار داده تا كلمات و رهنمودهاى آن پیامبر را پس از او براى مردم تفسیر و تبیین نمایند و كار او را در جهت هدایت مردم به سوى قرب الى الله تكمیل كنند.
بدین ترتیب، اعتقاداتى كه ما در باب اصول دین داریم با كمك و راهنمایى عقل و وحى تدوین مىشود و همچنین وظایف عملى و كارهایى كه باید انجام دهیم با فرمولها و قوانین دقیق مشخص مىگردد. در این مجموعه، همه ابزارها و قواعد و اصول لازم براى تكامل انسان پیشبینى شده و هیچ چیز در این مسیر فروگذار نشده است. در پرتو هدایت عقل و وحى، اینكه انسان چرا خلق شده، هدف از زندگى او در این دنیا چیست و چگونه باید در آن زندگى كند و در نهایت به كجا باید برسد، همه و همه براى بشر واضح گردیده و كاستى و ابهامى در این زمینهها وجود ندارد.
در اینجا نكتهاى كه باید بدان توجه داشت این است كه مسیر تكامل همه انسانها خطى مستقیم و واحد نیست كه همه آنها براى رسیدن به تكامل باید مسیرى مشخص را به طور یكسان طى كنند و در نهایت به انتها و مقصدى واحد برسند. این مسیر، عرْضى عریض دارد و هركس مىتواند در این پهنه وسیع، سیر و مبدأ و منتهایى غیر از دیگران داشته باشد. شاید بهترین تمثیل و تشبیه در این باره، محورهاى مختصات باشد. محورهاى مختصات داراى دو محور، یكى محور xها و دیگرى محور yها است. بنا به قرارداد، نقطه مفروض o به عنوان مبدأ در نظر گرفته مىشود. در محور yها (محور عرضها) نقاط بالاى نقطه o اصطلاحاً داراى y (عرض) مثبت و نقاط پایین نقطه oداراى y (عرض) منفى هستند. همچنین بر روى محور xها (محور طولها) نقاطى كه در سمت راست نقطه o واقع مىشوند داراى x (طول) مثبت و نقاطى كه در سمت چپ نقطه oواقع مىشوند داراى x (طول) منفىاند. همچنین بنا به قرارداد، هر دو محور xها و yها چه در سمت مثبت و چه در سمت منفىِ خود تا بىنهایت امتداد دارند و پایانى براى آنها در نظر گرفته نمىشود. به عبارت دیگر، در هر دو محور چه در سمت مثبت و چه در سمت منفى آن، هر نقطهاى را كه در نظر بگیریم، نقطهاى بعد از آن نیز مىتوان در نظر گرفت و هیچ نقطهاى وجود ندارد كه نتوان نقطهاى دیگر بعد از آن فرض كرد.
اكنون وضعیت انسان در مسیر تكامل، چیزى شبیه محورهاى مختصات است. خداى متعال آدمى را به گونهاى آفریده كه اولا مىتواند هم سیر مثبت و هم سیر منفى داشته باشد، و ثانیاً براى هركدام از این سیر مثبت و منفى حدى وجود ندارد و انسان هر مرتبهاى از مراتب سیر، اعم از مثبت و منفى، را كه پشت سر گذاشته باشد باز هم مرتبهاى دیگر وجود دارد كه مىتواند به آن برسد. انسان در مسیر تكامل، هم مىتواند آنقدر بالا رود و به خدا نزدیك شود كه به مرتبه « قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»(1)برسد، و مىتواند هم آنچنان سقوط كند كه جایگاهش «أَسْفَلَ سافِلِین»(2)گردد. این وضعیت آدمى بر روى محور yها است كه میزان صعود یا سقوط انسان را مىتوان با توجه به آن تصویر كرد.
و اما براى تصویر «كیفیت» صعود یا سقوط انسان باید محورxها را در نظر بگیریم . امورى كه موجب صعود یا سقوط انسان مىگردند بسیار متعددند و بسته به تركیبهاى مختلف این امور مىتوان بىنهایت فرض براى آن در نظر گرفت. براى مثال، xهاى مثبت كه همان كارهاى خوب و اعمال صالحند، طیف وسیعى از اعمال را شامل مىشود. نماز، روزه، حج، زكات، امر به معروف، نهى از منكر، تلاوت قرآن، خدمت به مؤمنین، نیكى به پدر و مادر، ایثار، عفو و نوازش یتیم نمونههایى از این اعمالند. اینكه هركس كدام یك از این اعمال، و از هركدام به چه میزان، و همچنین چه تركیبى از آنها را انجام دهد فروض بسیار متعددى را به وجود مىآورد كه حقیقتاً قابل محاسبه نیست. علاوه بر این، خود روابط این اعمال با یكدیگر و تأثیر و تأثراتى كه بر هم دارند داستان مفصلى است كه افزایش این فروض و خروج آنها از قابلیت محاسبه را تشدید مىكند.
پس از این توضیح اجمالى درباره اصول و كلیات جهانبینى اسلامى و نگرش اسلام نسبت به جهان و انسان و هدف خلقت، اكنون مىتوانیم اهمیت و جایگاه این دعاى عبادالرحمان را بهتر درك كنیم. توضیح اینكه: یكى از گامهاى بلندى كه در مسیر تكامل باید برداشت و این آیه (وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماما) به خصوص آن را به ما الهام مىدهد، این است كه انسان نباید فقط به فكر خودش باشد و رسیدن به سعادت و قرب الهى را تنها
1. نجم (53)، 9.
2. تین (95)، 5.
براى خود آرزو داشته باشد، بلكه باید آن را براى دیگران نیز بخواهد. از سوى دیگر در شریعت مقدس اسلام گرچه براى ما تكالیف و وظایفى نسبت به سایر افراد وضع شده، اما انگیزه اصلى ما در انجام این تكالیف در واقع تكامل خودمان است و ما نوعاً آنها را چون به تكامل خودمان منجر مىشوند انجام مىدهیم. براى مثال، ما وقتى خمس یا زكات مىدهیم، درست است كه كسانى از این مال استفاده مىكنند و مشكلى از زندگى آنها حل مىشود، اما ما در واقع براى آنكه مال و ثروت خودمان حلال شود و از گرفتار آمدن در عذاب و آتش اجتناب كنیم این كار را انجام مىدهیم. از این رو این مقدار احساس تكلیف نسبت به دیگران كردن براى یك مؤمن واقعى كافى نیست و اسلام مىخواهد كه ما فراتر از این بیندیشیم و گام برداریم. ما علاوه بر این تكالیف اجتماعى معمول كه آنها را به انگیزه قرب بیشتر خودمان به خداوند انجام مىدهیم، باید وظایف و مسؤولیتهاى بالاتر و بیشترى را نسبت به سایر افراد در خود احساس كنیم و بپذیریم. هنر این نیست كه ما فقط به فكر تكامل خویش و قرب بیشتر خودمان به خداوند باشیم، بلكه هنر واقعى این است كه نسبت به تكامل و تقرب دیگران نیز حساس و نگران باشیم و تلاش كنیم دست آنها را نیز بگیریم.
مؤمنانى كه لذت مناجات الهى در نیمههاى شب را دریافتهاند و به مقام «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِع»(1)رسیده و به چنان پاداشهایى نزد خداوند نایل گشتهاند كه «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن»(2)، دوست دارند كه دیگران نیز به چنین مقامها و پاداشهایى برسند. البته آنان نه رو در رو ـ كه ممكن است اسباب و زمینه «ریا» را فراهم كند ـ بلكه در همان خلوت پنهانى و شبانه خویش دعا مىكنند كه خدایا دیگران را نیز با ما در این لذت شریك گردان و آنان را نیز به این مقام و سعادت برسان. چنین روحیهاى فراتر از آن چیزى است كه همه مؤمنین و متقین دارند. انسان مؤمن و متقى نهایتاً باید به این فكر باشد كه از عذاب نجات پیدا كند و به كمال و قرب الهى نایل شود. اما كسى كه مىخواهد امام متقین شود تنها به این مقدار اكتفا نمىكند كه خودش در مسیر تكامل و
1. سجده (32)، 16.
2. همان، 17.
قرب الى الله حركت كند، بلكه دعا مىكند هر آنچه را كه خداوند به او عطا كرده به دیگران نیز عنایت فرماید. حضرت ابراهیم(علیه السلام) خود به مقام تسلیم كامل و مقام «أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لله»(1)و به آنجا رسیده كه مىگوید:
قُل إِنَّ صَلاتِی وَنُسُكِی وَمَحْیایَ وَمَماتِی للهِِ رَبِّ الْعالَمِین؛(2)همانا نماز من و [سایر]عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانیان است.
اما او تنها به اینكه این مقام را خود داشته باشد راضى نیست و به همراه حضرت اسماعیل(علیه السلام) از خداوند درخواست مىكنند كه فرزندان و نسل آنان نیز به چنین مقامى نایل شوند:
رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَك؛(3)پروردگارا ما را تسلیم خود قرار ده، و از نسل ما امتى فرمانبردار خود [پدیدآر].
عبادالرحمان نیز پس از آنكه براى خودشان دعا كردند و از خداوند خواستند كه به عالىترین كمالات برسند، همسران و فرزندان خویش را نیز مد نظر دارند و براى آنان نیز از خداوند تقاضاى خیر و سعادت مىكنند: رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّیّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُن. اما به این مقدار اكتفا نمىكنند و اهتمام و حساسیت خود را نسبت به همه كسانى كه اهل تقوا هستند نیز نشان مىدهند و خواهان آن مىشوند كه آنها را در نیل به كمالات و قرب بیشتر راهبرى نمایند: وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماما.
«متقى» در مقابل «فاجر» و «تقوا» در مقابل «فجور» قرار مىگیرد؛ همانگونه كه قرآن مىفرماید:
أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجّار؛(4)آیا پرهیزگاران را همچون پلیدكاران قرار مىدهیم؟
«متقى» یعنى كسى كه اهل «خودپایى» است، و «فاجر» به معنى كسى است كه دریده و بىبندوبار است و قید و بندى ندارد و تابع هوا و هوس است. شاید بهترین ترجمه براى «فجور» را در فارسى بتوانیم «بىبندوبارى» بدانیم. «فجّار» یعنى كسانى كه بىقید و بند هستند و هرچه دلشان بخواهد انجام مىدهند و منطقشان این است كه «هرچه پیش آید
1. آل عمران (3)، 20.
2. انعام (6)، 162.
3. بقره (2)، 128.
4. ص (38)، 28.
خوش آید». اما «متقین» خودشان را مىپایند و مراقبت مىكنند كارى كه انجام مىدهند آیا خداوند راضى است یا خیر، و آیا به سعادت یا شقاوت آنها منجر مىشود؟ آنهایى كه جزو فجار هستند و لجامگسیختهاند و خود اینگونه پسندیدهاند كه از قید عبودیت الهى خارج شوند، خداوند نیز به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید آنها را به حال خود رها كن:
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَلَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا؛(1)پس، از هركس كه از یاد ما روى برتافته و جز زندگى دنیا را خواستار نبوده است روى برتاب.
آنهایى را كه جز زندگى دنیا و لذتهاى دنیایى چیزى نمىجویند به حال خود واگذار و همت خود را صرف كسانى نما كه دلشان مىخواهد در امور معنوى و كمالات انسانى و قرب الى الله پیشرفت كنند. در صدر این افراد، خانواده و همسر و فرزندان انسان قرار مىگیرند. در این زمینه خداى متعال خطاب به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مىفرماید:
وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْها؛(2)و خانواده خود را به نماز فرمان ده و بر [انجام]آن شكیبا باش.
مىفرماید، غیر از اینكه خودت باید نسبت به نماز بسیار شكیبا باشى، خانوادهات را نیز فراموش مكن و آنها را نیز فرمان ده كه نسبت به نماز اهتمام داشته باشند.
بنابراین متقین غیر از اینكه تقواى خودشان را مىپایند و مراقبند كه نلغزند و سقوط نكنند، در درجه بعد به فكر خانواده و همسر و فرزندان خود، و بعد از آنها نیز به فكر سایر متقین هستند و تلاش مىكنند جلوى لغزش و سقوط آنها را نیز بگیرند.
حاصل كلام اینكه، آیات انتهایى سوره فرقان در واقع ترسیم یك «الگو» است و خداى متعال خواسته با بیان این آیات الگویى از بندگان شایسته خویش را براى ما ترسیم نماید. در این ترسیم الگو، هم به جنبههاى مثبت و امورى كه عبادالرحمان به آن آراسته و ملتزمند، و هم به جنبههاى منفى و امورى كه عبادالرحمان از آن پیراسته و مبرّا هستند
1. نجم (53)، 29.
2. طه (20)، 132.
اشاره شده است. در پایان این اوصاف و به عنوان حلقه آخر و تكمیلكننده اوصاف دیگر، به این وصف اشاره شده كه عبادالرحمان تنها به فكر سعادت شخص خود نیستند و غیر از آن، در درجه اول به فكر صلاح و سعادت خانواده خود، و در درجه بعد در اندیشه صلاح و سعادت سایر متقین نیز هستند.
البته تردیدى نیست كه بالاترین مقام امامت متقین، براى ائمه اثناعشر و دوازده امام معصوم ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ ثابت است و اوصاف سهگانهاى كه پیش از این براى «امام» به طور كلى برشمردیم، در آنها به نحو اعلى و اتمّ و اكمل وجود دارد. آنان اولا خود پیوسته پیشگامند و همیشه پیشاپیش دیگران حركت مىكنند و دنبالهرو دیگران نیستند، و ثانیاً راه را از هر جهت بهتر از دیگران مىشناسند، و ثالثاً قدرت رهبرى و راهنمایى و دستگیرى دیگران را نیز دارند. با این همه، با توضیحاتى كه طى این بحث دادیم روشن شد این دعا كه «وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماما» به ائمه اثناعشر(علیهم السلام) اختصاص ندارد و این آیه سوره فرقان تنها ناظر به آن بزرگواران نیست. الگویى كه در این آیات ترسیم شده كلى است و قرآن با بیان این اوصاف در واقع درصدد است كه همه مؤمنان را ترغیب كند تا به دنبال كسب این اوصاف و تحقق آنها در وجود خویش باشند. از جمله این اوصاف یكى این است كه علاوه بر خود، در درجه اول به فكر صلاح و سعادت خانواده خویش، و در درجه بعد به فكر صلاح و سعادت جامعه نیز باشند و تلاش كنند با رهبرى و راهنمایى كردن متقین و افراد شایسته، آنها را در نیل به كمالات بیشتر و عالىتر مدد نمایند. طبیعتاً كسانى كه مىخواهند در هر سطحى عنوان «امام» را پیدا كنند و نقش رهبرى دیگران را بر عهده بگیرند، باید در حد همان سطح، از اوصاف سهگانه مذكور برخوردار باشند. آنان باید با درس خواندن و كسب معارف اهلبیت(علیهم السلام) ابتدا به خوبى راه تكامل و قرب الى الله را بشناسند و بدانند مقصد كجا است و از چه راهى باید به آن رسید. سپس باید در عمل به این معارف، خود پیشگام باشند و ابتدا خود قدم در راه نهند تا دیگرانى هم كه طالب كمال انسانى و قرب الهى هستند به دنبال آنها حركت كنند. در نهایت نیز باید قدرت و كفایت لازم براى راهنمایى، هدایت و رهبرى دیگران را داشته باشند.
همانگونه كه اشاره كردیم، امورى از قبیل تقوا، ایمان و «امامت متقین» درجات و مراتب مختلف دارند، و بالاترین مرتبه امامت متقین براى امامان معصوم(علیهم السلام) ثابت است. طبعاً بالاترین و كاملترین مراتب اوصاف سهگانه لازم براى امامت متقین نیز در آن بزرگواران تحقق دارد. امیرالمؤمنین على(علیه السلام) چون مىخواهد «امام المتقین» و رهبر كل پرهیزگاران در همه زمانها و همه مكانها باشد طبیعتاً بالاترین مراتب ایمان، تقوا و اوصاف لازم براى تصدى امامت را دارا است. اما پیروان على(علیه السلام) نیز باید راه همان حضرت را در پیش بگیرند و درصدد باشند مرتبهاى از امامت متقین و پیشوایى پرهیزگاران را كسب كنند. بدیهى است كه براى نیل به این مقام لازم است سه وصف مذكور را در همان حد و سطحى كه مورد انتظارشان هست در خود ایجاد نمایند.
در زمان ما كه زمان غیبت حضرت ولىّ عصر(علیه السلام) است، مصداق تام این امامت در «ولىّ فقیه» متبلور است كه در رأس جامعه اسلامى قرار دارد. از این رو «ولىّ فقیه» كه «امام المتقین» زمان خود محسوب مىشود، باید كسى باشد كه اسلام را در مجموع از همه بهتر مىشناسد، وگرنه نمىتواند جامعه اسلامى را درست و آنگونه كه باید، هدایت كند: أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدى. ثانیاً باید خودش عامل به اسلام باشد، و به عبارت دیگر، علاوه بر «علم» باید از «تقوا» و «عدالت» نیز برخوردار باشد. علمِ تنها و صرفاً مفاهیم را یاد گرفتن و در ذهن انباشته كردن، براى رهبرى جامعه كافى نیست و در كنار آن لازم است كه ولىّ فقیه از مراتب عالى تقوا و عدالت نیز برخوردار باشد. با این حال، گرچه ولىّ فقیه باید جامعترین اسلامشناس و در مراتب عالى تقوا و عدالت باشد و این دو شرط حتماً براى او لازم است، اما این مقدار هنوز براى «امامت» و «پیشوایى» او بر جامعه اسلامى كافى نیست و امر دیگرى باید ضمیمه شود. آن امر دیگر این است كه ولىّ فقیه باید قدرت رهبرى و مدیریت داشته باشد و بداند كه چگونه باید جامعه اسلامى را هدایت كند.
از ولىّ فقیه كه بگذریم، مراتب نازلتر امامت بر متقین براى هركدام از ما مىتواند وجود داشته باشد. من و شما اگر بخواهیم در منطقهاى، شهرى، شهركى و ده و روستایى راه على(علیه السلام) را ادامه بدهیم و به اهلبیت(علیهم السلام) اقتدا كنیم، باید مرتبهاى از «امام المتقین» را
در خود ایجاد نماییم. براى این كار، بسته به جمعى كه مىخواهیم امامت و هدایت آنها را در دست بگیریم، اولا باید معلومات دینى مربوط به آن جمع را به خوبى فرا بگیریم، ثانیاً باید عمل خودمان بهتر و جلوتر از همه افراد آن جمع باشد، و ثالثاً باید فرا بگیریم كه چگونه مىتوانیم دیگران را هدایت و تربیت كنیم.